در گفتگوی احمد زیدآبادی با ضیاء مصباح، عضو جبهه ملی ایران مطرح شد
جبهه ملی ایران و رویای وحدت دوباره
عضو جبهه ملی ایران گفت: بهعنوان کسی که از سال ۴۲ دانشجو و در صحنه و فعال بودم، ۶۰ سال گذشته است، امروز الک را آویختیم و هیچ انگیزهای غیر از اینکه یک اثری بگذاریم، قائله ختم شود، مردم در راحتی و آسایش باشند، اعتبار بینالمللی ما و ارزش پول ما برگردد و... نداریم.
ضیاء مصباح، عضو جبهه ملی ایران در مباحثهای که با احمد زیدآبادی، مشاور روزنامه هممیهن داشت، درباره آنچه در جبهه ملی طی سالهای اخیر گذشت، نکاتی را مطرح کرد. او از اختلاف بین سامان پنجم و ششم جبهه ملی حرف زد و گفت رویای این را دارد که جبهه ملی به وحدت دوباره رسیده و بدون اختلافنظر زیر یک سقف جمع شوند.
آنطور که اعلام شده، گویا جبهه ملی قرار است مجمع عمومی را اوایل آبانماه برگزار کند. تا جایی که ما میدانیم، جبهه ملی الان به دو سامان تبدیل شده، یا انشعاب کرده است که سامان پنجم و سامان ششم هستند؛ این مسئله، مخاطبان و برخی علاقهمندان را کمی گنگ کرده است. اولاً میخواستیم ببینیم دلیل این انشعاب چیست؟ دلایل سیاسی دارد، یا دلایل اعتقادی، شخصی و استراتژیک؟ این رویه بالاخره چیست که اتفاق افتاده است؟
بنده دلایل شخصی را پررنگتر میبینم. نام افراد را اجازه دهید نبرم، اما این ریشه در بدو تشکیل جبهه دارد که در سال ۱۳۲۸ دکتر بقایی و دکتر کاشانی بودند. همینطور بیاییم تا سال ۸۲ که رسمیترین جلسه ما پس از انقلاب بود. شواهد بسیاری بود که آقایان آزردگیهایی از هم دارند که بخشی از این آزردگیها شخصی و بخشی دیگر، احساس تضعیف موقعیت و حد و حدودی که هر کدام برای هم قائل بودند. به این معنا که فردی که هزینهپرداز است، زندان رفته است. بنده به مفهوم شرایط احراز به این قضیه به صورت پررنگ پرداختم و آن را هم منعکس کردم که کسی که میخواهد در شورا بهعنوان مغز متفکر سازمان عضویت پیدا کند، آن هم سازمانی که آن زمان ۶۴ سال عمر داشت، باید حداقل اهل کتابت، مشورت، اظهارنظر، تحلیل، قدرت بیان، شناخت دنیا و آشنایی با سیاستهای جهانی و از سوی دیگر زبان خارجی، اعتبار منطقهای و مجموعاً اهل دیکته نوشتن باشد. این فاکتورها را آن زمان بنده پشت تریبون گفتم. از آقایانی که در حاشیه هستند، آقای شاهحسینی، آقای باوند، آقای عبدالعلی برومند و موحد که در منزل او بودیم، گفتند که حرفهایت درست است، اما نمیشود. این نشدن تا امروز طول کشیده است، اما هیچکدام نه حوصله داشتند و نه احساس تکلیف کرده بودند و نه باور داشتند که شدنی است. اما من ۵ سال است نهایت تلاش خودم را انجام دادهام. من با ۸۰ سال سن دیگر نمیتوانم دنبال موقعیتی باشم و سهمی بخواهم، اگر هم توانستهام تا حدودی نظری دهم و نظرم را شنیدهاند، به دلیل مطهر بودن از امیال مادی و معنوی در این مقوله بوده است. آقایان بعد از سال ۸۲ نهایتاً اجازه تشکیل شورا را در سال ۹۷ به ما دادند، بنده از بخشی از آقایان خواهش کردم که به جلسه بیایند و با حسننیت کامل هم آمدند، اما آنجا از قبل برنامهریزی شده بود. در آن جلسه از قبل کاملاً مشخص بود که تصمیمات گرفته شده، جلسه که به نیمه رسید، آقایان رفتند و گفتند چرا ما را آوردی؟ اعتراض کردند که ما پیشبینی میکردیم و بهخاطر تو آمدیم، اما آش هنوز همان آش و کاسه همان کاسه است. گفتم که من سعی میکنم که جبران کنم، از آن روز تا به امروز به گواه دو طرف، من بین دو صندلی نشستهام، یعنی هر دو را تایید میکنم و به هر دو نقد دارم؛ به دفعات در جلسات رسمی آنها را مورد سوال قرار دادهام. یک بخشی از آنها آدمهای آگاه، اهل مطالعه، اهل نقد و هزینه پرداز هستند و در جلساتشان لحظاتی اتلاف وقت نیست. این گروه مینویسد، میفهمد و تقریباً آگاه است، رئیس و مرئوسی نیست، کسی حکم نمیکند و حرف آخر را نمیزند، بلکه کاملاً دوستانه است. درست نقطه مقابل حالت مرید و مرادی دارند. چون برخی از آنها پزشک هستند، فکر میکنند که با قرص و آنتیبیوتیک میتوانند ماجرا را درمان کنند که من به آنها گفتم اینجا مطب نیست، اینجا اجتماع است، مدیریت، شناخت اجتماعی و قدرتی غیرپزشکی میخواهد که البته آزردگیهایی هم بهدنبال دارد. دیکتههایش را هم من مینویسم، غلطهایش را هم من میکنم و ۹۰ درصد آقایان در دیگر صحنه احساس میکنند حرف اول و آخر را میزنند، اعتبار منطقهای و تریبون خارج از کشور دارند.
اینطور که من در فرمایش شما متوجه شدم، در بین اعضاء ارشد جبهه ملی، خیلی اختلاف ایدئولوژیک وجود ندارد؛ در استراتژی، نوع فعالیت سیاسی و تشکیلاتی هم با هم مخالفت ندارند، دعوا این است که چه کسی عضو شورای مرکزی باشد.
نگویید دعوا، چون جسارت به آقایان است.
دعوا که نه، میگوییم اختلاف. دعوا یک نوع اختلاف است که میتواند سطوح مختلف داشته باشد. یعنی تمام اختلاف بر سر این است که چه کسی در شورای مرکزی باشد؟
باز هم خیر. با یک تعریفی میگویم که آن هماهنگی، وحدت رویه و تشکل شایستهای که جبهه ملی میطلبد با جدایی ما شاید تحقق پیدا کند. دقیقاً مسیر منفی است و با مسائل امروز نمیتوان تشریح کرد.
یعنی میگویید پس این اختلاف، شخصی نیست و چیز دیگری است؟
واژه را نمیتوان آنطور که گویا باشد انتخاب کرد، ولی هر یک از این واژهها را میتوانیم بگوییم عیناً مصداق دارد یا ندارد و چیزهای جدیدی جایش بیاوریم.
ما میخواهیم این را کشف کنیم و ببینیم دعوای سامان پنجم و ششم چیست؟ حالا شما میگویید دعوا نه اختلاف. از بیرون آنچه اتفاق افتاده که یک تشکیلاتی، حالا من توضیح میدهم که ممکن است برخلاف تصور رهبران یا اعضایش نه موقعیت سیاسی خاص داشته باشد، نه آن گسترش را کرده باشد، نه پایگاه اجتماعی لازم را داشته باشد، نه استراتژی مشخص داشته باشد. به همه اینها خواهیم رسید. اما فعلاً در این مرحله میخواهیم بفهمیم چرا دو شعبه شده است. اگر اختلاف شخصی و بر سر اینکه چه کسی عضو شورای مرکزی و دبیرکل باشد، نیست؛ مشخصاً سر چه چیز دیگری است؟
سر وصول به هدف است.
