شاهدی برای قتل مادر
«همسرم ناپدید شده و نمیدانم کجا رفتهاست!» مرد جوان ادامه داد: «مینو، 24سال دارد، لاغر اندام با قدی متوسط برای یافتنش به هر جایی که فکرش را کنید سر زدم اما انگار یک قطره آب شده و رفته داخل زمین» نگاهی به فرشاد انداختم، هنوز 30سالش نشدهبود، اما اعتیاد نه تنها او را چند سال پیرتر کردهبود، بلکه چیزی از او باقی نگذاشته بود.
با شکایت فرشاد تحقیقات را شروع کردیم. بیمارستانها و مراکز درمانی از مینو خبری نداشتند، در استعلام از کلانتریها نیز زنی با مشخصات مینو بازداشت نشدهبود.
سراغ همسایههای زن ناپدید شده رفتیم و آنها مدعی بودند زوج جوان به خاطر اعتیاد فرشاد باهم اختلاف داشتند.
15 روز بعد
تحقیقات ادامه داشت تا اینکه راهی خانه مینو شدیم تا شاید ردی از زن ناپدید شده در آنجا پیدا کنیم. بازرسی خانه چیزی به دست نیاوردیم اما موضوعی ذهن ما را به خود مشغول کرد.
خانه تقریبا خالی از وسیله بود و زمانی که علت را پرسیدیم، فرشاد مدعی شد به خاطر اعتیاد، لوازم داخل خانه را فروختهاست.
تنها شاهد
در حال تحقیقات بودیم که زنی جوان همراه پسر بچهای حدود چهار ساله از خانهشان بیرون آمد و به سرعت خودش را به ما رساند: از زمانی که مادر این بچه ( اشاره به پسر بچهای که همراهش بود کرد) گم شده، پدرش او را نزد من گذاشتهاست.
بچه خیلی بیقراره و شبها نمیخوابد، اگر هم بخوابد مدام کابوس میبیند و با فریاد از خواب بیدار میشود و سراغ مادرش را میگیرد. چند باری هم به من گفت مامانم در انباری خانه مان است.
نگاهی به پسرک که رنگ به صورت نداشت انداختم، اسمش امیر بود و از او پرسیدم: میدانی مامانت کجاست؟
امیر هم سرش را به نشان مثبت تکان داد و زمانی که از او خواستم، جایی را که مادرش است به ما نشان دهد، به انباری اشاره کرد و با صدایی که پر از ترس و وحشت بود گفت: مامانم داخل انباری است. بابام، مامانم را آنجا گذاشته.
دست امیر را گرفتم و با او وارد انباری شدیم و بار دیگر پرسیدم: بابات، مامانت را اینجا مخفی کردهاست؟ پسرک به محض ورود به انباری شروع به گریه کرد و با فریاد مادرش را صدا کرد.
بعد هم خودش را روی زمین انباری انداخت.
به ماموران دستور حفر زمین انباری را دادم و امیر با همان سن کمش، ضجههایی میزد که با شنیدنش قلب آدم برای لحظاتی از کار میافتاد.
جسدی زیر خاک
طولی نکشید که صحبتهای پسرک درست از آب درآمد و جسد زن جوان زیر خروارها خاک پیدا شد. متخصصان پزشکی قانونی در همان صحنه جرم علت مرگ را ضربات وارده به سر اعلام و زمان مرگ را بیش از 15روز قبل بیان کردند.
با کشف جسد زن جوان، فرشاد بازداشت و به اداره آگاهی منتقل شد. زمانی که روبهرویم نشست، از او پرسیدم: چطور دلت آمد دست به چنین کاری بزنی؟
فرشاد به جایی خیره شدهبود که نمیدانستم کجاست. اما معلوم بود با خودش در جدال است برای کاری که انجام دادهاست.
چند دقیقهای ساکت بود و در نهایت با صدایی که به سختی شنیده میشد، گفت: خودم هم نفهمیدم چرا این کار را انجام دادم.
آن روز جمعه بود، خیلی خمار بودم. استخوانهایم درد گرفتهبود و نمیتوانستم تکان بخورم.
به خاطر مواد
او ادامه داد: اول با خواهش و التماس از او خواستم به من پول بدهد. اما میگفت پول ندارد و اگر هم داشت برای زهرماری من نمیداد.
