ریشه بحران اوکراین در جنگ جهانی دوم
روسیه چگونه رقیب چالش برانگیز امریکا شد؟
بحران اوکراین یک مسأله ناگهانی نیست که در طول چند ماه یا چند سال به وجود آمده باشد. برخی تحلیلگران معتقدند که ریشه اتفاقات کنونی اوکراین را باید در طول چند دهه بویژه از مقطع پس از جنگ جهانی دوم به این سو جستوجو کرد.
تحلیل رفتار امروز روسیه بدون در نظر گرفتن سابقه تاریخی آن در نسبت با سایر کشورهای جهان بویژه کشورهای دخیل در تحولات جهان در مقطع پس از جنگ جهانی دوم چندان دقیق نخواهد بود. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده دو کشور آلمان و ژاپن را به متحدان پایدار و صلحآمیز خود بدل ساخت. در مقابل، واشنگتن پس از جنگ سرد سیاستهایی را در پیش گرفت که در نهایت به تبدیل روسیه به یک رقیب سرسخت و پایدار کمک کرد و این موضوع در تقابل اخیر روسیه و اوکراین به اوج خود رسید.
فارین پالیسی در یکی از تحلیلهای اخیر خود به این موضوع پرداخته و با توجه به بحران اخیر اوکراین، سعی کرده به این سؤال پاسخ دهد که چگونه سیاستهای امریکا پس از جنگ جهانی دوم، روسیه را به رقیبی سرسخت تبدیل کرد. مایکل هیرش تحلیلگر این رسانه، معتقد است که بین روسیه و دو کشور آلمان و ژاپن تفاوتهای عمیقی وجود دارد. در پایان جنگ جهانی دوم رؤسای جمهور ایالات متحده، فرانکلین روزولت و هری ترومن سیاست تسلیم و اشغال بیقید و شرط را در پیش گرفتند و نظامیها را در آلمان و ژاپن کاملاً از بین برده و نوعی تغییر از بالا به پایین در هر دو کشور ترتیب دادند و البته اشتباههای زیادی را هم در این باره مرتکب شدند.
پس از پایان جنگ سرد، هیچ گونه اشغال فیزیکی اتحاد جماهیر شوروی سابق، توسط نظامیان امریکایی یا غربی صورت نگرفت. در عوض آنچه صورت گرفت، نوعی اشغال روانی بود بر مبنای این ایده پرزرق و برق که «پایان تاریخ» نزدیک است و سرمایهداری دموکراتیک تنها راه رو به جلو است. غرب تصور میکرد که دیگر پیروز شده و هیچ چیز جلودارش نیست. از دید هیرش، واشنگتن در دو حوزه اقتصادی و سیاسی، مجموعهای از سیاستها را دنبال کرد که بیاعتمادی عمیقی را در میان طبقه حاکم روسیه ایجاد کرد و این امر، زمینه را برای به قدرت رسیدن پوتین و برجسته شدن آرمانهای او درباره احیای روسیه فراهم کرد.
در حوزه اقتصادی، مقامات ایالات متحده نتوانستند تشخیص دهند که حکومت کمونیستی سابق که فاقد حاکمیت قانون و نهادهای جدید بود، ظرفیت تبدیل سریع به سرمایهداری دموکراتیک را ندارد. در نتیجه مشاوران بازار آزاد در مؤسسه توسعه بینالمللی هاروارد و همچنین صندوق بینالمللی پول برای خصوصیسازی سریع نظام تولید کمونیستی سابق (چیزی که آن را شوکدرمانی مینامیدند) تحت فشار قرار گرفتند. اما خصوصیسازی بسرعت به چیزی تبدیل شد که روسها با طنزی تلخ آن را «غصب» (prikhvatizatsiya) مینامیدند.
تصرف ناعادلانه شرکتهای دولتی سابق که به الیگارشی تبدیل شدند. نتیجه این شوک درمانی فرار عظیم سرمایه از روسیه بود و این کشور را دچار رکود اقتصادی طولانی مدت کرد. جوزف استیگلیتز، اقتصاددان ارشد سابق بانک جهانی معتقد است که صندوق بینالمللی پول و خزانهداری ایالات متحده به زیرساختهای نهادی لازم برای اقتصاد بازار توجهی نداشتند و با هدایت جریان سرمایه در داخل و خارج روسیه زمینه را برای چپاول الیگارشیها فراهم کردند.
جای تعجبی هم ندارد که پوتین ابتدا با مبارزه علیه سلطه الیگارشیها به قدرت رسید. در عرصه سیاسی نیز غرور و بلندپروازیهای ایالات متحده سبب شد تا از واقعیتها به دور باشد. با آغاز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رسانههای امریکایی چنان ژست پیروزمندانهای به خود گرفتند که حتی احتیاط رئیس جمهور وقت یعنی جورج هربرت دبلیو بوش و دولت او را در ارتباط با از بین بردن سریع اتحاد جماهیر شوروی سابق مسخره کردند.