یعنی چه؟
به این معنا که میگویند شاید این روش و منش موجود بین این گروه، هدف را در زمان کوتاهتری در دسترس قرار دهد. اینکه میگویید پایگاه ندارد، این واژهها عکساش در معیارها و بیانات ما وجود ندارد.
میدانم، حالا ما آنها را نقد میکنیم که اساساً اعضاء جبهه ملی چه تصوری از خودشان دارند و الان جایگاهشان کجاست و چرا اینطور فکر میکنند که الان زمان مصدق است و هر کدام از آنها مثل مصدق اگر اعلام کنند، اگر حرفی بزنند، اگر آزاد باشد که انتخاباتی برگزار شود؛ چرا فکر میکنند رای اول تهران یا شهرستان را میآورند؛ این را برای بعد میگذاریم. اما فعلاً حرف این نقطه است که میگویید یک سلسله اهداف وجود دارد، یک تعداد میگویند زودتر باید به اینها برسیم و یک تعداد میگویند با شیوه شما به این زودی نمیرسد؟ هر دو معتقد هستند که اگر مسیری را که تعیین کردند، ادامه دهند؛ زودتر به هدف میرسند. فرق این دو مسیر چیست؟
این قاعده، این نحوه تفکر دوگانه، این اشتباه، این خودزنی دارد، تضعیف شدن نزد افکار عمومی را تشدید میکند.
ما اینجا درصدد کشف این مسئله بهعنوان آدمی از بیرون هستیم که این انشعاب که میفرمایید هر کدام دو شیوه مختلف را دنبال میکنند، هر کسی فکر میکند شیوه خودش زودتر به هدف میرسد. اولاً که آن هدف چیست و ثانیاً آن شیوه و جنبههای اختلافیاش با هم چیست؟
هدف، منافع ملی با نگاه و باور ملیون است که ممکن است امروز به شکل دیگری با آن برخورد کنند. هدف بعدی استقلالِ آزادیهاست.
تریبونهای خارج از کشور که فعال هستند، کاربردشان در داخل و در ارتباط با حکومت ضعیف است. این گفتگو به همین دلیل است که طرح مساله انجام شود
اینها را که همه میگویند، بحث بر سر این است که آن نقطهای که میخواهد تحقق پیدا کند کجاست که بر سر آن عجله دارند؟
من یک خواهش از شما داشته باشم. آنچه که میفرمایید نه با آن پررنگی مصداق دارد. بنده بهعنوان کسی که از سال ۴۲ دانشجو و در صحنه و فعال بودم، ۶۰ سال گذشته است، امروز الک را آویختیم و هیچ انگیزهای غیر از اینکه یک اثری بگذاریم، قائله ختم شود، مردم در راحتی و آسایش باشند، اعتبار بینالمللی ما و ارزش پول ما برگردد و... نداریم. این اهداف را بنده در حد و حدود و یک اپوزیسیون قانونی میدانم. این تشکیلات معتبر، قدیمی و از یک بُعد اگر جبهه ملی را تضعیفشده و ناتوان بدانید، اما ته دلتان به بنیانگذارش احترام میگذارید و موافق این هستید که چراغش روشن باشد هر چند سوی این فتیله کمرنگ شده است.
