اعترافات تکاندهنده عاشق شیاد درباره قتل دختر جوان
پسر جوانی که دختر نخبه را به قتل رسانده و جسدش را مثله کرده است جزئیاتی تکاندهنده از قتل را فاش کرد.
متهم که با ابراز علاقه به دختر جوان به نام سارا او را اغفال کرده، طلاهایش را دزدیده و به او دلار تقلبی داده بود، این دختر جوان را به قتل رساند و سپس جسدش را مثله کرد.
اولین برگ از این پرونده تکاندهنده گزارش مادر سارا به پلیس بود. این زن به ماموران گفت: دخترم سارا که بهتازگی از یکی از دانشگاههای درجهیک کشور فاغالتحصیل شده و قصد مهاجرت دارد، گم شده است.
او گفت: دخترم بسیار درسخوان است. او با تلاش زیاد وارد یکی از بهترین دانشگاههای کشور شد و حالا که فارغالتحصیل شده تصمیم به مهاجرت گرفته و با چند دانشگاه خارج از کشور مکاتبه کرده که بورسیه شود. او مقداری طلا داشت که با پساندازش تهیه کرده بود. طلاها را تبدیل به دلار کرد اما بعد فهمید دلارها تقلبی است. دوستش این دلارها را به او داده بود و سارا سر این موضوع خیلی ناراحت بود. او از دیروز که از خانه بیرون رفته دیگر نیامده است. به من گفت برای پیگیری پولهایش بیرون میرود.
با شکایت این زن، پلیس پوریا، پسری را که با سارا ارتباط داشت، بازداشت کرد. پوریا مدعی شد با سارا اختلاف داشته اما بلایی سر او نیاورده است و از سرنوشت سارا خبر ندارد. ماموران در ادامه به متن چتهای پوریا و سارا دسترسی پیدا کردند و متوجه شدند آنها رابطه عاطفی با هم داشتند و واسطه این رابطه هم جوانی به نام آرشام بوده است.
پلیس آرشام و پوریا را بازداشت کرد و هر دو را تحت بازجویی قرار داد. سرانجام پوریا اعتراف کرد مرتکب قتل سارا شده و جسدش را مثله کرده است.
با توجه به گفتههای پوریا، ماموران جسد مثلهشده سارا را پیدا کردند و پرونده با صدور کیفرخواست برای متهمان به شعبه 13 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
اعتراف به قتل خشن دختر نخبه
در جلسه رسیدگی به این پرونده بعد از اینکه کیفرخواست خوانده شد، مادر سارا به عنوان ولی دم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص شد. او گفت: دختر من نخبه بود و برای زندگی بهتر تلاش میکرد، پوریا و آرشام باعث مرگ او شدند و من درخواست قصاص دارم.
وقتی نوبت به پوریا رسید مدعی شد قصدش کشتن دختر جوان نبوده است. او گفت: چند ماه قبل من از طریق آرشام با سارا آشنا شدم. سارا و آرشام همکلاسی بودند. آرشام گفت سارا قصد مهاجرت دارد و کمک میخواهد. من هم برای اینکه کمکش کنم چند باری او را دیدم. در این مدت به هم علاقهمند شدیم و رابطه خصوصی هم داشتیم. تا اینکه یک روز سارا یک کیف به خانه من آورد و گفت مقداری سکه دارد که پساندازش است و میخواهد آن را تبدیل به دلار کند تا چند ماه اول زندگی در اروپا اذیت نشود. من هم گفتم میتوانم این کار را برایش انجام بدهم. اول چند سکه از کیفش برداشتم و او متوجه نشد. بعد با هماهنگی بهنام همه سکهها را برداشتم و دلار تقلبی به سارا دادم. مدتی بعد سارا متوجه این ماجرا شد. او خیلی عصبانی بود. ما با هم جروبحث کردیم. سارا داد میزد و من هم از ترس اینکه بقیه متوجه ماجرا شوند با اسلحهای که آرشام در خانه من داشت سارا را کشتم و جسدش را مثله کردم. بعد به آرشام زنگ زدم و گفتم کمک لازم دارم. با کمک او جسد را به بیرون از خانه بردیم و دفن کردیم.
وقتی نوبت به آرشام رسید، او اتهام معانت در قتل را رد کرد و گفت: پوریا و سارا از طریق من آشنا شدند اما من نقشی در قتل نداشتم. البته قبول دارم که میدانستم پوریا قصد دزدی دارد و به سارا نگفتم اما من در قتل نقشی نداشتم.
متهم درباره اسلحه گفت: این اسلحه ربطی به قتل سارا نداشت. من مدتها قبل آن را خریدم. منظور خاصی هم نداشتم، بعد از اینکه خریدم در خانه پوریا مخفیاش کردم و اصلاً برای قتل سارا تهیه نشده بود. من از ترس با پوریا همکاری کردم که جسد را بیرون ببرد و از قتل سارا ناراحت هستم.
با پایان جلسه دادگاه قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.
فرازهایی از تعالیم فرهنگ اصیل و غنی ما:
۱. تا دختر نگه میو، عاشق شیاد نمیگه بیو
۲. کرم از خود درخته
دختری که سرش به جای درس خواندن به اعتماد کردن و گشتن با هر پسر بی سرو پایی بگذرد البته که برای رفتن از یک استاد درست کمک می گیرد نه هر پسر بی سرو پایی که در گوشه کنار هر خیابانی پیدا میشود!!!
سرانجام روابط اجاره ای و محبت های موقت همین هست صیغه عقد موقت ازدواج سفید کی دولت مخواد قانون مشخصی برای فساد اخلاقی وضع بکنه؟ تا جلوی نابودی جامعه گرفته بشه مجلس هم تا میاد قانون وضع بکنه همه چیز خراب شده
چرا در داستان قبلی و این داستان اسم ها را تغییر دادید؟
این به کنار نوشته روشنگرانه ای که نوشته بودم که به هر بی سرو پایی نباید اعتماد کرد وچند تا نکته هم درباره دانشگاه درست و درجه یک نوشته بودم رو هم اینجا نگذاشتند.
باورم نمیشود ایشان در یک دانشگاه درجه یک کشوری درس خوانده نخبه هم بوده و راه درستتری برای رفتنش به آن سو نبوده!!! چگونه ست که در شهر کوچک ما نخبگانی که دانش آموخته صنعتی شریف یا دانشگاهای خوب دیگری شده اند از این شهر کوچک با عزت و احترام پاشدند رفتند آن سو و ایشان این گونه ؟! اگر دانشجوی دانشگاه درستی بوده که البته که با پسرهای سطح پایین نمی گشته و البته که در آن دانشگاه درجه یک!!! دست کم یک استاد می توانسته راه را به ایشان نشان بدهد!