پدرم فوت شد، موادفروش شدم
شهریار نوجوانی است که به اتهام حمل مواد مخدر بازداشت شده است، او مدتی است در کانون اصلاح و تربیت نگهداری میشود.
شهریار که برای محاکمه به دادگاه منتقل شده از زندگیاش میگوید:
داییام داده بود.
بله میدانستم.
میدانستی مجازات دارد؟
داییات هم نگفته بود؟
نه چیزی نگفته بود. شاید خودش هم نمیدانست.
نه سابقه ندارم. اولین بار است بازداشت میشوم.
چرا موادفروشی میکردی؟
چرا شغل دیگری انتخاب نکردی؟
داییام پیشنهاد داد این کار را بکنم من هم قبول کردم. دیگر به فکر کار دیگری نبودم.
پدرم چند سال پیش در تصادف فوت کرد و من و یک خواهرم با مادرم زندگی میکنیم.
شغل پدرت چه بود؟
خانه دارید؟
بله خانه داریم. خرج زندگی هم با کار کردن من و مادرم و کمکهای داییام تامین میشود.
حالا که فهمیدی چه جرم بزرگی مرتکب شدهای باز هم برمیگردی به موادفروشی؟
امیدوارم آزاد شوم. من واقعاً نمیدانستم چه کاری میکنم و ممکن است برای مدت طولانی زندانی شوم. اشتباه کردم، از دادگاه هم درخواست بخشش کردهام.
والله بالله خیلیها از ناچاری خلافکار میشن .