در مواجهه با اخبار تلخ و رویدادهای ناگوار چه باید بکنیم؟
روزهای سخت و رویدادهای ناگوار قدمتی به اندازه کل تاریخ زیست بشر دارند، اما گاهی شرایطی پدید میآید که تعداد زیادی از آدمها همزمان با هم درگیر این گونه مشکلات میشوند.
هم اینک به نظر میرسد که با توجه به مسائلی مانند اوجگیری شیوع کرونا، مشکلات اقتصادی و … در چنین شرایطی قرار گرفتهایم. وقتی این شرایط پیش میآید، گروهی از آدمها ناخواسته زیر سیلاب مشکلات غرق میشوند، اما گروهی میتوانند مقاومت کنند و گاهی حتی همین شرایط را به نردبانی برای پیشرفت بیشتر تبدیل میکنند.
با درنظرداشتن شرایط کنونی کشور و با توجه به اهمیت این موضوع، به سراغ چهار روانشناس و کارشناس برجسته کشورمان رفته ایم تا پیشنهادات آنها را برای مواجهه صحیح و سازنده با چنین شرایطی، با خوانندگان خود در میان بگذارد .
***
ماموریت رویدادهای ناگوار
دکتر نیلوفر الهوردی / روانشناس
در دنياى كنونى، براى مواجهه با مشكلات و رويدادهاى تلخ به شدت نيازمند یافتن و بررسي معناى آنها هستيم! حقيقت اين است كه فلسفه زندگى رشد است. مشكلات و رويدادها مانند قاشقى هستند كه عمق وجود ما را هم مىزنند و تمام نقطهضعفهاي ما را بالا ميآورند كه شاید ما را به خودآگاهى برسانند!
متاسفانه بسيارى از ما غرق در تله شادمانى و بيتوجه به فلسفه زندگى، حضور در اين دنيا را تنها برای بهرهبردن و لذت مىدانيم و به دلیل همین نوع نگرش مشكلات آنچنان برايمان غيرمنتظره قلمداد مىشوند كه گاهى در مواجهه با آنها با خاك يكسان مىشويم و افسردگى و انواع بيماريهاى روانى را مهمان خود مىكنيم، غافل از اينكه ما ارواحی هستيم كه به اين دنيا آمدهايم و قرار است در اين كالبد خاكى، انسانبودن را تجربه كرده و با كسب آگاهى از ابعاد وجودي خودمان و آنچه در اين جهان مشاهده و درك مىكنيم، رشد كنيم!
در اين سفر لازم است بهطور مداوم به خود يادآور شويم كه هدف ما خودآگاهى و خودشناسى و در نهايت درك جهان اطرافمان است. ما براى اين سفر و داشتن بازخورد مناسب نسبت به عوامل رشد كه همان مشكلات و رويدادهاى تلخ زندگی هستند، لازم است که بتوانیم خودمان را به ابزارهای مناسبی مجهز کنیم. اين ابزار چيزى نيست جز خودآگاهى نسبت به سه بعد انسانى خود، يعنى:
۱- فكر و باورهايمان
۲- هيجان و احساساتمان
۳- رفتار و كردارمان
در واقع مشكلات مىآيند تا با تجربهکردن آنها به خودشناسى برسيم و به سمت انتخاب و آزادي عمل بيشتر، پيش رويم، ولي بسياري از ما چون اين فلسفه را نمىدانيم، آنقدر در مشکلات خود غرق میشویم که در نهایت خسته و فرسوده، دوست داریم صورت مسئله را پاك کنیم و به اين شیوه مدام مشكلات تكرارى را به زندگيمان دعوت مىكنيم؛ چرا كه تا اين رويدادهاى ناگوار ماموريت خود را كه همانا آگاهى و رشد ماست، به انجام نرسانند، دست از سرمان بر نمىدارند!
مردم ما در ايران عزيز آنقدر تجربههاى تلخ داشتهاند كه ناخواسته معناگرا شده و عمق پيدا كردهاند و همين است كه در شرايطی شبیه دوران كرونا، باز هم از يك برد فوتبال يا يك سفر كوتاه به طبيعت غرق در شادى مىشوند و زندگى را با تمام تلخىهايش در آغوش مىكشند و البته اين حد عمق و درك جاى تقدير دارد و نه تحقير!
