درمان بیماری تنبلی
«مسعود» تنبلی را بیماریای میداند که در تمام ابعاد زندگی انسانها رخنه میکند و او معتقد است که شاید زمانی افراد متوجه آن شوند که حتی حسوحال بلندشدن و روی مبل دیگری لمدادن را هم ندارند.

چاق و شلخته نیستند، از آشفتگی، کلافگی و خمیازههای پیدرپی خبری نیست، اما همگی توافق نظر دارند که تنبلاند؛ البته به قول خودشان، تنبلهای در حال بهبود. هفتهای یکبار دور هم جمع میشوند و روی صندلیهایی که دورتادور اتاق چیده شده، مینشینند و از درد تنبلی و تجربههایی که داشتند، میگویند.
قدیمیترها تجربههای کوچک و بزرگ به زانودرآوردن تنبلیهایشان را تعریف میکنند تا اعضای جدید انگیزه پیدا کنند. کهنهکارها از چند ماه تا یک سال سابقه رفتوآمد در این انجمن را دارند و زمانی که از شکست تنبلیهایشان میگویند، شعفی در چهرهشان دیده میشود، وصفناپذیر، گویی شاخ غول را شکستهاند؛ اینجا انجمن تنبلان گمنام است؛ جایی که تنبلان، برای رهایی از مشکلشان، مراجعه میکنند.
آنها هر هفته سر ساعت مقرر یکییکی وارد اتاق میشوند و جایی را برای نشستن انتخاب میکنند. از دختران و پسران جوان تا مردان و زنان باتجربه در میانشان به چشم میخورد. یکی خانهدار است و دیگری دانشجو. یکی حسرت مسواکزدن را سالها به دل داشته و حالا چند ماهی است که مسواک میزند.
آن دیگری هیچگاه نتوانسته سر وقت سر کار حاضر شود و حتی در دوران مدرسه که شیفت صبح بوده، ساعت ١٢-١١ ظهر به مدرسه میرسیده! دیگری وقتی از پیادهرویهای نیمهکارهاش میگوید، گریه میکند: «هر بار پیادهروی میرفتم، چند دقیقه بیشتر تحمل نمیکردم و رهایش میکردم و برمیگشتم به خانه و این بیشترین عذابی بود که میکشیدم.»
آمدهایم برای درمان تنبلیمان
در دنیای واقعی و مجازی «تنبل» مینامندش؛ لمدادن و کاری به کار دنیا نداشتن تنها کاری بوده که در بیشتر سالهایی که گذشته، داشتهاند: «تنبلیام به حدی است که آیدی من در فضای مجازی «تنبل» است. همه مرا به این اسم میشناسند.
بیشتر اطرافیانم در اغلب اوقات من را در وضع نشسته، لم داده و در خود فرو رفته دیدهاند و اینها تنها تصاویری است که از من به ذهن دارند؛ از گذشتههای دور.» چشمها و صورت پفککردهاش همخوانی خوبی با موهای نامرتبش دارد. روی صندلی کوچک کلاس لم داده و خیلی آرام و شمرده شمرده حرف میزند؛ گویی برای یافتن واژهها باید کمی فکر کند.
بعد از سه سال تصمیم گرفته کاری را استارت بزند و بعد از یک سال و نیم از آشناییاش با انجمن تنبلها توانسته عزمش را جزم کند و برای اولینبار روی صندلیهای این کلاس بنشیند. همیشه دوست داشته مثل اغلب آدمهایی که میشناسد، زندگی کند؛ زندگیای روتین و منظم، اما همیشه در حد یک آرزو باقی مانده و در ٧- ٦ ماه گذشته شرایط به طوری بوده که از او فردی منفعل، سرخورده و تنبل ساخته است.
