تاریخ سیاسی سیگار
چطور در جنبش مبارزه علیه سیگار، مسئلۀ سلامتی عمومی با منافع سرمایهداران پیوند خورد؟
ماجرای سیگار در ایالات متحده، معمولاً، بهصورت کشمکش میان دانشمندان و کنشگران قهرمان، از یک سو، و مدیران دروغگوی صنعت دخانیات، از سوی دیگر، روایت میشود. در این نبرد، دستۀ اول میجنگد تا حقیقت را به گوش مردم برساند و دستۀ دوم در تلاش است تا در کنگره نفوذ کند.
سرانجام، حقیقت و سلامت پیروز میشود. ولی سارا میلوف در کتاب سیگار: تاریخچۀ سیاسی۱ روایت جالبتر و پیچیدهتری ارائه میکند.
او نشان میدهد فراز و فرود سیگار در آمریکا با گذر این کشور از دولتی مشارکتی۲ -که براساس نیودیل شکل گرفته بود- به دولت کاملاً نئولیبرال کنونی درهم آمیخته است.
در این میان، پیشرفت مهم در سلامت عمومی حاصل تحرکبخشی به یک چشمانداز اجتماعی سفتوسخت بود. بنابراین، ماجرا صرفاً قهرمان و ضدقهرمان نبود.
افول دنیای پردودِ اواسط قرن بیستم چندان تأسفبرانگیز نیست. کارزار ضدسیگار در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ منجر به محیطهای کاری سالمتری شد، ولی استدلالهایی که ما را به اینجا رساندند بیشترشان نئولیبرالی بودند. اصلاحطلبان میگفتند غیرسیگاریها کمتر بیمار میشوند و نیاز به استراحت کمتری دارند؛ آنها بهندرت سیگارکشیدن را موضوعی در سلامت عمومی میدانستند که به طبقه، نابرابری نژادی، تحصیلات کم و بیکاری مرتبط است.
سیگارکشیدن یا نکشیدن صرفاً مسئلۀ اراده، انتخاب و مسئولیتپذیری اخلاقی بود. وقتی بیماری شکست شخصی قلمداد شود، چه نیازی به نظام سلامت عمومی است؟
میلوف میگوید ما اکنون در دنیایی زندگی میکنیم که «فرد سیگاری، تنها، در گوشهای از خیابان میایستد و کشاورز نیز بهتنهایی دربرابر غولهای صنعت سیگار قد علم میکند».
(از این جهت، این کشاورزان در کنار کارگران غیرسازمانیافتۀ صنعتی و خدماتی، آزادکارهای با قراردادهای موقت و کارمندان بیمارستانیای قرار میگیرند که در صف اتوبوس صبحگاهی ایستادهاند).
میلوف برای توصیف چنین صحنههای ازهمگسیختهای، از استادش، دنیل راجرز که تاریخدانِ متبحری است چنین نقلقول میکند: در اواخر قرن بیستم، دیدگاههایی که برای توضیح تجربیات بشری غنی قملداد میشدند و راجعبه بافت، شرایط اجتماعی، نهادها و تاریخ صحبت میکردند، جای خود را به برداشتهایی از ذات انسان دادند که بر انتخاب، عاملیت، عملکرد و میل متکی بودند».
سیگاری منزویای که با شرمساری، آرامآرام، به گوشهای از جامعۀ درستکاران میخزید تجسمبخش «انتخاب، عاملیت، عملکرد و میل» بود.
برای توضیح رفتارها هیچ نیازی نبود که به شرایط اجتماعی یا محدودیتهای نهادی متوسل شویم: فرد سیگاری هم مثل بقیه مسئول اعمال خودش بود. خودمختاری روی کار آمده بود. جامعهای که شیفتۀ چنین سادهانگاریهایی شده بود محل مناسبی برای معاملههای مالی جنونآمیز بود.
