مادر مشهدی دخترش را زیر گرفت
ماجرای تصادف یک دختر جوان با خودروی مادر به قصه هایی تلخ گره خورد.
دختر جوان مقابل اورژانس بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد از خودرو پیاده شد. ناله هایش ضربان قلب مادر را به ارتعاش درآورده بود.
پدر او نیز همانند اسپندی روی آتش با چهره ای نگران وارد بخش اورژانس شد. دختر جوان در حالی لنگ لنگان و به آرامی قدم برمی داشت که مادر شانه هایش را تکیه گاه دخترش کرده بود و اشک بر پهنای صورتش می ریخت.
می گفت: «با خودرو از روی پای دخترم عبور کردم!» این تنها جمله ای بود که بر زبان مادر جاری شد و پدر نیز به توصیه یکی از متصدیان بخش اورژانس برای تشکیل پرونده به قسمت پذیرش اورژانس رفت اما چند نفر دیگر در نوبت تشکیل پرونده بودند. پدر ناله های دختر را می شنید و هر بار با نگرانی به پشت سرش نگاهی می انداخت که حال و روز دختر مصدومش را نظاره گر باشد.
بالاخره حدود ساعت 13:15 بود که اجازه ورود به اتاق معاینات پزشکی داده شد ولی هیچ کس در اتاق نبود.
منشی دکتر می گفت: پزشک برای معاینه مراجعان به اورژانس رفته است! مادر که به خاطر وقوع این حادثه تلخ عذاب وجدان عجیبی داشت، از همسرش خواست تا کاری بکند ولی از دست هیچ کس کاری ساخته نبود! باید منتظر پزشک می ماندند چرا که متصدی مربوط اعتقاد داشت باید مصدوم را با خودروی اورژانس به بیمارستان می آوردید، مادر آن دختر جوان که گویی نمی توانست خود را ببخشد، فقط با شنیدن ناله های دردآور دخترش، عذاب می کشید که چرا هنگام پارک دقت نکرده و چرخ عقب خودرو از روی پنجه پای چپ دخترش عبور کرده است! ولی دردناک تر از این حادثه تلخ آن بود که احتمال می داد انگشتان پای دخترش زیر چرخ خودرو خرد شده باشد ولی هیچ کس در بخش اورژانس بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد کمکی به او نمی کرد. بالاخره پزشک از راه رسید اما چند نفر دیگر جلوتر از او در صف معاینه بودند.
باز هم چشمان مادر اشکبار شد و پدر همچنان به این سو و آن سو می رفت تا شاید چاره ای بیابد. حدود 15 دقیقه بعد پزشک عمومی بخش با معاینه پای دختر، عکس برداری (رادیولوژی) را تجویز کرد ولی متصدی رادیولوژی مدعی بود که الان نوبت تعویض شیفت است و باید همچنان منتظر بمانید.
بیماران و مصدومان روی تخت های بیمارستانی و صندلی های اتاق انتظار به صف شده بودند و مادر تلاش می کرد با بوسیدن پای دخترش، برای لحظاتی او را آرام کند.او مدام اشک های دخترش را پاک می کرد و با التماس از او می خواست مادر را ببخشد! ولی هنوز خبری از رادیولوژیست نبود.
بالاخره با صدای نوبت کیست؟ برق عجیبی در چشمان مادر درخشید ولی ابتدا نوبت کسانی بود که روی تخت بیمارستانی قرار داشتند.
نگرانی های مرد موسپید نیز به اوج رسیده بود و با دیدن چهره دخترش، فقط قدم می زد تا اشک هایش پنهان بماند، بالاخره او یک مرد بود و نمی توانست به دلیل تاخیر در امدادرسانی اورژانسی اشک بریزد! شاید هم قصد داشت بر مزار «درمان» سوگواری کند! در میان همه این هیاهوهای بیمارستانی، در نهایت نوبت به دختر جوان رسید و مقابل دستگاه رادیولوژی قرار گرفت ولی زمانی که عکسی از پای دختر گرفته شد متصدی مذکور گفت: به دکتر بگویید، زباله ای به پایم چسبیده بود که هنگام درمان شائبه ای ایجاد نشود و آن را شکستگی تصور نکنند.
مادر بلافاصله به اتاق معاینات پزشکی بازگشت ولی باز هم آقای دکتر به بخش اورژانس رفته بود! این انتظارهای کشنده، زوج میان سال را تا مرز «عصبانیت» برده بود ولی مرد موسپید که کارگر بازنشسته بود فقط زیر لب دعا می کرد و مادر همچنان زیر چادر مشکی خود اشک می ریخت.
