ما کوتوله هایی هستیم که بر شانه غول ها ایستادهایم
با پیشرفت تکنولوژی، پیشگوییهای بد دربارۀ مرگ خواندن همچنان پابرجاست.
همیشه دستهای از اهالی علم بودهاند که به هر نوع فناوریِ جدیدی که ربطی به کتابها پیدا کند، واکنش منفی نشان میدادهاند. وقتی برای اولین بار کتابهای صحافی شده پدید آمدند، چه آه و نالهها که برای طومارها سر ندادند. امروز هم عدهای میگویند کتابِ الکترونیک، یعنی پایانِ کتابخوانی. اما چنین نیست.
چند قرن بعد، دستگاه کاغذسازی فوردرینیر و دیگر اختراعاتِ عصرِ صنعتی با تولیداتِ سریعتر و ارزانترِ خود باعث شدند تا کتابها و نشریات در دسترس همه قرار گیرد. رمانهای سه جلدی دوره ویکتوریا به پای ثابت کتابخانههایی تبدیل شد که کتاب امانت میدادند، تا اینکه راهآهن وارد میدان شد و مسافران بهدنبالِ رمانهای کوتاهتر و قابلحمل برای سفرهای روزانهشان رفتند. در میانۀ قرن بیستم میلادی، «باشگاه کتاب ماه 1» کتابخوانی را به کاری پُستی تبدیل کرد: دیگر برای خریدن آخرین رمان پرفروش نیازی نبود به کتابفروشی بروید. از دهۀ ۱۹۳۰ میلادی به بعد، کتابهای جلدکاغذی با شمارگانِ انبوه، باعث شد کتابهایی که جلدِ گالینگور دارند، پردوام محسوب شوند و شاهکارهای قدیمیتر را به خود اختصاص دهند: کدام متولد بعد از جنگجهانی دوم است که حس تمیزی و برازندگی کتابهای منقشی را که طراحی منحصربهفردِ مجموعۀ «کلاسیکهای انتشارات پنگوئن» بود، به یاد ندارد؟
پس از هریک از این پیشرفتهای تکنولوژیک که اکثراً در ابتدای امر، با بیرغبتی اهل فن روبرو میشد، بازار کتابها گسترش و تعداد کتابخوانان افزایش یافت. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی که تحصیل همگانی، سواد مقدماتی را برای همگان فراهم کرده بود، نیاز به مطالب چاپی در دنیای غرب بیش از مطالبی بود که چاپ میشد. اندرو کارنگی هزینه ساخت صدها کتابخانه شهری را به عهده گرفت. روزنامهفروشیها همچون غارهای عجایب بودند، که هر نوع مجله و رمان سریالی برای هر سلیقهای در آنها یافت میشد. آن زمان، دوران اوج شرلوک هولمز، تارزان، اسکارلت پیمبرنل، باغ مخفی 2، سی و نه پله، جنگ جهانها و جادوگر شهر اُز بود. وضعِ کتابخوانیِ تفریحی هیچگاه بهتر از آن زمان نبوده است.
البته عیبجویان همواره ایراد میگرفتند (و امروزه هم میگیرند) که مردم فقط خودشان را با خزعبلات تخدیر میکنند، اینکه کتابهای بد خوبی را از بین میبرند، اینکه جوانانی که باید روز و شبشان را صرف مطالعۀ افلاطون و شکسپیر کنند، با رمانهای عامهپسند فاسد میشوند. تمدن اگر نگوییم رو به نابودی کامل، قطعاً رو به بلاهت و سادهلوحی نهاده بود. متعاقباً معلمان و فروشندگان پرچانه، خیلی زود شروع به تبلیغ کردند که خواندن آثار کلاسیک به مدت ۱۵ دقیقه در روز چه فایدهها که ندارد و مدتی بعد دوباره گفتند پرداخت مبالغ هنگفت بابت کتابهای بزرگ جهان چقدر خوب است.