قرن سیگار بهآرامی شروع شد. پیش از جنگ جهانی اول، بیشتر آمریکاییها نگاه مثبتی به سیگار کشیدن نداشتند. شرکت دخانیات جیمز بیوکَنِن دوک، با قراردادن سیگار در بین فانتزیهای شرقی، پیشگام ایجاد میل در مشتریان بود.
ولی پیامد ناخواستۀ این کار این بود که، در ذهن مردم، سیگار و خارجیها -ازجمله ایتالیاییهای خونگرم و تُرکهای سبزهرو- هرچه بیشتر باهم تداعی شوند: ولی اثری از آنگلوساکسونها نبود.
اصلاحطلبان بهداشت، که رهبریشان برعهدۀ لوسی پیج گاستون از لیگ ضدسیگار بود، هشدار میدادند که سیگار باعث زنصفتی پسران و مردصفتی دختران میشود؛ جیمز هاروی کلاگ، پادشاه غلات، نگران «تحلیلرفتن زودهنگام غدههای جنسی» در مردان سیگاری بود. صاحبان کسبوکار و اقتصاددانان میگفتند سیگارکشیدن در محیط کار تهدیدی برای بهرهوری است و با آن مخالفت میکردند.
جنگ جهانی اول سیگار را از نماد خارجیها به نشان وطنپرستی بدل کرد. دوک و سایر تولیدکنندگان سیگار ادعا میکردند سربازان «به اندازۀ گلوله به دخانیات نیاز دارند» و اصلاحطلبان اخلاقی باور داشتند سیگارکشیدن سربازان را در برابر فسادهای جدیتری همچون «نوشیدنیهای مستکننده و زنان هرزه» مقاوم میکند.
پس از جنگ، تولید سیگار اوج گرفت و سیگارکشیدن بخشی از زندگی روزمره شد. شرکتهای دخانیات، با دستودلبازی، برای تبلیغاتی خرج میکردند که بعضیهایشان زنان را هدف میگرفتند و از این طریق کاری کردند که سیگار برای حالتهای مختلف و بعضاً متناقضی همچون هیجانزدگی، تمرکز، تحریک و آرامش ضروری به نظر برسد. میلوف مینویسد، در اواخر دهۀ ۱۹۲۰، سیگار دستِکم در دنیای نمادین تبلیغات، بهطور همزمان، حکم «نشانه و درمان عصر جدید» را داشت.
سیگار هم برای کشاورزانِ توتون و هم برای تولیدکنندگان سیگار محصول ارزشمندی بود. این شرکتها با تبانی سعی میکردند قیمتها را در مزایدههای توتون کنترل کنند. این مزایدهها حتی به حوزۀ موسیقی محلی آمریکا هم راه یافت (بعدها، در یکی از تبلیغات لاکی استرایک، مجریِ مزایده آواز مبهمی میخوانْد و سپس میگفت: «فروخته شد، آمریکاییها!»).
ولی به گفتۀ میلوف، مزایدههای توتون درواقع «نمایشی از رقابت و صحنهآرایی دقیقی از رقابت فرضیای» بودند که شرکتها با آن علیه کشاورزان توطئه میکردند، کشاورزان بیپناهی که منتظر بودند شرکتهای توطئهگر حکم نهایی را دربارۀ ارزش یک سال دسترنج خانوادگیشان بدهند».
شرکتهای دخانیات قیمتها را در زمان حال کنترل میکردند و، برای پایین نگهداشتن قیمت در آینده، کشاورزان را تشویق به تولید مازاد میکردند.
کشاورزان میدانستند چه اتفاقی دارد برایشان میافتد، ولی چارهای جز پذیرش پیشنهاد شرکتها نداشتند. در دهۀ ۱۹۲۰، آنها سعی کردند تعاونیهای کشاورزی تشکیل بدهند و، بهاینترتیب، با سیستم مزایده مقابله کنند ولی موفق نشدند.