ما از مشكلاتمان طنز مىسازيم تا حجم سختى را پايين بياوريم تا بتوانيم با فكر بازتر از پس آن بر بياييم و از آنها گذر كنيم! ما با تمام سختىها و مشكلات باز هم دور هم جمع مىشويم و شادى مىكنيم و خوشبختى و احساس رضايت را براى خود مىسازيم! و اين اتفاقا نتيجه رشد ماست كه به اشتباه گاهى سطحينگرى خوانده مىشود!
ما سختىهايي را كه راه چاره ندارند، مىپذيريم تا بتوانيم از بقيه ارزشهاى زندگى بهره برده و در دل سختیها معناى زندگى را بیابیم و رشد كنيم!
کانال ذهنی خود را عوض کنیم
دکتر مهدی دوایی / روانشناس
منشا بسیاری از بیماریهای روانی، اضطراب است و یکی از عوامل مهم ایجادکننده اضطراب این است که در شرایط بلاتکلیفی قرار بگیریم و ندانیم که قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. این «نمیدانم چه میشود؟»ها وقتی خیلی طولانی شود، ممکن است در معرض آسیبهای روانی خیلی جدی قرار بگیریم.
البته بخشی از این تردیدها و بلاتکلیفیها از حیطه اختیار ما خارج هستند، اما یکی از توصیههای بسیار مفید برای غلبه بر اضطراب میتواند این باشد که هر کس در هر موقعیتی که هست، به این فکر کند که به سهم خود چطور میتواند خودش و افراد دیگر را از حالت تردید و بلاتکلیفی خارج کند؟
اگر ما نمیتوانیم مسائل کشور یا جهان را در سطح کلان حل کنیم، حداقل میتوانیم کاری کنیم که همسر یا فرزندانمان در ارتباط با ما دچار بلاتکلیفی نباشند. اگر معلم هستیم، دانشآموزانمان را در چنین وضعیتی نگه نداریم. اگر کارفرما هستیم، کارمندانمان را دچار چنین احساسی نکنیم و اگر با نیت ازدواج با کسی وارد ارتباط شدهایم، او را برای مدت طولانی در بلاتکلیفی نگه نداریم و …
یک موضوع دیگر هم در این زمینه از جنبه رفتاری دارای اهمیت است و میخواهم آن را با یک مثال برایتان شرح بدهم: وقتی تلویزیون یک برنامه دارد و کنترل هم دست شماست و میبینید مثلا شبکه یک برنامهای دارد که شما با آن ارتباط نمیگیرید یا حس خوبی از دیدن آن ندارید، چه کار میکنید؟ به احتمال زیاد، سریع کانال تلویزیون را عوض میکنید و میزنید یک کانال دیگر. ذهن ما هم شبیه به همین تلویزیون است. در لحظات سخت، ما این توانایی را داریم که کانال ذهنمان را عوض کنیم؛البته یک تفاوت هم وجود دارد؛ تلویزیون را میشود خاموش کرد، اما ذهن ما خاموش نمیشود و در تمام مدت کار میکند.
برای آنکه در مواقع لزوم بتوانیم کانال ذهنمان را عوض کنیم، باید نخست کانالهای مفید متعددی را در آن ایجاد کنیم و از قبل برای آنها برنامهسازی کرده باشیم؛چون شما اگر بزنید یک کانال دیگر و ببینید برنامهای وجود ندارد و تلویزیون دارد برفک نشان میدهد، به احتمال زیاد دوباره به همان کانال اولیه برمیگردید.
فرض کنید مثلا در کانال یک ذهن من آیهها و جملات زیبایی باشد که از آنها آرامش میگیرم. کانال دو فکرکردن به کسی است که او را خیلی دوست دارم و زمانی که به او فکر میکنم، حس و حالم عوض میشود. کانال سه شعرهایی است که دوست دارم و از آنها انرژی مثبت میگیرم. کانال چهار سفرهایی است که تا امروز رفتهام و به همراه خاطرات و تصاویری که از آنها در ذهنم وجود دارد و …
خلاصه اینکه اگر بخواهیم صبح تا شب در کانال بحران زندگی کنیم، به زودی درگیر انواع مشکلات روانی خواهیم شد؛ پس باید در تلویزیون ذهنمان کانالهای مختلفی را ایجاد کرده و برای آنها برنامهسازی کنیم تا هر گاه که نیاز بود، بتوانیم کانال ذهن خود را عوض کنیم.