پس از او در زمان رؤسای جمهور بعدی ایالات متحده یعنی بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش و باراک اوباما، واشنگتن بلندپروازانه مسیر خود را در راستای گسترش تهاجمی ناتو تغییر داد و به همه کشورهای بلوک شوروی سابق برای اخذ پذیرش این امر فشار آورد. ابتدا لهستان، مجارستان و جمهوری چک و پس از آن کشورهای حوزه بالتیک یعنی استونی، لتونی و لیتوانی و همچنین بلغارستان، رومانی، اسلواکی و اسلوونی در معرض این فشار بودند.
ناتو در نشست بخارست در سال 2008 فراتر رفت و متعهد شد که اوکراین و گرجستان در نهایت برای پیوستن به این ائتلاف دعوت خواهند شد. جورج دبلیو بوش میخواست فوراً به هر دو کشور برنامههای اقدام عضویت را به مثابه اولین گام برای ورود به ناتو پیشنهاد دهد، اما آلمان و فرانسه در مورد دشمنی با روسیه احتیاط بیشتری به خرج دادند. در همان زمان، واشنگتن همچنین به طور آشکار شروع به مداخله در سیاست اوکراین کرد و افشای مکالمهای جنجال برانگیز در سال 2014 از ویکتوریا نولند، دستیار وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده تأییدی بر این موضوع است.
بنابراین ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم درگیر سیاستهایی برای ایجاد یک حکومت غربی در اوکراین بوده و روسیه مجهز به سلاح هستهای را بهعنوان یک قدرت نادیده گرفته است. چنین نگرشهایی غرور آسیب دیده کرملین را تشدید کرد و پس از مدتی، پوتین شروع به بازپسگیری قلمروهای متفرق شوروی سابق کرد و به اوکراین نیز توجه جدی نشان داد.
تسلط بر دونباس و به رسمیت شناختن لوهانسک و دونتسک، منطقه تحت سلطه روسیه توسط پوتین در هفته گذشته را نیز میتوان در این راستا تحلیل کرد. مواجهه با اقدامات پوتین همچنان برای غرب موضوعی چالش برانگیز است و در این میان، پرداختن به این موضوع که چرا کشمکش ایالات متحده با روسیه به گونهای متضاد با دو کشور ذکر شده پیش رفت، اهمیت پیدا میکند. پوتین در حقیقت بازنمود خشمی ملی گرایانه است که غرب مسبب آن بوده است. او بهدنبال یادآوری پایان جنگ سرد است، جنگی که هم او و هم نخبگان روسیه آن را ناعادلانه میدانند. گوتام، دیپلمات ارشد سابق هند، معتقد است که جهان در طول 30 سال میخواست روسیه را نادیده بگیرد و غرب میخواست منافع خود را بدون توجه به جایگاه روسیه و در نظر گرفتن حتی کمترین جایگاهی بهعنوان یک رقیب استراتژیک برای پوتین پیش ببرد، او در تمام این مدت به این موضوع توجه داشته و به فکر روسیه بوده است. شاید این نادیده گرفتن را بتوان عامل دیگری در تقویت این خشم ملی گرایانه به حساب آورد که غرب قائل نشده است.
شاید بزرگترین تفاوت میان روسیه با دو کشور آلمان و ژاپن این بود که دو کشور مذکور، از جنگ کاملاً ویران شده بودند و بنابراین تغییرات عمیق اجتماعی را بیشتر پذیرفتند. اما سیاستهای مرتبط با بازسازی اروپا توانست برای آنها در بلندمدت حسن نیت ایجاد کند. همچنین برخلاف شیوه مواجهه امریکا با روسیه که ابتنا بر غرور و بلندپروازی داشت، شیوه مواجهه آن با دو کشور آلمان و ژاپن کمتر دارای چنین خصیصهای بود و احتمالاً به همین خاطر هم به ظهور رهبران دوستدار ایالات متحده مانند کنراد آدناور انجامید. پیدا کردن ریشههای بحران اوکراین در جنگ جهانی دوم از این جهت حائز اهمیت است که در آن زمان، رهبران ایالات متحده سعی داشتند از تکرار اشتباه های پس از جنگ جهانی اول جلوگیری کنند، زیرا بر آن بودند که جنگ جهانی دوم مستقیماً از این اشتباه ها سرچشمه گرفته است.
اما سؤال پیش رو این است که آیا در حال حاضر بایدن و دیگر رهبران غربی میتوانند راهی منطقی برای پایان دادن به آخرین جنگی که از جنگ قبلی نشأت گرفته است و خود در آن دخیل بودهاند، پیدا کنند؟