رکود بزرگْ مشکلات کشاورزان را تشدید کرد و دولت را به کمک فراخواند. برنامۀ شرکتها، در ابتدای نیودیل، منجر به شکلگیری ادارۀ بهبود ملی و ادارۀ تنظیم کشاورزی شد، که هدفشان هماهنگی اقدامات برای جلوگیری از تولید مازاد بود. میلوف میگوید، طرفدارانِ نیودیل معتقد بودند «مشکل کشاورزان و کارکنان، تولیدکنندگان و مصرفکنندگان به هم مرتبط بود، ازدیاد علیرغم کمبود».
ولی دولت مشارکتی، آرمانشهری سوسیال دموکراتیک نبود، بلکه متکی به قوانین جیم کرو۳ و همکاری بین حکومت فدرال و گروههای ذینفع، یعنی کشاورزان، صنعتگران و کارکنان اتحادیه، بود.
این گروهها زمانی موفق بودند که سازماندهی و انسجام خوبی داشتند و سفیدپوست بودند: کشاورزان توتون این ویژگیها را داشتند و به همین دلیل بود که از سیاستهای کشاورزی نیودیل بیشترین نفع را بردند.
ادارۀ تنظیم کشاورزی به کشاورزان یارانه داد تا زمینهایشان را آیش کنند و، بدینترتیب، با ایجاد کمبود، جلوی افت قیمتها را گرفت. این سیاست یکی از رسواییهای بزرگ سرمایهداری را رقم زد، یعنی ایجاد کمبود در عین فراوانی. به گفتۀ میلوف، این عمل نشاندهندۀ «ساختارهای سخت تصمیمگیری بود که عدۀ زیاد و سازماننیافتهای را فدای عدهای قلیل ولی سازمانیافته میکرد».
این نسخه از نیودیل موردپسند آمریکاییهای چپِ امروزی نیست. باوجوداین، دولت مشارکتی توانست با «ارجنهادن به عرق جبین کارگران سفیدپوست» که در مبارزه با شرکتهای دخانیاتی بودند که دارای «قدرت سرمایۀ سازمانیافته» محسوب میشدند، برخی اهداف پوپولیستی را محقق کند.
در سال ۱۹۳۵، دیوان عالی هر دو ادارۀ یادشده را مغایر قانون اساسی تشخیص داد و در قانون بازرسی از دخانیات تشکیک کرد، قانونی که هدف آن جلوگیری از سوءاستفاده از سیستم مزایده بود.
در این دوران بود که محتکرانی که به آنها «پینهوکر» گفته میشد، ظهور کردند؛ آنها ارزان میخریدند، گران میفروختند و، در این بین، کمی هم سود میکردند. هدف از این قانون بالابردن قیمتها به نفع کشاورزان عادی، محدودکردن فرصتطلبی پینهوکرها و همچنین کنارزدن «حیوانات خانگیِ» انبارها -کشاورزان ثروتمندی که از شرکتهای سیگار مواجب میگرفتند- بود.
ولی اقدامات دیوان عالی امکانِ تنظیمگریِ محصولات کشاورزی را از راههای دیگر ممکن ساخت. در سال ۱۹۳۸، کنگره نسخۀ تغییریافتۀ ادارۀ تنظیم کشاورزی را -که توسط سازمان غذا و دارو ارائه شده بود- تصویب کرد. این کار کشاورزان را قادر ساخت تا در همهپرسیِ سالانه به حمایتهای قیمتی رأی بدهند.
این حمایتها، حداقل، قیمت توتون را کنترل میکرد. کشاورزان علیه برنامۀ یارانهای رأی دادند و به تولید مازاد برگشتند -تا سال بعد که شروع جنگ جهانی دوم بازار وسیع اروپا را بست و تقاضا کاهش یافت.