دوباره قصه تکراری «صف» حکایت دیگری داشت و باز هم زمانی که آقای دکتر به اتاق معاینات بازگشت باید «بیماران در صف» را می پذیرفت.
متصدی می گفت: آقای دکتر در بخش اورژانس و از روی سیستم رایانه ای تصاویر و عکس های بیماران را دیده اند و اکنون فقط معاینه می کنند. نوبت دختر جوان که رسید الحمدلله شکستگی نداشت و تنها «آتل بندی» توصیه دکتر بود که اگر رنگ پا عوض شد یا «ورم» کرد دوباره باید به پزشک مراجعه کنند!
در این شرایط بود که زوج میان سال نفس راحتی کشیدند و پدر برای تسویه حساب به طرف صندوق بخش اورژانس رفت ولی مشکل دیگری او را دگرگون کرد، چون مصدوم را با خودروی شخصی به بیمارستان آورده اید، هزینه های آن آزاد محاسبه می شود! مرد میان سال به آرامی گفت: ولی من بازنشسته هستم و بیمه تامین اجتماعی دارم ،در پذیرش هم فرم بیمه را تکمیل کردم!
متصدی بدون آن که نگاهی به مرد موی سپید بیندازد، ادامه داد: یا باید بعد از وقوع حادثه با اورژانس تماس می گرفتید یا زمانی که وارد بخش شدید می گفتید تصادف نبوده و بر اثر یک حادثه پای دخترتان آسیب دیده است!
بعد از گفت و گوهایی میان پدر مصدوم و متصدی مالی بیمارستان، بالاخره قرار شد کپی کارت ملی ضمیمه پرونده شود تا از خدمات بیمه درمانی بهره ببرد اما حالا پذیرش بخش اورژانس مدعی بود که بیمه دختر شما در سیستم اعتباری ندارد! مرد میان سال که از تعجب چشمانش گرد شده بود، با صدای خسته اش گفت: چگونه می شود ؟ من که بازنشسته هستم! اما متصدی می گفت: چاره ای نیست باید هزینه های بیمارستان را آزاد پرداخت کنید! و بیمه تکمیلی هم هزینه ای را نمی پردازد!!
پدر مصدوم ادامه داد: قبل از کرونا دفترچه های درمانی دختران جوان را هر شش ماه برای تایید دوباره می بردیم اما بعد از شیوع کرونا قرار شد که سازمان ها به طور منظم این موارد را به ادارات اعلام کنند!
ولی حرف های کارگر بازنشسته خریداری نداشت و متصدیان بیمارستان تاکید می کردند که باید هزینه ها آزاد پرداخت شود. مرد سپیدموی گفت: اگر فردا به سازمان تامین اجتماعی مراجعه کنم و مشکل برطرف شود آیا هزینه های اضافی را برمی گردانید؟ پاسخ «نه» تنها موضوعی بود که مرد را به سوی منشی پزشک عمومی کشاند! او گفت: لطفا هزینه های «آتل» را کم کنید، نیازی به آتل بندی پای دخترم نیست!
عقربه های ساعت حدود 16 را نشانه رفته بودند که منشی دکتر از کارگر بازنشسته با اثر انگشت و امضا تعهد کتبی گرفت که اگر حادثه ای برای پای مصدوم رخ دهد، «پدر» مقصر است که نتوانست پول «آتل» دخترش را تهیه کند و بیمارستان هیچ مسئولیتی در این باره ندارد! پدرهم با آه سردی که کشید شانه های خمیده اش را تکیه گاه دخترش کرد و او را لنگ لنگان از بخش اورژانس بیرون برد. آن جا بود که به یاد توصیه رهبری افتادم که فرمود : « ما می خواهیم اگر کسی در یک خانواده بیمار شد، بیش از رنج بیماری، رنج دیگری نداشته باشد!»
ما می خواهیم اگر کسی در یک خانواده بیمار شد، بیش از رنج بیماری، رنج دیگری نداشته باشد!
ملت شعار زده!
سال حمایت از تولید....
سال ...
و مسئولان این موضوع را به خوبی درک کرده اند.البته مردم یا خودمان هم دیگر بر یکدیگر رحم نداریم!
واین داستان ناتمام همه ی بیمارستان هاست
لعنت به شرف اون دکتر پرسنل بیمارستان که حاظر نشدن کوچتربن کمکی کنن
تف به این روزگار