فراخوانی برای سفر به دنیای درون
سید سهیل رضایی / مدیر بنیاد فرهنگ و زندگی
موضوع اخبار تلخ و ازدست دادنها، دو واقعیت ناگوار اجتماعی-روانی است که این روزها فراوان با آن روبهرو میشویم. البته اگر این دوران هم نبود، باز این دو پدیده همیشه در طول زندگی با ما همراه بودند، یعنی به هر حال ما همیشه در طول زندگی در معرض اتفاقات تلخ آنی و ازدستدادنها هستیم. اما موضوعی که هست این است که ما این اتفاقات را خیلی از خودمان دور میدیدیم. اما این روزها با شیوع کرونا در تقابل روزمره با این گونه احساسات قرار داریم. نه فقط ما، بلکه شاید بتوان گفت این مورد جزو غمهایی است که ما آن را با کل عالم شریک هستیم.
در برابر این گونه اتفاقات، واکنشهای متنوعی میتوان داشت که رایجترین نوع آن واکنش «قربانیبودن» است. واکنش قربانی این است که انسان فکر کند هیچ کاری از دستش برنمیآید.
تمام تاریخ نشان میدهد که هم روزهای خوب میگذرند و هم روزهای بد و هیچکدام از اینها تا ابد پایدار نمیمانند؛ این ما هستیم که در واکنش به آنها، یا قربانی میشویم و یا خلاقتر شده و میتوانیم ظرفیتهای تازهای را در خودمان و در جهان ایجاد کنیم. مثلا در همین دوران کرونا، بسیاری از آدمها توانستند کارهای بزرگی را به سرانجام برسانند؛ سیستمهای آنلاین درست کردند، خدمات جدید ارائه کردند، شروع به توسعهدادن خودشان و خدماتشان کردند. بعضی از آنها حتی توانستند کارهایی را انجام دهند که باعث شود مردم کمتر در معرض آسیبهای کرونا قرار بگیرند.
اگر بخواهیم با نگاه «یونگی» به این مسئله نگاه کنیم، میتوان گفت در این دوران همه ما به دنیای درونی خود فراخوان شدیم و فانیبودن را حس کردیم. حالا سوال این است که اگر واقعا فانیبودن اینقدر به ما نزدیک است، مهمترین کارهای زیستنشدهای که دوست داریم در زندگی به انجامشان برسانیم، کدامها هستند؟ خیلی از آدمها در این دوران دقیقا رفتند به سراغ کارهای زیست شده خودشان؛ مثلا نواختن یک ساز را به صورت آنلاین یاد گرفتند، آواز خواندن را یاد گرفتند و تمرین کردند، شروع به نوشتن تفکرات و ایدههایشان کردند، یک ورزش شخصی را شروع کردند و … شاید اگر جهان همچنان داشت به روزمرگی خودش ادامه میداد، آنها هیچوقت به سراغ این کارها نمیرفتند. پس با نگاه خودشناسی میتوان گفت که کرونا فرصتی برای اندیشیدن و پرداختن به زندگی زیستنشدهمان را به ما نشان داد و آن تصور ذهنی را که فکر میکردیم حالا حالاها هستیم و فرصت برای انجام هر کاری زیاد هست، درهم شکست.
حالا ما میدانیم که احتمال دارد هر لحظه نباشیم. گاهی این «فانیبودن» وقتی در میزند، عشق از درون خانه پاسخش را میدهد. ما تازه داریم این را درک میکنیم که اگر بخواهیم باز هم زیست عاشقانه نداشته باشیم، شاید موجب شود که حسرت تمام زندگی را در وجود خودمان احساس کنیم.