در سال ۱۹۳۹، ۹۰ درصد از کشاورزان آمریکایی رأی به کنترل محصول دادند. ولی در ایالات متحده، سربازگیریها بازار جدیدی برای سیگار ایجاد کرده بود، به طوری که شرکت دخانیات آمریکا۴اعلام کرد «لاکی استرایک سبز به جنگ رفته است». پس از جنگ، در دو سوی اقیانوس اطلس، سیگار نماد مصرف دموکراتیک گشته بود و این صنعت بهدنبال گسترش بازار خود بود.
اتحادیۀ دخانیات، سازمانی غیرانتفاعی که با حمایت مالی کشاورزان پا گرفته بود، تأثیر زیادی بر سیاستگذاری عمومی داشت؛ رئیس آن، جک هاتسون، هم در حکومت و هم در حلقههای کسبوکار، مدیری زیرک و پرانرژی قلمداد میشد.
اتحادیۀ دخانیات، تحت رهبری هاتسون، برنامۀ فدرال دخانیات را به برنامهای جهانی برای سیگارکشیدن تبدیل کرد. گام اولشان مطمئنشدن از این بود که کنگره سیگار را جزء طرح مارشال قرار میدهد. آمریکا با این کار، در عمل، «به کسی که در قعر چاه بود و نیاز به کمک داشت سیگار تعارف میکرد». ولی همه مشتاق این طرح نبودند: فرانسویها بر سیگار گوالوا۵ تأکید داشتند. ولی هاتسون توانست دخانیات را در برنامۀ غذا برای صلح بگنجاند.
با اینکه سخاوتمندی حکومت همۀ کشاورزان توتون را بهرهمند کرد، بیشتر سودش به جیب متمولترینها و سازمانیافتهترینها (و سفیدپوستان) رفت. گروههای ذینفعی همچون فارم بیورو عضویتِ ممتاز داشتند نه انبوه. آنها بدهی خود به حکومت را با سخنگفتن از اجتماع، خانواده، مالکیت خصوصی و کار داوطلبانه پنهان میکردند.
عصر طلایی سیگار دیری نپایید. در اوایل دهۀ ۱۹۵۰، مطالعات آماری رابطۀ بین سیگارکشیدن و سرطان ریه را تأیید میکرد. صنعت دخانیات مجبور شد حالت تهاجمی به خود بگیرد؛ در ژانویۀ ۱۹۵۴، مقالهای با عنوان «سخنی صادقانه با سیگاریها»، با حمایت مالی کمیتۀ تحقیقات صنعت دخانیات، در صدها روزنامه منتشر شد و انتشارش شروع یکدهه تلاش بود برای تشکیک در یافتههای همهگیرشناسی بدون ردکردن مستقیم آنها. در سال ۱۹۶۴، کمیتهای در بهداری کل ارتش ایالات متحده گزارشی در زمینۀ سیگارکشیدن و سلامت منتشر کرد و در آن صریحاً اعلام کرد سیگار میتواند باعث سرطان شود.
این مثال روشنی از دولت مشارکتی بود: اینکه گروهی متشکل از متخصصانِ بخشهای خصوصی و عمومی با یکدیگر به اجماعی معتبر برسند. ولی این گزارش، با تأکید بر خطرات یک صنعت که بهخوبی سازماندهی شده است، و با پیشنهاد اینکه روی بستههای سیگار هشدار سلامت درج شود، راه را برای ایدۀ جدیدی از حکومت باز کرد، حکومتی که فضای بیشتری را در اختیار چیزی میگذارد که کنشگران شهروندی به آن «منافع عمومی» میگویند.
مفهوم منافع عمومی در سنت جمهوریخواهانۀ قرن نوزدهم و جریان پیشروِ قبل از جنگ جهانی اول ریشه دارد. بازگشت آن در دهۀ ۱۹۶۰ بازتاب شکاکیت روزافرون به این موضوع بود که اکثریتِ سازماننیافته تحت سلطۀ اقلیت سازمانیافته هستند. تحقیقات رالف نیدر۶ این احساس خطر را تشدید کرد.