«مسعود» تنبلی را بیماریای میداند که در تمام ابعاد زندگی انسانها رخنه میکند و او معتقد است که شاید زمانی افراد متوجه آن شوند که حتی حسوحال بلندشدن و روی مبل دیگری لمدادن را هم ندارند. او این شیوه زندگی را کسالتبار و عذابآور میداند؛ در حالی که تصور بیشتر مردم از زندگی تنبلها آدمهایی خوشگذران است که بیخیال دنیا شدهاند و برای لذت بیشتر در را به روی همه آنها بستهاند و در دنیایی که برای خود ساختهاند، خوشحالند: «در همه این مدت سختترین کاری که انجام دادم این بود که غمباد بگیرم و روبهروی کامپیوترم بنشینم و فیلمی در یوتیوب ببینم؛ نه کتابی خواندم، نه ورزش کردم و نه هیچ کار مفید دیگری، اما با همه اینها مطمئن بودم که نیازمند بازپروری هستم، ولی خیلی طول کشید تا این بیماری مرموز را بشناسم و متوجه این واقعیت تلخ شوم که ریشه همه بیچارگیهایم، تنبلی است.»
«سارا» اولینبار است جمعی از همدردان خود را در یکجا میبینند؛ کنجکاو است و هر کسی هر صحبتی میکند ولو کوتاه با کنجکاوی تمام گوش میدهد. موهای مجعدش مرتب زیر شال سرخابیاش قرار گرفته است. مانتو یشمی اتوکشیدهای به تن دارد و اولین چیزی که جلب توجه میکند، ظاهر آراسته و آرام او است.
تمام مدت لبخندی به لب دارد و تمام گفتههایی که در این دورهمی رد و بدل میشود را در دفترچه کوچکش ثبت میکند؛ با وسواس تمام. مرز سیسالگی را پشت سر گذاشته، اما شادابتر و جوانتر به نظر میرسد. دغدغه ماههای اخیرش مهاجرت بوده و در همین حین متوجه میشود در گروه تنبلها قرار دارد: «در تمام سالها هیچگاه مشکل بینظمی یا بیارادگی نداشتم، اما بیشتر اوقات حالم خوب نبود و هر کاری را که با هیجان شروع میکردم، بعد از مدتی رها میکردم.
از آدمهای زیادی راهنمایی میگرفتم و هر کسی از ظن خود شد یار من. یکی میگفت: زبان بخوان، دیگری کلاسهای انگیزشی را توصیه میکرد و.» مهاجرت بهانهای میشود تا سارا بعد از سالها کلافگی متوجه تنبلیاش شود: «تصمیم گرفتم مهاجرت کنم و برای مهاجرت هم باید زبان یاد میگرفتم.
در آموزشگاه ثبتنام کردم، اما کلاسها را یکی در میان میرفتم و درنهایت مثل همیشه رها کردم و خودم شروع کردم به خواندن زبان، اما با این آگاهی که تنبلام. در اینترنت در مورد تنبلی جستوجو کردم و با کتاب روانشناسی تنبلی آشنا شدم و شروع کردم به اجراکردن تکتک دستورالعملهایش، اما درنهایت یک هفته تا ١٠ روز دوام نیاوردم و حالا آمدهام سر این کلاس تا برای همیشه تنبلیام را درمان کنم.»
مخم تنبل است
٥٢ روز از اولین جلسه «مهدی» میگذرد. بالای کلاس نشسته و روی صندلی آرام و قرار ندارد. با کاغذهایی که زیر دستش گذاشته، بازی میکند تا کمی در کلاس متمرکز شود: «تنبلیام با همه فرق میکند. مخم تنبل است و نمیتوانم روی هیچ چیزی تمرکز کنم، حتی قادر نیستم به حرفها گوش بدهم.
تنبلی آنقدر فشار میآورد که بعضی اوقات حالم بد میشود. این کلاسها کمک میکند بفهمی آدمهای دیگری هم مثل تو هستند و تحملش کمی آسانتر میشود.» جملاتش را بریده بریده ادا میکند و در هر ثانیه پلکهایش بسته و باز میشود؛ نشانههایی که به شنونده میفهماند، گوینده تمام تلاشش را میکند تا تمرکز کند و جملهای را هر چند کوتاه به درستی ادا کند.