امروزه نیز خیلیها همان اعتراضات را دارند که کتابهای دیجیتال و فرهنگِ چشمدوختن به صفحۀ نمایش، آخرین روزهای کتابخوانیِ جدی را رقم میزنند. این حرف مهمل است. تمام فناوریهای جدید، پیامدها و احیاناً ایراداتی دارند، اما انسانها نمیتوانند بدون داستان و شعر زندگی کنند. جوانانِ دلباخته همیشه سافو، جان دان و جان کیتس خواهند خواند. مادام بوواری و گتسبی بزرگ همواره در مقامِ تفاسیری بیبدیل دربارۀ تمایلِ ما به توهماتِ عشقی باقی خواهند ماند. مسنترها که امید دارند قبل از اتمام زندگی، معنایی در آن بیابند، به مطالعۀ تاریخ و فلسفه ادامه خواهند داد. اینکه افراد ورق میزنند یا به پیکسلهای صفحه نگاه میکنند، مسئلۀ اصلی نیست؛ اما این را در نظر بگیرید: از طریق رسانههای اجتماعی، زن جوانی که امروزه با سیلویا پلات آشنا میشود، میتواند فوراً هیجان و علاقهاش را با دوستانی در سرتاسر دنیا به اشتراک بگذارد. میتواند در سایت گودریدز نظری در مورد آریل یا حباب شیشه ثبت کند، یا در یک گروه بحث آنلاین عضو شود، یا لینک سایتهای مربوط به یاد و آثار این شاعر را ترویج دهد. اشتیاق او ممکن است ده یا هزار نفر دیگر را به سمت پلات بکشاند. این فقط یکی از مزایای فرهنگ صفحۀ نمایش است. عنوانهای قدیمیتر یا نیمهفراموششده اکنون به آسانی در سایت پروژه گوتنبرگ و سایتهای مشابه در دسترس هستند. اینک کتابخانهای کامل را میتوانید در جیبتان حمل کنید. متون دیجیتال قابلیت جستجوی آسان دارند، و اندازه خطشان میتواند برای چشمهای ضعیف بزرگ شود.
اما با وجود این فواید، ایراداتی هم وجود دارد. کامپیوترها بجای توجه کامل و درگیرشدن با واژگان و ایدههای یک کتاب در تنهایی، خوانش سطحی را رواج میدهند. کندوی شلوغ اینترنت، به جز گفتوگوهای معنادار، انبوهی از چتهای بیهوده را هم به بار میآورد. صفحۀ نمایش نوعی همسانسازی مصنوعی را هم با خود به همراه دارد: روی صفحۀ نمایش، کتاب جیمز باند با اثری از جین آستین تفاوتی ندارد؛ صفحۀ گوشی هوشمند، تفاوت میان انجیلِ سترگ ماینتس 3و کتابهای کوچک چاپی را از میان برمیدارد.
مهمتر از همه، هیچ رونوشتی نمیتواند جایگزین نیروی جادویی و افسونِ جسم فیزیکی شود. تصویری آنلاین از شب ستارهای ونگوگ هرگز آن تأثیر و شکوه نقاشی واقعی را ندارد. بههمین ترتیب، چاپهای اول فقط وسواس افراد کتابجمعکن نیستند: جلدهای کاغذی، صحافی، تبلیغات و خلاصههای پشت جلد و حتی غلطهای چاپی هم اطلاعات مفیدی را انتقال میدهند. کتابهای چاپی فقط اتاقها را تزئین نمیکنند؛ آنها حضوری زنده و واقعی در زندگیمان مییابند. میتوان گاه و بیگاه کتابی را از قفسه بیرون آورد، شعر یا چند صفحه از رمانی را بازخوانی کرد و از خواندن آن تسکین یافت و جانی تازه گرفت.
از طرفِ دیگر، تکیۀ بیشترِ ما بر متون دیجیتال، خطراتی عجیب اما واقعی در پی دارد. اولاً اینکه از قضا فضایِ ذهنیمان کوچکتر میشود، چون بخش زیادی از زندگی یک کتابخوانِ متعهد به جستوجوی کتابها بستگی دارد. در فروشگاههای کتاب دستدوم، ممکن است کتابی قدیمی را از صندوقچهای بردارید، چون دختری جذاب و سبزه روی جلد آن هست، یا ممکن است گل سرخ تبت، آخرین بوسه خوب، یا الهه سفید را بردارید، چون عنوانهای جالبی دارند. ممکن است چند دقیقه وقت بگذارید و یک یا دو پاراگراف از آن را بخوانید، و بعد آن کتاب را به کتابهای دیگری اضافه کنید که حتماً با خود به خانه میبرید. شبیهسازیِ آنلاینِ این تجربۀ گشتن وسطِ کتابها کاری دشوار است. انسانها موجوداتی هستند با حسِ لامسه و ما خودمان را مجذوب چیزهایی میبینیم که میتوانیم لمس کنیم و به دست بگیریم. در ضمن، در این مورد، صفحات آهستهتر هستند. نگاهی اجمالی به ردیفی از کتابها سریعتر از نمایش همان عنوانها در گوشی هوشمند صورت میگیرد. اگر کتابفروشیهای سنتی کاملاً از میان برداشته شوند، خطر از دست دادن آشنایی با هزاران عنوان کتاب قدیمی داستان و غیرداستان را به جان خریدهایم.