او، بهطور مثال، نشان داد خودرویی همچون شورولت کُروِر «در هر سرعتی ناامن است» و جنرال موتورز آن را نه مسئلۀ سلامت عمومی، بلکه مسئلۀ روابط عمومی میدانست. کارهای نیدر جرقهای برای شکلگیری جنبشی شد که، در آن، شهروند کنشگر و مصرفکنندۀ ناراضی گرد هم آمدند، کسانی که، بهجای قانونگذاری، به دنبال شکایت بودند.
وکلای زبل و ستیزهجویی همچون ویکتور یاناکون -که اولین دعوی را علیه تولیدکنندگان دِدِتِ به راه انداخت- و جان بنزهَف -که اولین حق نشر را برای یک کد رایانهای بدست آورد- در شکلگیری جنبش محافظت از مصرفکنندگان کمک کردند، جنبشی که برآمده از محیطزیستگرایی و نگرانی راجع به ایمنی محصولات بود. به گفتۀ میلوف، راهبرد آنها را میتوان در این «شعار ستیزهجویانه و پرمغز» خلاصه کرد: «از حرامزادهها شکایت کن». رویکرد اقامۀ دعوی نشاندهندۀ ناامیدی از دولت مشارکتی بود، دولتی که به سازمانهای فدرال و اعضای کنگره اجازه میداد به خدمت صنایعی درآیند که میبایست بر آنها نظارت میکردند.
شکایتْ آخرین دستاویز مصرفکنندگانِ سازماننیافته بود و از افول فرهنگ مدنی، در آمریکای اواخر قرن بیستم، حکایت میکرد. وکلای منافع عمومی که از دو بخش از سه بخش حکومت فدرال ناامید شده بودند، به بقای نظام قضایی مردمی دل بسته بودند، امیدی روزافزون اما شکننده.
با وجود عطش بنزهف برای اقامۀ دعوی، بزرگترین پیروزی او یادداشتی بود که در سال ۱۹۶۷ برای کمیسیون ارتباطات فدرال نوشت و استدلال کرد که آموزۀ جدید عدالتِ۷ آنها بدین معناست که مدتزمان پخش تبلیغات ضدسیگار باید به اندازۀ آگهیهای سیگار باشد. کمیسیون ارتباطات فدرال ۷-۰ با این نظر موافقت کرد.
هدف از آموزۀ عدالت ایجاد رضایت آگاهانه بود. کودکان باید در برابر تبلیغات سیگار مقاوم میشدند تا در بزرگسالی آگاهانه تصمیم بگیرند که آن را مصرف کنند یا نه و مثل قربانی به مسلخ برده نشوند. تبلیغات سیگار، در ساعات پربیننده، میتوانست لذتهای زندگی یک فرد سیگاری را به نمایش بگذارد، ولی به همان مدت میبایست تلخی مرگ او را هم نشان میداد. با این کار مصرف سیگار، دیگر هیچوقت، جاذبۀ قبل را پیدا نمیکرد.
سرانجام، نبرد علیه دخانیات، با تمرکز بر جماعت غیرسیگاری، توانست راه خود را پیدا کند. مثل سایر گروههای هویتی که در حال رشد بودند، غیرسیگاریها هم یک هویت جمعی مربوط به مصرفکنندگان را شکل میدادند. آنها هم متمول، سازمانیافته، تحصیلکرده و سفیدپوست بودند.
تلاش آنها برای اینکه جنبش خود را شبیه تلاش سیاهپوستان برای برابری کنند و، به این ترتیب، حالت قربانی به خود بگیرند مضحک بود. در آن زمان، هنوز خطرات دود غیرمستقیم سیگار شناختهشده نبود، بنابراین انگیزه برای دفاع از حقوق غیرسیگاریها نه علمی، بلکه مدنی بود -به گفتۀ میلوف «[برخاسته از] این نگاه که فضای عمومی نیز یکی از امکانات رفاهیِ مصرفی است». غیرسیگاریها میخواستند از فضای ناملایم رستورانها، هواپیماها و ایستگاههای اتوبوس دودآلود خلاص شوند، حتی اگر به نظر سیگاریها این مشکل مهمی نبود.
