با احترام به محمدعلی موحد؛
در هوای حقّ و عدالت
«سالهاست که به هر دوم خرداد و سوم تیری از دریچۀ خرد و تجربه و اعتدال و ایراندوستی محمدعلی موحد مینگرم و با ایمانی قوی به آفاق دوردست حقّ و عدالت چشم میدوزم.»
میلاد عظیمی نویسنده و استاد دانشگاه در یادداشتی در کانال تلگرامی خود (نور سیاه) نوشت:
ما نسلی هستیم که با دوم خرداد به عرصه آمدیم و در آن حال و هوا دم زدیم و بالیدیم. امیدهایش را دیدیم و ناامیدیهایش را چشیدیم. دوم خرداد که شد ما جوان بودیم و بیتجربه و کتابنخوانده. نمیدانستیم چه به چه است. چرخ حوادث ایام هر روز تندتر میگشت و ما حیران بودیم. زود شاد و سرخوش میشدیم و تند غمگین و ناامید. با چاپ یک روزنامه آسمان برین را سیر میکردیم و از استیضاح یک وزیر کاخ آرزوهامان ویران میشد. تندوتند میخواستیم از همه چیز و همه کس عبور کنیم. مدام میخواستیم آن مرد نجیب که دل خونین و لب خندان داشت استعفا کند چون نمیتواند یا نمیگذارند به وعدههایش عمل کند. سادهنگر بودیم. خام بودیم. حق هم داشتیم چون تاریخ نخوانده بودیم و تجربه نداشتیم.
سال ۷۸سال عجایبها بود.کتاب تاریخ تند ورق میخورد. تابستان داغ کوی دانشگاه را گذراندیم. صبح مهرماه بود و همه در انتظار زمستانی بودند که در سرمای آن انتخابات آتشینی برگزار میشد. روزنامهها را دیده بودم و در کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تفرج میکردم. کتابی دو جلدی دیدم که بسیار دلربا و گران بود. نامش خواب آشفتۀ نفت بود. دربارۀ دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ایران. دل به دریا زدم و خریدمش. یک دستم روزنامۀ خرداد و صبح امروز بود و یک دستم کتاب طرفۀ محمدعلی موحد و رفتم به سمت دانشگاه.
مقدمه کتاب را فوراً خواندم. دیدم نبیسندۀ پیر، به شعر جوانپسند شاعر شکست و نومیدی؛ مهدی اخوانثالث استشهاد کرده است: «ما یادگار عصمت غمگین اعصاریم...ما راویان قصههای شاد و شیرینیم»... همدلش یافتم. همدردش یافتم. نبیسندۀ پیر میخواست برای ما جوانان «قصۀ گذشتهای بهبنرسیده» را روایت کند بهاینمنظور که «امید فرجی برای آینده» رقم بزند. روزنامهها را کنار گذاشتم و دل سپردم به قصۀ پیر فرزانه . چه انصافی! چه عقلی! چه تحقیقی! چه نثر دلکش و روایت زنده و شیوایی! سرّ دلبران را در حکایت دیگران بازمیگفت. پیر خردمند کارآزموده در پردۀ قصۀ دکتر مصدق به گوش ما جوانان سردوگرمناچشیده میخواند امروز نه آغاز و نه انجام جهان است. میگفت تندروی ناسنجیده ولو صادقانه باشد،درنهایت آتش استبداد را تیز میکند. میگفت سیاست میدان توازن قدرتهاست نه عرصۀ آرزوپروری. میگفت آرزو میخواه لیک اندازه خواه و این «اندازه»، مقیّد و مشروط است به هزار و یک عامل و مؤلّفۀ پیدا و پنهان. میگفت باید صبور بود و در حدّ مقدور، منافع ملی را با کمترین هزینه دنبال کرد. میگفت لزوماً نه هر که بهتر شعار میدهد کارآمدتر و مفیدتر است. میگفت... میگفت...
از آن روز دیگر مبتلای موحد شدم. هر مقالهای که نوشت و هر کتابی که منتشر کرد خواندم و خواندم. خواندم تا عاقل شوم. پخته شوم. چراغ به کف آورم. معیار بیابم. خواندم تا بدانم و لذت ببرم و لحظات عمر را رنگین کنم.
سال ۸۱ بود. دیگر آن امیدها داشت فرومینشست...شعارها شده بود اصلاحات مرد! در این سال موحد کتاب مهم دیگری نوشت؛در هوای حقّ و عدالت؛ از حقوق طبیعی تا حقوق بشر. کتاب را برای «جوانان فرهیخته و دانشپژوهی نوشت که بلوغ معنوی خویش را با عشق حقّ و عدالت آغاز کردهاند و با ایمان قویم به حقانیت راه خود، چشم امید در آفاق آینده دوختهاند». سخن کوتاه بود اما تمام بود و هیچ کم نداشت. پیر هوشیار میگفت در عشق به حقّ و عدالت باید مؤمنانه استقامت کرد و در انتظار آیندۀ روشن بود. میگفت فراز و شیب بیابان سیاست نباید آتش عشق به حقّ و عدالت را در دلها بمیراند. میگفت نخست باید حقّ و عدالت را شناخت و سپس به آن دل باخت.
محمدعلی موحد آمیزهای از حقوق و تحقیق و تاریخ و سیاست و شعر و عرفان است. معجون ملایم گوارایی از عقل و اشراق است. وقتی یکعمر با چشم باز به جهان نگریستی، وقتی یکعمر در زیروبم کار جهان تأمل کردی، وقتی یکعمر کتاب خواندی و تحقیق کردی، وقتی با پای خرد و اعتدال و استدلال به بررسی و ارزیابی مسائل پرداختی، چکیدۀ خواندهها و دیدهها و اندیشیدهها و تجربتکردههایت میشود: بینش، فرزانگی، حکمت. محمد علی موحد نماد و نمود بینش و فرزانگی و حکمت در عصر ماست. آفاق علایق او متنوّع اما جهاننگری او منسجم و معتدل است. قرائت او از عرفان عقلپسند و اخلاقی است. قرائت او از تاریخ گذشته و معاصر ریزبینانه و نکتهسنجانه است. در کار مولوی و شمس ستون استوار است. نوشتههایش اگر «یاد گذشته» هم باشد باز «نقد حال» است و «در اندیشۀ آینده». او دوستدار ایران و نگران ایران است. بیآنکه هنگامه بگیرد انذار خود را داده است.
سالهاست که به هر دوم خرداد و سوم تیری از دریچۀ خرد و تجربه و اعتدال و ایراندوستی محمدعلی موحد مینگرم و با ایمانی قویم به آفاق دوردست حقّ و عدالت چشم میدوزم.
66