شهید ابراهیم هادی؛ گمنامی نام آشنا برای همه دوران
برای روایت برخی آدمها کلمات میآورند، شاید بشود آنها را در شعر یا خاطرهای خوش یا صدایی بازمانده از سالهای دور یافت، شهید ابراهیم هادی یکی از همین آدمهاست.
نخستین بار نامش را روی جلد یک کتاب دیدم، بعد بیشتر و بیشتر به گوشم خورد، آنقدر زیاد نامش را شنیدم که دیگر برای گوشم عادی شده بود و من هیچ چیز از خودش نمیدانستم، از شهیدی که حتی اسمش هم هدایت به همراه دارد؛ "ابراهیم هادی".
همینطور که در شبکههای مختلف اجتماعی میگشتم پوستری با همان اسم کتاب توجهم را جلب کرد، "سلام بر ابراهیم" اینبار در فریدونشهر.
دیدن این دعوتنامه برای یادواره بزرگداشت شهید در خلال روزهایی که استانمان تازه عطرآگین حضور شهدا شده، حالی دیگر داشت تا بروم و وجودم را خانه به خانه از نو بسازم.
وصفش را شنیده بودم و اینبار قسمت شده بود برای عرض ادب به مقام شامخ هادی در مراسمش شرکت کنم، سالنی که برای مراسم انتخاب شده بود قبل از ورود پر بود از جمعیت با سنین مختلف و من در میانشان گم بودم.
راستش را بخواهید من بیشتر از اینکه در میان جمعیت گم باشم، مشغول خودم بودم و غرق افکار خود که البته تلنگرش را خود ابراهیم زده بود، با جملهای که از قولش خوانده بودم "مشکل ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم، جز خدا".
با احتساب امسال، 37 سال از شهادت ابراهیم هادی میگذرد؛ پهلوان بی مزار و فرمانده گردان کمیل از لشکر محمد رسول الله (ص) که آرزوی گمنامی داشت و اگر امروز در این دیار نفس میکشید، شصت و یکمین سالروز ولادتش را جشن میگرفت.
گمنامی نام آشنا برای همه دوران
میگویند عملدار کمیل، همان ابراهیم خودمان، مغناطیسی دارد که اگر انسان را بگیرد رهایش نخواهد کرد، تا قبل از ورود به یادواره معنای این توصیف در وصف شهید را نفهمیده بودم اما دیدن تصاویر اندک شهید با همان 3، 4 فایل صوتی باقی مانده از وی کافی بود تا با پوست و استخوان حضورش را لمس کنم.
شهید ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است که در عملیات والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد، اما تسلیم نشد و در 22 بهمن ماه سال 61 بعد از فرستادن نیروهای باقی مانده به عقب، دیگر کسی او را ندید.
همانطور که خانواده و دوستان شهید روایت میکنند ابراهیم از قبل از شهادت، عشق گمنامی را در سر داشته برای همین آخرین سکانس ماندگارش را در کانال کمیل ثبت کرده و عملداری را تا پای جان به نمایش گذاشته است.
درست است که اوج عاشقی یعنی گمنامی اما خداوند نخواسته الگویی چنین محبوب و نیکو از سطح جامعه پاک شود لکن پس از شهادت او را برای همه مردمان در تمامی عصرها نام آشنا کرده است.
بیعت با شهدایی از نسلهای متفاوت
بوی عطر و دود اسپند در فضای سالن پیچیده تا با آمیخته شدن با صدای شهید هادی و تصاویر مهربانش، تلفیقی جاودانه برای ذهن فراموشکار ما انسانها بیافریند.
مگر وجود انسان ظرفیت تجمیع این همه خوبی در یک لحظه را دارد؟ پاسخ همه این سوالها یک چیز است؛ فقط اشک و اشک و اشک...
همینطور که صدای زمزمه مداحی به گوش میرسد، یک نفر از دور درباره هادی میگوید به نقل از خواهر شهید، "ابراهیم به دشمن خود نیز رحم کرد و او را تنها نگذاشت. هنگامی که نیروی دشمن در منطقه غرب زخمی میشود، از آنجایی که وسیلهای نبوده، ابراهیم او را بر دوش خود میگذارد و به پایین تپه میرساند تا از مرگ نجات پیدا کند اما خودش دچار مشکل شده و مورد جراحی قرار میگیرد. شهید هادی معتقد بود این اتفاقها حکمتی دارد و همیشه راضی بود".
ابراهیم الگوی واقعی امر به معروف و نهی از منکر نیز بوده؛ شهیدی که به معنای واقعی کلمه در 25 سالگی آنچنان بزرگ و با مردانگی رفتار میکرد که بعد از شهادت بسیاری از همسنها و کسانی که از او بزرگتر بودند، اقرار کردهاند که داغ شهید ابراهیم مانند از دست دادن پدر و مادر خودمان است و با رفتن او ما بابایمان را از دست دادهایم.
یک کتاب، یک زندگی
در حاشیه یادواره، کتاب شهید نیز به فروش میرسید، از سر کنجکاوی همان لحظه اول یکی را خریدم و با نیت تفال زدن به شهید، صفحهای را باز کردم.
روایتش آنقدر جذاب بود که دل کندن از کتاب را مشکل میکرد، البته این جذابیت تنها به خاطر قلم نویسنده نبود بلکه مغناطیس خود شهید بود که مرا برای خواندنش صدا میزد.
هر صفحه از کتاب «سلام بر ابراهیم» مرا در حسرتی عظیم فرو میبرد که از دیرشناسی شهید هادی نشات میگرفت.
هر خاطره از شهید که در این کتاب نقل شده بود مرا به یاد شعری از سهراب سپهری میانداخت که چه نیکو گفته است:
«بزرگ بود
و از اهالی امروز...
و با تمام افقهای باز نسبت داشت ...».
منبع: تسنیم
10