جنبش ضدسیگار در محیط کار برگ برندۀ مهمتری داشت: «هزینۀ اجتماعیِ» سیگارکشیدن، که کنشگران توانستند آن را کمّیسازی کنند. تحول مهم زمانی اتفاق افتاد که یکی از کارکنان شرکت تلفن نیوجرسی بل، به نام دانا شیمپ، اقامۀ دعوی کرد. او در محل کار دودآلودش دچار سردرد و راش پوستی میشد. او در سال ۱۹۷۵، به نمایندگی از غیرسیگاریها، شکایت خود را با هدف دسترسی به محیط کارِ بدون سیگار ثبت کرد و در درخواستش به «فاکتورهای هزینهای» سیگارکشیدن در محل کار اشاره کرد.
نیوجرسی بل، حتی اگر نمیخواست به نفع غیرسیگاریها عمل کند، میبایست به نفع حساب بانکی خود عمل میکرد، و این کار را کرد. شیمپ و گروهی که تشکیل داد -همکاران بهبود محیطی- با توجه به یافتههای تازۀ محققان، بر خطرات استنشاق دود غیرمستقیم سیگار در محیط کار تأکید کردند، ولی استدلال اصلیشان این ادعا بود که «سیگارکشیدن، و در بیشتر موارد، سیگاریها هزینۀ زیادی دارند». و این همسو بود با موج جدیدی از مشاورههای مدیریتی که بر محیط کاری چابکتر و تمیزتر تأکید میکرد.
به نظر میرسید دادهها از این طرح حمایت میکند. ارزیابی کار و زمان۸ در یک کارخانۀ تولید ابزار استخر در کلینتون نیوجرسی نشان داد بازدهی کارکنان سیگاری بین ۲ تا ۱۰ درصد کمتر از غیرسیگاریهاست. گروه شیمپ تخمین زد سالانه ۳۹۹ میلیون روزِ کاری بهخاطر سیگارکشیدن تلف میشود.
مشاوران مدیریت به این نتیجه رسیدند راه «بالابردن یکشبۀ بازدهی» ساده است: زمان استراحت برای سیگارکشیدن و معاشرتِ بیفایده را حذف کنید. یکی از بزرگان مدیریت، به نام ویلیام وایس، دراینباره گفته است «اگر هنوز اجازۀ سیگارکشیدن میدادیم، هر دو و نیم نفر به اندازۀ یک نفر کار میکردند».
علت موفقیت جنبش ضدسیگار صرفاً این نبود که آدمهای معمولی بهدنبال حقشان بودند و میخواستند در محیطهای عمومی هوای پاک تنفس کنند -گرچه این هم مهم و لازم بود. علت موفقیت این بود که منافع این جنبش با منافع کسانی مشترک بود که به دنبال انضباط کاریِ سفتوسختتر و تعریف کارگران بهمثابۀ «سرمایۀ انسانی» بودند.
درنهایت، غیرسیگاریِ ایدهآل با خویشتنِ نئولیبرال ادغام شد، کسی که بهدقت وضعیت سلامت خود و، بهطور ضمنی، اصول اخلاقیاش را رصد میکرد. میلوف مینویسد «سیاستِ ارزیابی بدنی با قضاوت بازارمحور دربارۀ بدنِ سیاسی همخوان بود».
عملکرد حکومت بهطور فزایندهای سوژۀ شاخصها و تکنیکهای بازاری، مثل تحلیل هزینه فایده، ضروریات بودجۀ متوازن، آزمون وسع، و موانع تجاری کمتر بود. این کاملاً با دولت مشارکتی تفاوت داشت. دولت مشارکتی بسیاری از آمریکاییها را از تاختوتاز سرمایۀ تنظیمنشده و قدرت شرکتها در امان نگه داشته بود، هرچند نه بهطور کامل.