زخم زندگینکردن گاهی از تمام زخمهای دنیا بزرگتر است. کرونا یک سوال مهم را پیش روی همه ما گذاشت: «آیا آنگونه که واقعا دوست داریم، زندگی میکنیم؟»
شهامت ذهنآگاه بودن
سعید مرادی وفا / کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
به عنوان یک روانشناس، مناسبترین رویکرد برای مواجهشدن با چنین شرایطی را «واقعبینی» میدانم، نه خوشبینی، نه امیدهای واهی و نه غرقشدن در افکار فاجعهآمیز. باید هر چیزی را همانطور که هست، ببینیم، اما اینکه این خبرهای بد، چقدر حال ما را بد میکنند و چقدر هیجانات ناخوشایند ما را فعال میکنند، بسته به افراد و موقعیت شغلی آنها و نوع خبر، فرق میکند؛ مثلا ممکن است به یکی خبر فوت مادرش را بدهند، به دیگری خبر جدا شدن همسرش را یا بیمار شدن فرزندش را و … یا به یک آدمی که مسائل مادی برایش خیلی اهمیت دارد، خبر بالا و پایین رفتن قیمت دلار را بدهند و …
بدترین حالت زمانی است که آنقدر این خبرها ما را ناراحت میکند که بدن احساس خطر میکند و سریعا کاتاکولامینها و انتقالدهنده عصبی را ترشح میکند که ضربان قلب ما را بالا میبرد و باعث میشود که تنفس ما زیاد شود. چرا این اتفاق میافتد؟ آمیگدال (قسمتی در مغز ما که بخش یک حافظه هیجانی در آنها ذخیره میشود و نقش یک زنگ خطر و آژیر قرمز را دارد)، به محض اینکه خطر را احساس کرد (چه خطر واقعی باشد و چه خیالی) سریعا پیام میفرستد و ضربان قلب در این شرایط بالا میرود و بدن در حالت جنگ یا فرار قرار میگیرد. در این شرایط، بعضیها بر اساس آمیگدالشان پاسخهای تکانشی میدهند، یکدفعه تصمیمگیری میکنند یا واکنشهای پرخاشگرانه انجام میدهند و به خودشان، روابطشان و به دیگران آسیب میزنند.
یک عده مثل جنگجوها یورش میبرند، یک عده مثل دیوانهها میآیند وسط و دور خودشان میچرخند؛ اما یک گروه از آدمهای خردمند هم هستند که میگویند هر چند این خبر برای ما خیلی ناراحتکننده است، اما به روش دیگری عمل میکنیم. آنها ابتدا چند نفس عمیق میکشند و همه توجهشان را به سمت ریهها میبرند. بعد به این نگاه میکنند که ریهها چطور بالا و پایین میروند و به این میاندیشند که چه احساسی دارند. از خود می پرسند این احساس چه شکلی است و در حال حاضر در کجای بدنشان است؟ بعد شروع میکنند به مشاهدهکردن؛ به اینکه چه فکری از ذهنشان میگذرد و طوری به این فکر نگاه میکنند که گویی دارند یک فیلم را از اول تا آخر میبینند.
هنگامی که شما دارید در یک دریای طوفانی کشتیرانی میکنید و یکدفعه میبینید طوفان آمده، بهترین کار این است که لنگر بیندازید و کنار بایستید، وگرنه در طوفان نابود خواهید شد. نمیتوانیم بگوییم «نه، من شجاع هستم پس در هر شرایطی میروم به جنگ طوفان!» چون غرق میشوید! گاهی در این شرایط بهترین کار این است که صبر کنید، چند نفس عمیق بکشید و نظارهگر اوضاع باشید. حالا که کمی آرامتر شدهاید، باید به یک یک صداهای درونتان گوش فرا بدهید، آن صداها خواستهها و ارزشهای شما هستند. به خودتان بگویید «حالا که این اتفاقات افتاده، من بر اساس خواستهها، ارزشها و اولویتهایم چه کارهایی را میتوانم بکنم؟» فردی که ذهنآگاه است و شهامت ذهنآگاهبودن را در وجودش دارد، هرگز زود واکنش نمیدهد، شروع میکند به نفسکشیدن (به مدلهایی که گفتم) مشاهده افکار و هیجاناتش و بعد بر اساس خواستهها و ارزشهایش تصمیمگیری میکند و به انتخاب مسیر سالم برای آینده زندگیاش میپردازد.
منبع: مجله موفقیت
46
سرقبرپدربزرگهانشست های های های گریه کردباصدای بلندتابغص بترکه موجب سکته نشود