راز ۵ جنایت در سینه سارق حرفهای
پرونده قتل سارق حرفهای خانهها که سه زن و دو مرد را قربانی جنایتهایش کرده بود، خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی است که این هفته روایت کردهایم. مرد جنایتکار زنان را با روسری خفه و مردان را با شلیک گلوله از پا درآورده بود.
سالها قبل افسر ویژه قتل تهران بودم و در آگاهی شاپور خدمت میکردم. مثل امروز قتلها زیاد نبود و بیشتر به دلیل اختلافات قدیمی و خانوادگی بود.
اواسط شهریورماه سال ۷۴ بود که تلفن اداره زنگ خورد. آنسوی خط، رئیس کلانتری در شرق تهران بود که از قتلی هولناک خبر میداد. سریع سوارخودرو پیکان اداره شدیم و به سمت آدرس اعلامی رفتیم.تا رسیدیم هوا تاریک شده بود . وارد آپارتمان دوطبقه شدم.
در طبقه دوم، جسد یک مادر و دختر در پذیرایی بود که با روسری خفه شده بودند. صحنه را بررسی کردیم و قاضی جنایی دستور انتقال اجساد و بررسی بیشتر را صادرکرد. سراغ مرد خانواده رفتم و خواستم توضیح دهد که مدعی شد ساعتی قبل از سرکار به خانه آمده و اولین چیزی که دیده، جسد همسر و دختر جوانش در وسط پذیرایی بوده است. ازهمسایهها تحقیق کردم و مشخص شد، پدر خانواده راست میگوید و نقشی در قتل نداشته است.
از محل کارش استعلام کردیم که تایید کردند مرد میانسال کل روز را آنجا بوده است. تحقیقات را ادامه دادیم اما هیچ ردی از عامل جنایت پیدا نکردیم. دیگر عصبانی شده بودم که چرا با گذشت ششماه نتوانستهام رد قاتل را شناسایی کنم. اواخر فروردین سال بعد بود که تلفن اداره زنگ خورد و از مرگ زنی در یکی از باغهای اطراف کرج باخبرشدیم.
سریع به آدرس اعلامشده رفتیم که داخل باغ با جسد زن جوانی روبهرو شدیم. دور گردن زن جوان روسری پیچیده و خفه شده بود. سریع یاد قتل مادر و دختر افتادم و موضوع را به بازپرس گفتم. توضیح دادم که آن مادر و دختر هم با روسری دور گردن خفه شده بودند و احتمالا قاتل آنها و این زن یکی است. با بررسی لباسهای مقتول، مدارک هویتی او را به دست آوردیم که مشخص شد، جزو زنان بزهکار و تنفروش بوده است.
با بررسی صحنه به سمت اداره حرکت کردیم. در طول مسیر فقط به این فکر میکردم که با قاتل سریالی زنان روبهرو هستیم و اگر من یک قدم از او جلو نیفتم باید شاهد مرگ زن دیگری باشیم. روز بعد با بازپرس پرونده هماهنگ کردم که طعمهگذاری انجام دهیم اما هیچ مظنونی پیدا نشد. حتی نتوانستیم ردی از قاتل پیدا کنیم. فشار روی من بهعنوان افسر پرونده زیاد شده بود.
سه قتل بدون هیچ سرنخی و هر راهی میرفتم، بنبست بود. اوایل سال۷۶ قتل در آبانبارخانهای درجنوب تهران گزارش شد. وقتی آنجا رسیدم، متوجه شدم قاتل یا قاتلان با سلاح گرم مقتول را در آب انبار خانهاش کشته و تمام اموال با ارزش را سرقت کرده بودند. تیرماه سال ۷۶ رسیده بود و هنوز قتل زنان و قتل داخل آبانبار رانتوانسته بودم، کشف کنم.
اینبار تلفن اداره زنگ خورد و قتل یکی از دزدان محله پامنار گزارش شد. سریع به آنجا رفتم و در کنار خیابان جسد تیرخورده محمد یکی از دزدان سابقهدار را دیدم. از همکارم در اداره سرقت خواستم به صحنه بیاید که او با دیدن مقتول گفت: او را میشناسم، تخصصش دزدی از منزل و بازکردن گاوصندوق است. او همدستی به نام غدیر داشت که دوبار خودم دستگیرشان کردم.