ما که علاقهمند هستیم، اما در واقع خود این اعضا هستند که باید این موقعیت را در درجه اول برای خودشان ایجاد کنند. بله، ما اسم جبهه برایمان نوستالوژی است، نام دکتر مصدق برایمان جذاب است و دوست داریم آنچه میراث ایشان است، اثرگذاری داشته باشد. یک تشکیلات معتبر باشد، حرف جدید داشته باشد، راه جدیدی را باز کند، اما علاقه من یک چیز است، اما آن چیزی که از دور دیده میشود یک تشکیلات کوچک است. در اولین گامی که گفتهاند شما میتوانید مجمع عمومی را برگزار کنید، آنجا از هم انشعاب کردهاند و تا آنجایی که من میبینم ادبیات خوبی هم نسبت به هم بهکار نمیبرند. اگر اینها هر دو دنبال منافع ملی و نام مصدق هستند، اولین سوال که برای افکار عمومی ایجاد میشود این است که دعوایتان بر سر چیست؟ منظور از دعوا همان اختلاف و انشعاب است. وقتی با شما صحبت میکنیم، میگویم ایدئولوژیک است، میگویید نه. میگویم استراتژیک است، میگویید نه. میگویم سر تشکیلات است، میگویید نه. میگویم شخصی است، میگویید بله. اگر شخصی است که این خیلی خطر بزرگی است. مگر دعوا بر سر منافع فردی است که تعدادی بیایند و یک تشکیلاتی با آن سابقه نوستالوژیک و تاثیراتی که در تاریخ گذاشته را دستاویز ملاحظات شخصی کنند. حرف من این است، شما چه جوابی برای این مسئله دارد. بله من تلاش شما را میفهمم. میخواهید آشتی دهید، ولی اگر شخصی باشد که به سادگی نمیتوان این کار را کرد؟
بهدلیل ارادتی که به آقایان دارم، منافع شخصی را من نمیبینم. یک مقدار پا به سن گذاشتهاند، اینها یک نگاهی به این دارند که ما سابقه بیشتری داریم، میتوانیم مفیدتر باشیم. کسی اگر میخواهد به این عرصه بیاید، به شکلی اصول تحزب را رعایت کند. مطامع قدرت و پیشکسوتی از دوستان ما گذشته است. اجازه دهید از این مقوله که چه میخواهند، بهدلیل برنامهای که بنده به عرض رساندم که چه باید کرد، (به این مفهوم که همه با هم زیر یک سقف بنشینیم) و تن به یک انتخابات دهیم.
شما در سالروز مرحوم مهندس امیرانتظام به من توصیه کردید که در صحبتی که در بهشت زهرا میکنم، به این موضوع اشاره کنم و گلایهمندی خودم را بگویم که چرا این اتفاق افتاده و این کار را کردم. اما بعدش دوستان به من اشاره کردند و جواب دادند کسی که خودش را به خواب میزند را نمیتوان بیدار کرد. دیگری آمد گفت که آن طرفهای ما پایش در زمین نیست و دنبال توهمات خودشان است. یکی دیگر آمد تعابیر تندتری به کار برد. این چیزی نیست که بتوان پنهان کرد. هر جا که میرسند اعلام میکنند که آن دیگری مانع اصلی است. میگویم شما چرا وقتتان را مصروف به تلاشی کردید که، چون به هر حال جنبه فردی پیدا کرده، به نظر نمیآید به سادگی قابل ترمیم باشد. شما هم رضایت دهید دوتا باشند و هر دو کار خودشان را بکنند.
از آقای امیرانتظام که نام بردید، تصادفاً یکی از آنهایی بود که به این جریان معترض بود و خودش را کنار کشید و بعدش هم که عمرش کفاف نداد. این دو جریان نیمه جان موجود، میخواهند تبدیل به یکی در درون و عمق شوند، اما اینکه چه کسی پا جلو بگذارد، دچار تردید میشوند، آن پا به سن گذاشته ناخودآگاه یک منیت ایجاد میکند.
پا به سن گذاشتن باعث نمیشود که از این چیزها عبور کنید و الک بیاویزید. چه برسد که منیتها را تشدید کند.
من آویختم. اگر دوستان میآویختند این قضیه پنج سال پیش تمام میشد. سیستم تا یک حدودی شرایط را مهیا کرده که میتوان این حرفها را زد. من باورم این است که شرایط ایجاد شده، اما برخی از دوستان این باور را ندارند.
این را یک دورهای به همه میگفتند و خود ما را به همین اتهام، محاکمه کردند.
