قتل دوست صمیمی به خاطر سیم کلاچ موتور سیکلت
پسر جوانی که در دعوا بر سر پاره شدن سیم کلاچ موتورسیکلت دوست صمیمیاش را به قتل رساندهبود، بازداشت شد.
ساعت۱۰و۲۵دقیقه صبح روز چهارشنبه ۲۵تیرماه قاضی بخشوده، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران با تماس تلفنی مأموران کلانتری۱۳۹ بیسیم از مرگ مشکوک پسر جوانی در یکی از بیمارستانها با خبر و همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی راهی محل شد. تیم جنایی روی تخت بیمارستان با جسد پسر ۲۶سالهای به نام سهراب روبهرو شدند که با اصابت ضربه چاقو به قتل رسیدهبود.
نخستین بررسیهای حکایت از آن داشت سهراب ساعت۲۳شب قبل در حالی که به شدت زخمی بوده از سوی پسر خاله و یکی از دوستانش به بیمارستان منتقل شدهاست.
تحقیقات از شاهدان عینی هم نشان داد مقتول و قاتل که کامبیز نام دارد از افراد خلافکار منطقه و از دوستان قدیمی هم هستند که شب حادثه در پارک ولیعصر محله بیسیم درگیری خونینی را رقم میزنند.
بدین ترتیب مأموران کامبیز را به عنوان قاتل تحت تعقیب قرار دادند که بررسیها نشان داد قاتل هر شب به صورت مخفیانه از راه پشتبام به خانهشان میرود و سحرگاه هم برای اینکه به دام مأموران گرفتار نشود، خانهشان را ترک میکند و به مکان نامعلومی میرود.
در حالی که پنجروز از حادثه گذشتهبود و تحقیقات همچنان برای دستگیری قاتل فراری ادامه داشت، کامبیز به اداره پلیس رفت و خودش را معرفی کرد.
متهم صبح دیروز به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و در بازجوییها با اظهار پشیمانی به قتل دوستش اعتراف کرد. متهم در ادامه به دستور قاضی بخشوده برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی قرار گرفت.
گفتگو با قاتل
کامبیز با مقتول اختلاف داشتی؟
نه، ما دو نفر بچه یک محل هستیم و دوست قدیمی بودیم. از دوران کودکی با هم رفت و آمد داشتیم و هر وقت هم مشکلی برای یکیمان پیش میآمد از دیگری کمک میگرفتیم و هیچ مشکلی نداشتیم.
پس چرا او را به قتل رساندی؟
من قصد قتل نداشتم. شب حادثه سهراب مقصر بود و درگیری را شروع کرد.
چه شد که این اتفاق افتاد؟
آن شب داخل پارک نشستهبودم که سهراب با موتور سیکلتش به آنجا آمد.
او مست کردهبود و حالش خوب نبود که کنارش رفتم و به او گفتم اگر مشکلی پیش آمده به من بگو که کمکت کنم. حرفی نزد و دوباره بهش گفتم که من و تو مثل برادر هستیم و اگر مشکلی داری پیش من درد دل کن، همین طوریکه من پیش تو درد دل میکنم که ناگهان عصبانی شد و با من مشاجره لفظی کرد.
من با کلاچ موتورسیکلتش بازی میکردم که یک دفعه سیم کلاچش پاره شد و او بیشتر عصبانی شد.
در این لحظه از او دور شدم، اما مرا صدا زد و وقتی دوباره برگشتم دیدم به رویم چاقو کشید و من هم چاقویم را از جیبم بیرون آوردم و با هم درگیر شدیم که ضربهای به او اصابت کرد.
چرا دوستان شما میانجیگری نکردند؟
افراد زیادی آنجا بودند و وقتی درگیری ما بالا گرفت، تماشاچیان هم زیاد شدند، اما ما هر دو چاقو داشتیم و مدام به طرف هم پرت میکردیم و افراد آنجا هم از ترس به ما نزدیک نمیشدند.
چه شد که خودت را معرفی کردی؟
من عذاب وجدان داشتم و هر شب کابوس میدیدم و از طرفی هم دوستم را کشته و از فرار هم خسته شده بودم.
منبع: جوان
68