نگرانی دوم، تقریباً شبیهِ دغدغههای اوروِل است. کتابهای فیزیکی کموبیش از نظر متنی ثابتاند. آنها را صاحب میشویم، نه اینکه آنها را برای مدتی از فروشندۀ آنلاین قرض بگیریم، یا از وبسایتی گمنام دانلود کنیم. اما چقدر میتوان به پیکسلها اعتماد کرد؟ از کجا میتوان فهمید که یک آدم بدجنسِ بامزه یا یک خشکه مقدس یا مأموری دولتی مخفیانه در متنها دست نبرده است تا آنها را با عقاید و ایدئولوژیهای رایج همسان کند؟ کتابهای جنجالی را میتوان اصلاح (مثلاً کلمه کاکاسیاه در هاکلبری فین نیاید) یا حتی سرکوب کرد. سانسور وقتی آغاز شود، پایانی ندارد، و در مقایسه با کتابهای سرد و سخت، این کار در مورد پیکسلهای ناپایدار بسیار آسانتر است. این نگرانی ممکن است توهم باشد، ولی اینترنت مملو از اطلاعات غلط است. یک روز جملهای مشهور از کتاب زندگی در جنگل اثر ثورو را در اینترنت جستجو کردم و چهار نسخۀ متفاوت از همان جمله یافتم، که فقط یکی از آنها با ویراست پرینستونِ خودم همخوانی داشت.
این مسئله به نگرانی سوم من ختم میشود: بهادادنِ بیشازحد به اکنون. نیروهای آنلاینِ همنوایی و کمالگراییِ سیاسی چنان قوی هستند که گاهی بهنظر میرسد دانشِ گذشتگان را بیفایده میدانند و همۀ اعصار گذشته را عقبمانده تلقی میکنند. طی قرنها، شاید احترامی بیش از اندازه به دوران باستان گذاشته شده است؛ اما اکنون دورههای پیشین را با غروری زیاد تحقیر میکنند و آنها را نژادپرست، امپریالیست، طبقهگرا، جنسیتگرا و کلاً سزاوار سرزنش میدانند. اینگونه اکنونگرایی باعث فقرِ فکری میشود و برای شخصیت افراد مضر است، به همین خاطر باید در برابر آن مقاومت کرد. این ضربالمثل قدیمی حداقل تا حدودی درست است: ما فقط کوتولههایی هستیم که بر شانۀ غولها ایستادهایم.
من بهشخصه خوشحالم که زندگیام را در آخرین سالهای طلاییِ عصرِ چاپ سپری کردم. از نظر من، کتابها مدتهاست که به خودیِ خود اشیایی زیبا بودهاند، جدا از اینکه حاوی دانش، فراهمکننده ماجراجویی و عشق هم هستند. در روزگار قبل از اینترنت، برای پیداکردن آثار نویسندۀ موردِ علاقهتان میبایست از خانه بیرون میرفتید و کتابهای فیزیکی را در کتابخانهها یا کتابفروشیها یا فروشگاههای دست دومی مییافتید. این تعقیب که گاهی سالها به طول میانجامید، بخشی از هیجان کار بود. حتی اکنون هم پس از نیم قرن، همان احساسی را نسبت به کتابها دارم که در زمان کودکیام داشتم، زمانی که کودکی ۱۲ ساله بودم و دورِ محلهمان دوچرخهسواری میکردم، کودکی که در کنار کتابفروشیهای بزرگ میایستاد به شوق اینکه چیزی خوب برای خواندن پیدا کند.