گزارش تکاندهنده از قاچاق دختران ایرانی در اینستاگرام
![گزارش تکاندهنده از قاچاق دختران ایرانی در اینستاگرام](https://cdn.khabarfoori.com/thumbnail/MTYxOTFlaeyG/Z16wE4UvYwwq6tR2EOJTejVKGi50irI1BRxa7rEvYTnP-Bf9ahgZsp-WJuyTV3Z4V6BMQR8T-nfsv9pue1duJNA0y9VGsxl7/MTYxOTFlaeyG.jpg)
اینجا همه «خاله» و حتی «دایی» هستند و برای این كه با تو راه بیایند، «اصل» (برای اثبات اصل بودن باید اسم و فامیل، شهر و سن ثابت شود. در بسیاری از مواقع حتی دلالها عكس میخواهند. عموماً دلالها با دختران در رده سنی 18 تا 28 سال كار میكنند.) بعد از جلب اعتماد اما راحت از پول ودرصد برای جوركردن مشتری و راههای خروج از مرزهای كشور میگویند.
خالهای كه آقاست
همهشان مهین، مهوش، سحر و ندا هستند و در همه شهرها هم تا دلتان بخواهد گزینه دارند. یكی كه اسمش پانتهآست از پشت تلفن فریاد میزند. تا صدای دخترانه میشنود، سكوت میكند. جلب اعتمادش زیاد زمان نمیبرد. لهجه دارد. خودش تجربه كار كردن در كشورهای دیگر را دارد. پانتهآ به ما میگوید: «شش ماه در تركیه كار كردم.» سحر میگوید ماهی 20 میلیون درآمد داشته است. هرچند زبان نمیدانسته، اما باز از درآمدش راضی بوده است. همین زبانندانستن دلیل میشود كه به كشور برگردد؛ اما دروغ میگوید. وسط حرفهایش مشخص میشود كه كار در یك كشور دیگر آنچنان هم آسان نیست: «پولش خوب است اما به دردسرش نمیارزد.» از دردسرها نمیگوید. از راه دوستی وارد میشویم و به دروغ میگوییم كه زبان میدانیم. مردد میشود. خواهرانه میخواهیم كه از مشكلات بگوید. كلمه «خواهر» نقطه ضعفش شده و راهی میشود تا حرف بزند. از دردسرهای اقامت و مدت اقامت میگوید. از این كه اگر بخواهیم قانونی از كشور خارج شویم، زمانبر است. راه قاچاقی خارج شدن را امن نمیداند. میگوید چند نفر از دخترهایش به خاطر همین كار دستگیر شدهاند. اما قاچاقی وارد شدن و كار غیرقانونیكردن در كشور همسایه هم زیاد آسان نیست. شاید به خاطر همین است كه خودش بعد از شش ماه كار دوباره به كشور بازگشته است.
پانتهآ كه عصبی شده مدام میگوید: «صبر كن... صبر كن.» نفستنگی گرفته است. یكی دوباری هم خواهش میكند: «نرو... آنجا آنطور كه فكر میكنی، نیست.»
پافشاری برای كار كردن در خارج از ایران اما باعث میشود درنهایت كوتاه بیاید. با ناامیدی میگوید كه باید مراحل سفر را مهیا كنیم. قبل از آن باید با شخص دیگری صحبت كنیم، با یك خاله دیگر كه البته خانم نیست و آقاست.
خودش را معرفی نمیكند و بیپروا سوالاتش را میپرسد. بعد از هر جملهاش خنده زشتی میكند. خندهای كه دل آدم را ریش میكند. این طور كه به نظر میرسد، پانتهآ و خیلی از دختران بیچاره زیرنظر او كار میكنند و تا او دختری را تأیید نكند، فرستادن به كشورهای همسایه هم معنایی ندارد. خودش كه میگوید در حال جمعكردن گروه است؛ قول میدهد چند نفری كه جمع شدند، او هم گروهش را میفرستد و البته تأكید هم میكند كه بایددرصدش را بدهند؛ درصدی كه به نظرش زیاد هم نیست. از هر مشتری كه جور میكند، تنها ساعتی 20 دلار نصیب او میشود؛ هرچند كه خودش میگوید با ما كنار آمده و درصد بقیه از این هم بیشتر است. آخرین جملهاش این است: «درصدم پایین است. خودت برمیگردی سراغم.»