در دهۀ ۱۹۸۰، وقتی خطرات مواجهه با دود سیگار انکارناپذیر شد، اوضاع برای سیگاریها بدتر شد. مطالعهای در ژاپن نشان داد نرخ مرگومیر همسران سیگاریها که خودشان سیگار نمیکشیدند دو برابر بیشتر از همسران افراد غیرسیگاری بود، و هرچه میزان مصرف بالاتر میرفت بیماری همسران هم شدیدتر میشد. در یکی از گزارشهای بهداری کل ارتش آمریکا در سال ۱۹۸۶، بر خطر مواجهه با دود سیگار تأکید شد، هرچند در مورد شدت خطر ابهام وجود داشت.
جامعۀ جدیدی در حال شکلگیری بود که ضدسیگارها آن را سالمتر و عادلانهتر، و مشاوران مدیریت آن را پربازدهتر، کارآمدتر و عاقلانهتر میدانستند. ولی به نظر اتحادیهها -که، علیرغم خواست بیشتر اعضایشان، هنوز سعی میکردند وقت استراحت برای سیگارکشیدن را حفظ کنند- جامعۀ جدید مظهر تسلیم حق قانونی کارگران در برابر مدیران بود.
کارگران اتحادیهها، همانند کشاورزان، از منتفعان دولت مشارکتی بودند. اکنون هردوی این ذینفعان، کشاورزی و کارگری، به فراموشی سپرده شده بودند. میلوف مینویسد «از خاکستر شرکتگراییِ۹ دخانیاتْ برداشت جدید و هزینهمحوری از شهروندیِ شرافتمندانه ظهور کرد که، در آن، آمریکاییها براساس کمرنگبودن ردپایشان در دفتر هزینههای عمومی قضاوت میشدند». در دنیای سیاسی جدید، خود کشاورزان و سیگاریها مسئول سلامت و موفقیت اقتصادیشان بودند. کنگره بهتدریج یارانۀ دخانیات را کم و در سال ۲۰۰۴ آن را به طور کامل قطع کرد.
پایان این برنامه برای بخشهای مختلف صنعت معانی گوناگونی داشت. برای کشاورزان، همسایهها و خانوادههایشان به معنی خروج سرمایه از شهرهای ساکت جنوب آمریکا بود. فروشندگان کود، کارگران انبار و باربریها همگی باخته بودند.
این برنامه محلی برای هزینهکرد مالیاتها در نظر گرفته بود و به دولت و حکومتهای محلی اجازۀ تأمین خدمات، مدرسهها، کلیساها و بیمارستانها را داده بود. وقتش بود که برای کسب حمایت به جای دیگری چشم دوخته شود. ولی پایان این برنامه فرصت شروع تازهای را به شرکتهای سیگارسازی داد.
آنها، در یک اقدام نئولیبرالی کلاسیک، تولید توتون را به کشورهایی همچون برزیل برونسپاری کردند که هزینۀ کارگری کمتری داشتند. کشاورزان آمریکایی، همانند کارگران کارخانههای آمریکایی، بسیار گران بودند. ولی هنوز بازاری جهانی برای سیگار وجود داشت.
میلوف مینویسد «دنیای بدون دود، علیرغم هوای پاکش، جایی خشن و انگزننده است که، در آن، مرگ فردی سیگاری با این واکنش -که گاهی بیادبانه و با صدای بلند بیان میشود- مواجه میگردد که ’چه انتظار دیگری داشت؟‘». کمتر سؤالی میتواند به این خوبی جهانبینی نئولیبرال را فاش کند. این جهانبینی «مراقبت از خود» و «ابراز شهروندی» را وظیفهای تقریباً مقدس میداند.