با شنیدن نام همدست خوشحال شدم که شاید راز این قتل را بتوانم کشف کنم. چند دزد دیگر را با کمک همکارم احضار کردیم که همگی اعتراف کردند غدیر و محمد با هم دوستان قدیمی و همخرج هستند اما این اواخر بر سر یک دختر با هم مشکل پیدا کرده بودند.
سراغ مادر غدیر رفته و خودم را دوست او معرفی کردم که از شهرستان آمدهام و او هم ادعا کرد، پسرش زندانی شده است. با کشف این سرنخ، غدیر را در زندان شناسایی کردم که ابتدا منکر اتهامش بود اما در ادامه لب به اعتراف باز کرد و گفت: با دختری رابطه دوستی داشتم تا اینکه تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم و اموالش را سرقت کنم. من و محمد دو نفری نقشه قتل و سرقت را طراحی کردیم و قرار شد روز حادثه آن را اجرا کنیم که ناگهان محمد در میانه راه پشیمان شد و با قتل دختر جوان مخالفت کرد.
از آنجا که احتمال دادم او مرا لو میدهد، تصمیم گرفتم محمد را به قتل برسانم تا راز این نقشه پنهان بماند. قتل با اسلحه برای سرقت باعث شد که احتمال دهم قتل در آبانبار توسط او رخ داده و بازجویی را ادامه دادم. به غدیر گفتم ردپای تو در قتل مردی در آبانبار به دست آمده و بهتر است اعتراف کنی. معلوم بود حرفهایم را باور کرده که گفت: فروردین محمدحسین را در آبانبار خانهاش بهخاطر سرقت اموالش با اسلحه جنگی به قتل رساندم. میدانستم پول خوبی در خانه دارد و بعد ازکشتن او، اموال باارزش خانهاش را سرقت کردم. احتمال دادم مرتکب جرائم دیگری هم شده باشد.
به همین دلیل به بازجوییها ادامه دادم که لب به اعتراف باز کرد و راز قتل مادر و دختر و زن جوان را فاش کرد و ادامه داد: سال۷۴ با زنی به نام محیا رابطه دوستی داشتم تا اینکه مدتی بعد با هم اختلاف پیدا کردیم و بههمیندلیل تصمیم گرفتم، او رابه قتل برسانم. شهریورماه بود که با نقشه قبلی به خانهشان رفتم و از آنجایی که دخترش در جریان دوستی من با مادرش بود احتمال دادم او مرا به جرم قتل مادرش لو بدهد، بههمیندلیل هر دوی آنها را به قتل رساندم و از محل گریختم. پس از قتل دختر و مادر با دختر دیگری دوست شدم. چند ماهی از دوستی ما گذشته بود تا اینکه فروردینماه سال ۷۵ او را همراه یکی از دوستانم به باغ متروکهای در حوالی کرج بردیم و پس از آزار و اذیت به قتل رساندیم.
با اعترافات غدیر راز جنایتهایی که چند سال درگیرم کرده بود فاش شد. او در سرقتها و قتلهایش سه همدست داشت که آنها را شناسایی کرده و سراغشان رفته و دستگیرشان کردیم.
پرونده را کامل کردم و به دادگاه فرستادم. در جریان جلسه دادگاه، قاضی غدیر را به اتهام پنجفقره قتل به پنجبار اعدام محکوم و به اتهام سرقت و تجاوز به شلاق و حبس محکوم کرد. سه همدست متهم ردیف اول نیز به اتهام معاونت در قتل و سرقت به حبس و شلاق محکوم شدند.
غدیر، قاتل خونسرد و بلبلزبان بعد از ۲۰ سال در زندان اعدام شد تا پرونده این قاتل زنجیرهای بسته شود.
پس نتیجه این که کاراگاهان بزرگوار,پس از بررسیهای صحنه های جنایت و کلافه شدن در ناتوانی از گشودن راز جنایت,سری هم به اموزشگاه عالی فوق تخصصی جرم و جنایت,یعنی زندانها و سابقه داران رها شده در جامعه بزنند.دست خالی بر نمی گردند!