اعمال شاقه با ساعتی 10 دلار
نگین، خمار است. مشخص است كه حالش خوش نیست. كلمات نصفه در دهانش میماند و بیرون نمیریزد؛ انگار كه مواد مصرف كرده باشد. چند جمله نامفهوم میگوید؛ تا میفهمد همكاری است كه میخواهد از كشور خارج شود و برای این كار هم به او درصد میدهد، گوشی را به منشیاش میدهد. منشی بههوش است؛ آنقدر كه تا از اصل بودنت مطمئن نشود دستبردار نیست و اطلاعات نمیدهد. اعتمادش كه جلب شد، آدرس میدهد تا حضوری همكار جدید را ببیند. قبلش ولی به قول خودش پیشنهادهای وسوسهانگیز دارد. پیشنهادهایی كه با یك قرارداد میتواند رسمی و قانونی هم بشود! منشی نگین برای خودش داستان درست میكند و مشتریهایی را كه از تركیه و دبی دارد، معرفی میكند. خودش كه میگوید اگر بخواهیم حتی میتواند به اروپا هم دختر بفرستد؛ آلمان، آمریكا و حتی انگلستان. شرایطش عجیب است. هر كسی را كه او به كشورهای همسایه میفرستد، حداقل باید در روز بتواند پنج شش مشتری را جواب دهد . برای هر مشتری تنها 20درصد میگیرد. خانه و پذیرایی هم به عهده واسطه و همدستانش است. همكار اعزامشده اما دیگر حق انجام كاری را ندارد. او هم مانند خیلی از كاسبان دیگر، قبل از اعزام باید همكار را ببیند و بداند كه كارش تا چه حد خوب است. منشی نگین اصرار میكند كه شماره تلفن بگیرد، صمیمی شده است. در هر جمله چهار كلمهای كه میگوید، سه تا فحش ردیف میكند. خودش هم تجربه دو ماه ماندن در تركیه را دارد؛ اما بعد تصمیم گرفته كه به كشور برگردد. میگوید ساعتی ده دلار بیشتر گیرش نمیآمده است. در میان حرفهایش میگوید كه شرایط آنچنان هم آسان نیست. هرچند كه زود حرفش را عوض میكند و میگوید: «راضیت میكنیم.» وقتی میپرسیم كه خودت راضی بودی؟ سكوت میكند؛ اما بعد در جواب دوباره فحاشی میكند و اصرار میكند كه حضوری به او مراجعه كنیم. حالا دیگر آدرس هم میدهد: «میدان پونك، بلوار اشرفی اصفهان ی و...» صدایش پر از خواهش با چاشنی غم و رنج شده است. انگار كه چیزی در دلش شكسته باشد. حالا دیگر بغض میكند و خشن فریاد میزند و فحش میدهد.
بیگاری در دبی
«خاله سحر» از همان اول میگوید: «صدمیلیون بهت بدم، دل میكنی از اینجا؟» صدمیلیون تومان میدهد و قربانیان این تجارت كثیف را به دبی میفرستد. هرچند كه شرطش برای كار كردن داشتن كارت بهداشت است. با داشتن كارت بهداشت و پرداخت صد میلیون تومان، سحر یك بلیت هواپیما میخرد و دبی مقصد نهایی میشود. خودش كه میگوید: «خودم اقامتت را جور میكنم. بمان همانجا... بقیه كارها با من، آشنا دارم.» شرایط سحر بیشتر شبیه تبعید است. بلیت او یكطرفه است و برگشتی وجود ندارد. معلوم نیست كه رفتن در آنجا بازگشتی داشته باشد. او فقط بلیت رفت دارد. صد میلیونی كه از همان اول میدهد، مثل یك خرید میماند. او هر چه قدر كه بخواهد مشتری میفرستد. حرف كشیدن از زیر زبان سحر از بقیه سختتر است. چموش است و به سؤالات جواب نمیدهد. بعد از هر سؤال حرف خودش را میزند و حتی یك قدم هم عقبنشینی نمیكند. آن قدر سؤالات تكراری میپرسیم كه عصبی میشود. وسط حرفزدنش میگوید: «دخترام رفتن... بگو هستی یا نه؟» از دلیل رفتن دخترانش كه میپرسیم عصبیتر میشود. وسط فریادهایش، كلمات نامفهوم میگوید. «گرفت...» كلمه مفهومش است.
سحر حالا به خود آمده است. به نظر میرسد كه میخواهد دلجویی كند. میخواهد نظری را جلب كند. میپرسد: «با چه قدر راضی میشی؟» عدد را كه میگوییم، دوباره صدایش میلرزد. بعد هم مثل خیلی از كاسبان دیگر حرف تكراری میزند: «بهتر از شرایط من جایی پیدا نمیكنی. برو یه آمار بگیر، دوباره میای پیش خودم.» بعد فحشی میدهد و گوشی را قطع میكند.
بازی با درصدها
آرزو در یكی از شهرهای شرقی زندگی میكند. او كارش را توسعه داده و به قول خودش بینالمللی كار میكند. برای هر مشتری هم كه میفرستد 20درصد میگیرد. او میگوید: «برای من فرقی ندارد، هر جایی، تركیه یا دبی، مهم هم نیست كه چند تا مشتری داری. با مشتری دوست میشوی یا نه، من پولم را میگیرم.» آرزو هم مشتریهای ترك دارد و هم عرب. برای هر معرفی ساعتی 400 هزار تومان مزد میگیرد. در نهایت یك میلیون تومان ساعتی، برای هر شخص میماند. با یك حساب سرانگشتی، اینطور كه به نظر میرسد او سر دخترانش را كلاه میگذارد، او درصد بالاتری از آنچه میگوید بهعنوان مزد برمیدارد. هرچند كه خیلی تیز است و با هشیاری حرفش را اصلاح میكند و دیالوگ مشترك تمام كاسبان را به زبان میآورد: «راضیت میكنم.» صدای دختربچههای كوچك میپیچد و صدای آرزو را قطع میكند. آرزو مادر است. او ولی حالا بیپروا سعی میكند وسوسهبرانگیز حرف بزند. حالا برای به دست آوردن دلمان درصدش را كم كرده است. حالا دیگر به 15درصد هم راضی شده است. صدای جیغ دخترها تنها صدایی است كه شنیده میشود. حرفهای بیپروای آرزو صدای جیغ دخترها را میشكند و در فضا میپیچد.
منبع: جامجم
24