«مهدی» تنبلی را بیماری سختی میداند؛ چون دیگران آن را در زمره بیماریها قرار نمیدهند و اطرافیان فرد تنبل همیشه از او گلایه دارند: «همیشه برای معاینه فنی جریمه میشدم و به یمن این کلاسها برای اولینبار معاینه فنیام را قبل از اتمام وقت انجام دادم و رضایت خاطر زیادی از این ماجرا دارم.» وقتی آخرین تجربهاش را میگوید، بیاختیار بلند میخندد: «باید جای من باشید تا متوجه شوید که این تجربه چقدر شیرین است.»
دیگر از خودم عصبانی نیستم
«سهماهی میشود که مسواک میزنم.» اولین جملهای است که بعد از معرفیاش به زبان میآورد. جملهای که تنها باعث تعجب تازهواردها میشود. چهارماه و یک هفته است سر این کلاسها حاضر میشود و از اینکه توانسته کاری را چندماه دنبال کند، متعجب است: «صحبتها و تجربه دوستان عامل مهمی برای تشویقم در این کلاسهاست.
از زمانی که در این کلاسها حاضر شدهام، دیگر خودم را فرد منزوی و غیرعادی نمیبینم و متوجه شدهام بیماری دارم که باید درمان شود و همین تفکر باعث آرامشم شده است.» «زینب» هم مدتی برای مسواکزدن بهانه میآورده و از آدمهایی که شبها مسواک میزدند، عصبانی میشد.
او هر صبح به هزار جنگ از رختخواب جدا میشده، اما پتو و متکایش را کشانکشان با خودش روی کاناپه میکشیده تا ساعاتی را هم در آنجا لم بدهد: «تمام چیزی که از زینب قبل به خاطر دارم؛ زنی با موهای آشفته، خوابآلود و متکا به دست است که از تختخواب روی مبل از آنجا روی کاناپه لم میداد و حتی حسوحال روشنکردن تلویزیون را هم نداشت، البته تنها کاری که انجام میدادم، این بود که برای وعدههای غذایی سفارش غذا بدهم.
اگرچه بیشتر مواقع همین کار را هم همسرم انجام میداد، اما حالا دیگر برنامه دارم و وقتی از خواب بیدار میشوم، کاری هست که باید انجام دهم. از وقتی این کلاسها را میآیم، غذای گرم میخوریم و دیگر قرار نیست برای هر وعده غذا سفارش بدهیم. از همه مهمتر اینکه سهماهی میشود مسواک میزنم و دیگر از خودم عصبانی نیستم.»
بهانههای خندهدار
«مرضیه هستم، یک تنبل درحال بهبودی» خودش را اینطور معرفی میکند و اداره این جلسه، به عهده اوست. چندماهی است در کلاس انجمن تنبلهای گمنام حاضر میشود و حالا نسبت به گذشته کمتر حالش بد است.
او قبل از این هم در کلاسها و جلسات مختلف دیگری حضور داشته، اما متوجه میشود دردش تنبلی است و برای همین در جلسات تنبلهای گمنام حاضر میشود: «سالها در خانواده، عزیز مصرفکنندهای داشتیم و ریشه همه مسائل و مشکلاتمان را حول محور آن آدم میدیدیم و استدلالمان این بود که، چون این فرد مصرفکننده است، ما نمیتوانیم رشد و پیشرفتی داشته باشیم.
اعتیاد شدید او همه خانواده را دچار چالش کرده بود، اما بالاخره حالش خوب شد و از زندگیمان رفت، اما طبق گذشته حالم بد بود.»
مرضیه مدتها در جلسات مخصوص خانواده اعتیاد شرکت میکرد تا دلیل بدی حالش را در همه این سالها بیابد، اما راه به جایی نمیبرد: «در همه این مدت کتابهای زیادی خواندم؛ کتابهایی که به نظرم خیلی هم خوب و مفید بودند، اما زندگی به همان رویه سابق بود.
فکر میکردم، چون جزو خانواده اعتیادم، مسائل و مشکلاتم ریشه در آن دارد، اما اینطور نبود.» مرضیه بزرگترین نشانه بیماری تنبلی را «به تعویقانداختن» میداند. تنبلها همیشه کارهایشان را به بعد موکول میکنند. او با انجمن تنبلهای گمنام از طریق تلگرام آشنا شده: «در کانالهای تلگرام تنبلی را سرچ کردم و با انجمن آشنا شدم.»