من از ماجرایی که بر خودم گذشت میگویم. همه آنچه که میگویید درست است البته با ادبیاتی که باعث رنجش نشود، البته من ابایی ندارم، زیرا بسیار هزینه دادم و تحمل میکنم و لازمه این عرصه و صحنه، هزینهپردازی است. بله درست میگویید، دوستان را باید سر عقل آورد (البته جسارت به آنها نشود)، یکجا جمعشان کرد. همین صحبتها را بنده از بیان شما تشریح کردم. آن نگاه کلانی که شما به حکومت دارید که هیئتی بنشینند، حرفهایشان را بزنند. بنده این را خیلی سادهتر و کوچکتر در سازمان بسیار قدیمی و مقدم بر همه در جبهه ملی شدنی میبینم تا این فراز و نشیب به پایان برسد. بایستی دست به کاری بزنم که غصه سرآید. این غصه تفرق و خودزنی است. این به نفع سیستمی است که میخواهد هر نوع مخالفتی را درون خودش سرکوب کند، سرکوب به دست خود؛ نهایت هوشیاری سیستم است.
یعنی میخواهید بگویید اینکه این دو سامان هم یکدیگر را متهم میکنند، نیروهای امنیتی سبب این اختلاف شدهاند؟
من نمیتوانم چنین چیزی را بگویم، ولی با شناختی که من از مجموعه نیروهای امنیتی دارم، میتواند باشد. من دانشجوی سال ۴۲ تا ۵۷ هستم و طی آن سالها بارها ساواک من را میخواست؛ بنابراین ترس من آن زمان ریخت و بعد جریان فعلی هر وقت من را خواسته، کاملاً استقبال کردهام. یک خاطره میگویم شاید بد نباشد. یک روز من را بهدلیل ارتباطی که ایجاد کرده بودم، ممنوعالخروج کردند. آقای باهنر، آقای رجاییخراسانی و آقای دعایی و خیلیهای دیگر بودند که از نهادهای مسئول پیگیری کردند که چه کارش دارید؟ من را وزارت اطلاعات خواست، وارد که شدم آن دو جوانی که کارشناسی میکردند، خیلی مطیع و آماده بودند، اما یک حاجآقایی آمد و جلوی من نشست و گفت، حالتان خوب است، بفرمایید. گفتم شما من را خواستید، من چه بفرمایم. نکند میخواهید بدانید افکار من چیست؟ گفت بله. گفتم این دو آقا که کارشناسانات هستند، ده پانزده سال است من را میخواهند. اینها چرا ارتقاء مقام پیدا نمیکنند؟ اینها الان باید مدیر باشند، باید ارشد باشند. گفت پاسپورت ایشان را بدهید تا برود، ادامه نداد. چرا؟ زیرا من از یک منظر دیگر هم جدی گفتم، هم به شوخی گرفتم.
اینکه یک نیروی امنیتی، تلاش کند که نیروی مقابل خودش را تحت تاثیر بگذارد، در کشورهای جهان سوم مرسوم است. آن آدمهایی که فکر میکنند نخبه و کارکشته و متکی به تجربه طولانی هستند، اینها اگر تحت تاثیر قرار بگیرند، مشکل دارند.
اختلاف یک درصد است. من در نشستها گفتهام که آقایان، شما پزشک هستید، اینجا مطب نیست، اینجا صحنه سیاست و علم و اجتماع است؛ بنابراین یک مقدار گوش کنید، تصمیم نگیرید؛ حق وتو قائل نشوید. ارشدیت و غیر ارشدیت جای خود را دارد، اما مرید و مرادی را حاکم نکنید. البته هر دو را نمیگویم، یک گروه اینطور است که مثلاً اگر من در جلسهشان بگویم ماست سیاه است، اکثریت تایید میکنند. از آغازی که عضوگیری صورت گرفته، این نگاه بوده است.
اینطور که میگویید اصلا تشکیلات دموکراتیک نیست، بلکه یک تشکیلات اقتدارگراست.