وقتی دیدم با زبان خوش راضی نمیشود، او را کتک زدم. اما بیفایده بود؛ تصمیم گرفتم سراغ جلال بروم و با التماس از او بخواهم که مرا بسازد. خانه را ترک کردم و سراغ جلال موادفروش که خانهاش با خانهمان فاصلهای نداشت، رفتم اما جلال در را به رویم باز نکرد و گفت تا پول نیاورم، از مواد خبری نیست.
فرشاد گفت: دوباره به خانه برگشتم و از مینو خواستم به من کمک کند.
ولی او میگفت پولی ندارد. یک دفعه چشمم به گردنبندش افتاد. گردنبندی که پدرش شب عروسی به او دادهبود.
پدر مینو خیلی زود فوت کرد و مینو گردنبند را چون یادگار پدرش بود، خیلی دوست داشت.
زمانی که به مینو گفتم گردنبند را بدهد، سر سختی کرد. من تقریبا تمام وسایل خانه را فروختهبودم و چیزی جز گردنبند برایم نماندهبود.
خودش گفت اگر مرا بکشی هم گردنبند را به تو نمیدهم. با شنیدن این جمله، انگار راهحل رسیدن به گردنبند را پیدا کردهبودم.
قتل مقابل چشمان فرزند
فرشاد با همان صدای بم و پر از درد ادامه داد: تنها چیزی که در آن اطراف به چشمم خورد، گلدان بود. آن را برداشتم و به سر مینو کوبیدم.
اما هنوز نفس میکشید و بعد با چکش به سرش زدم. امیر شاهد این جنایت بود و من بیتوجه به همسرم که غرق خون روی زمین افتادهبود، گردنبند را برداشتم و با تمام قوا به طرف خانه جلال دویدم.
گردنبند را جلال به ارزانترین قیمت برداشت و به جایش مواد داد. بعد از اینکه خودم را ساختم و به خانه آمدم، با تلخترین صحنه دنیا مواجه شدم.
مینو غرق خون بیهیچ قوایی روی زمین افتادهبود و امیر بالای سرش گریه میکرد. امیر را کتک زدم و تهدید کردم اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگوید او را خواهمکشت.
بعد هم جسد را به انباری بردم و در آنجا دفن کردم و خودم به آگاهی آمدم و ناپدید شدن همسرم را گزارش کردم.
فرشاد با همان بیحالی که روبهرویم نشستهبود، بدون اینکه من حرفی بزنم برگه اظهاراتش را امضا کرد و از روی صندلی بلند شد و به سمت در خروجی رفت.
بیشک او هرگز راضی به این جنایت نبود و اعتیاد زندگی او و خانوادهاش را نابود کردهبود.
قاتل اصلی موادمخدری بود که مینو و فرشاد را به کام مرگ کشاندهبود.
قاتل مواد مخدر نیست مسئولین کشور هستند که همه چیز را با مافیا دارن اداره میکنن
این وسط هم حکومت هیچ نقشی در اعتیاد ایشان و بقیه مردم ندارد!
فقط در تهران سالیانه چند تن مواد مخدر سنتی مصرف می شود.این حجم از مواد چگونه وارد کشور می شود؟
هیچ اراده ای برای مبارزه با مواد مخدر در کشور وجود ندارد.اگر اراده ای وجود داشت خیلی راحت از طریق یک معتاد می شود فروشنده را پیدا کرد.
خود من به همراه همسایه ها چند سال گذشته هر روز به شماره ای که متعلق به اداره مبارزه با مواد مخدر بود به خاطر فعالیت یک مواد فروش که در محله ما مواد تماس میگرفتیم اما هیچ کسی رسیدگی نمی کرد.یک روز مستقیم به اداره مبارزه با مواد مخدر رفتم و با رئیس اونجا صحبت کردم گفت که بعد ظهر رسیدگی می کنم.بعد ظهر مواد فروش را در خانه اش با مقدار زیادی تریاک دستگیر کردند.همسایه ها خوشحال شدند گفتند تا چند سال از دستش راحت شدیم.
دو روز بعد مواد فروش را آزاد کردند و آمد توی محله عربده کشی و فحش و بد و بیراه گفتن به همسایه ها.
این همه مواد مخدر میگیرن ، چکار می کنن ؟ بدن به این بدبختا