او مدیر و موسس آموزشگاهی است، اما به گفته خودش ایدهآلگرایی و تنبلیاش مانع پیشرفت در کارش شده است: «بعد از شرکت در این کلاسها متوجه شدم بیماری اعتیاد مشکل ما نبوده و هرکدام از اعضای خانوادهمان تکبهتک مشکلات فردی داریم که باید حل شود. ایراد من این بود که همه چیز را صفر و صد میدیدم و برای همین مسأله ازدواجم هم به تعویق افتاد. همیشه برای تنبلیهایم بهانههای قشنگی پیدا میکردم تا کمی خودم را آرام کنم.»
انجمن تنبلهای گمنام از سال ٩٥ در ایران کارش را شروع کرده است. احمد از موسسان انجمن، آن روزها را به خوبی به یاد دارد: «سه، چهار تنبل بودیم که در کلاسهای دوازده قدم شرکت میکردیم و در همان کلاسها به تنبلیمان پی بردیم و هفتهای یکبار روی چمنهای میدان آزادی دورهم جمع میشدیم و سعی داشتیم به کمک هم تنبلیمان را درمان کنیم تا اینکه به مرور یکی از دوستان اتاقی کرایه کرد و کلاسها به مرور زمان به شکل و شمایل امروزی برگزار شد.»
او با خنده خودش را جزو اولین تنبلهای ایران معرفی میکند: «در همه این سالها آدمهای زیادی در این جلسات شرکت کردند و توانستند بیماریشان را درمان کنند. این انجمن دوران نوزادیاش را میگذراند، اما حال خیلی از ما را خوب کرده و یکی از ویژگیهای بارز آن؛ نداشتن حق عضویت است. یعنی پولی داده نمیشود.
این انجمن فرصت خوبی است تا بدون پرداخت هزینه، دیگران به حرفتان گوش دهند و هیچکسی شما و تجربیاتتان را قضاوت نمیکند. همگی ما آدمهای اهل برنامهریزی بودیم، برنامههایی که نوشته، اما اجرایی نمیشدند.»
انجمنهای گمنام را بشناسید
*پرخوران گمنام هم یکی دیگر از انجمنهای دوازدهقدم و سنتهای دوازدهگانه OA است و سعی دارد برنامه بهبودی از پرخوری بیاختیار، زیادهروی در خوردن و سایر اختلالات مرتبط دیگر با تغذیه را با استفاده از دوازدهقدم و سنتهای دوازدهگانه ارایه کند.
این انجمن هم به سبکوسیاق سایر انجمنهای مشابهش هیچگونه حق عضویتی نمیگیرد و از طریق کمکهای داوطلبانه اعضا حمایت میشود. انجمن OA فقط در مورد کاهش وزن، افزایش وزن، نگهداشتن وزن، چاقی یا رژیمهای غذایی نیست و نشانههای آن جسمی، احساسی و سلامت روحیست و هیچ رژیم غذایی خاصی را ترویج نمیکند و به هرکسی که میخواهد پرخوری بیاختیارش را متوقف کند، خوشامد میگوید.
*دوازدهقدم الکلیهای گمنام در سال ١٩٨٥ آغاز به کار کرد و انجمن افسردگان گمنام با الگوبرداری از این روش، در ایران آغاز به کار کرد. این گروه از یک برنامه گروهی تبعیت میکند، بهطوری که افراد بهطور متقابل یکدیگر را حمایت میکنند. طبیعتا افسردگی بخشی از زندگی هرکس است که دیر یا زود با آن مواجه میشود و در این انجمن برای غلبه بر خشم، شوق، خستگی، تنهایی یا آسیبهای کودکی آموزش داده میشود.
در این انجمنها فرد افسرده میپذیرد که بخشهای مختلفی از زندگیاش توسط افسردگی کنترل میشود و حالا نیاز به یک نیرو و باور درونی قدرتمند برای رهایی از این مشکل دارد. در این جلسات در زندگی شخصی افراد کنجکاوی نمیشود و در مشارکتها نصیحتی وجود ندارد.
منبع: فرادید
1980