با تعریفی که وجود دارد در یک سمت این حالت خیلی ضعیفتر است، اما در یک سمت خیلی قوی است. همه را ما به شکلی میخواهیم منعکس کنیم، تلنگر بزنیم، شوک وارد کنیم، ایجاد سوال کنیم برای دوستانی که نمیدانیم به چه دلیل مرید و مرادی در آنها حاکم است. دنبال چه چیزی هستند؟ لحاف ملا و پایگاهی هم نیست. در جلسه ختم آقای ضرابی، حدود ۲ هزار نفر بودند. جمع را نگاه میکردم بالای ۵۰ تا ۶۰ سال بودند. این جمع همه جا مخصوصاً در گروههای سیاسی فعال و داخل جبهه هست. این آقایانی که در مرز سالمندی هستند، به جای اینکه از بُعدی فراتر از خودشان ۹۰ درصد نمیفهمند مثلاً احمد زیدآبادی چه میگوید. منِ نوعی که مرید و مراد هستم، اهمیت را درک نمیکنم. چطور ممکن است یک ضرورت بدیهی و لازم و روشن را با توجه به مصالح کشور درک نکنید. برنامه و پیشنهاد دارید، سیاستهایی را میخواهید پیشنهاد کنید؛ همه اینها وقتی با هم باشید و مطرح شود خیلی مؤثرتر است. اجازه دهید این طرح شود، این ضرورت مکتوب و تابلو شود و بگوییم جبهه ملی واحد فراتر از شخص و با توجه به نیات اولیه است که هنوز هم مورد احترام است. ما در انقلاب، در دولت موقت، در مجلس اول سهم داشتیم. تدریجاً توانستند تضعیف کنند، اما الان آن فضا ایجاد شده است. در جلسات میگویم الان میشود، وقتش است و باید بیایید. این نگاه را باید برداشت، اینکه چرا این نگاه ایجاد شده را باید از آن گذشت. ماجرایی را یادم آمد، سالگرد مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد بود، آقای خلخالی آمد. همه ماندند که آقای خلخالی که در مجلس دست روی سر بازرگان میگذاشت و میگفت الفاتحه، آمده است. گفت من میخواهم صحبت کنم. به ناچار گفتند بروید. پشت تریبون رفت و گفت من اشتباه کردم. تصور میکردم شما تاثیری در جامعه ندارید درست است تعدادتان ظاهرا کم است، اما این عده کیفی است. کیفیت وجود دارد، کمیت چیز دیگری است و باید امروز هم در میان نیروهای جبهه ملی کار کرد که به آنجا برسیم. بنابراین، این جمع را میتوان یکجا آورد و ساعتها گپ زد.
از زمانی که آقای خلخالی گفته، زمان زیادی گذشته و کیفیت شاید حفظ نشده باشد، نسل جدیدی آمده و توانایی و آراء جدیدی دارد. از این بگذریم. شما میخواهید نهایتاً چه فرمولی را داشته باشید که بشود در واقع آن وحدت دوباره جبهه ملی را اعاده کرد؟
وحدت دوباره بسیار زیباست، اما سهل و ممتنع است. جسارت به دوستان نباشد، این در وسطهای داستان است و شما این نگاه کلان را دارید. این گروهها را تا حدی به آن نقطه برسانیم که شما بگویید در هیئت هفتنفرهای که مد نظر دارید، یک نفر از جبهه ملی باشد.
این هیئت قرار نیست کشور را رهبری کند. این برای دو سه کار جزئی متناسب با آن ممکن است انتخاب شود. ممکن است آدمهای لزوماً مقبول نباشند، اما برای یک کار خاص مناسب هستند. جبهه ملی باید نقشی را ایفا کند. فرمولتان را نگفتید.
تریبونهای خارج از کشور که فعال هستند، کاربردشان در داخل و در ارتباط با حکومت ضعیف است. این گفتگو به همین دلیل است که طرح مساله انجام شود. میدانیم که ممکن است نتیجه صفر باشد، اما این وسیله مشروع وجود دارد. این تریبون را باید محترم و بسیار لازم شمرد. من از دوستان فعال جبهه عذرخواهی میکنم، اما من را چوب میزنند. نبریدم و نمیبُرم، اما باید به طریقی در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.