نامه سردار سلیمانی به دخترش فاطمه: دخترم خیلی خسته ام، ۳۰ سال است که نخوابیده ام
نرجس سلیمانی فرزند ارشد شهید قاسم سلیمانی ماجرای نامه پدرش به فاطمه خواهرش را در برنامه حضور روایت کرد.
به مناسبت سالروز شهادت سردار سلیمانی، نرجس سلیمانی فرزند ارشد شهید سلیمانی و عضو شورای شهر تهران به روایت خاطره ای از پدر پرداخت.
در بخشی از این گفتگو او می گوید:
*پدرم هر بار که میرفت دفتر یکی از دخترها را با خودش میبرد. آن بار، دفتر فاطمه خانم را با خودش برده بود و برای او نوشته بود. نامه خیلی زیبایی نوشته بود و آن سوالی که قبل از رفتنش از ایشان پرسیده بودیم، آنجا که رسیده بود، فراغتی پیدا کرده بود و در آن فاصله چند ساعته، نوشته بود.
*پدر در بخشی از آن نامه نوشته بودند: «عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمیخوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند؛ بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود؛ دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی میکنید؛ چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و برای آن طفل گریان که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است؛ پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید؛ بگذارید بروم. چگونه میتوانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است.
*من جا ماندهام. دخترم خیلی خستهام. ۳۰ سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمیتوانم؛ نمیخواهم بخوابم؛ من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرات بر هم آمدن نداشته باشد؛ تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند؛ وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است، حسینم یا رضایم است، از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم؟ بیخیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمیتوانم اینگونه زندگی بکنم.»
سلیمانیبزرگمردیکهدرقابازادگانجاودانهاست
جان فدای تو حاج قاسم جان
اشکهایت تمام درد تو نیست
روح من خسته از گناه زیاد
قلب من مرده اوفتاده کنار
من رها کرده ام که بگریزد
من دعا کرده ام که بتواند
بعد مرگ تو بود فهمیدم
کشته اشکهاست یعنی چه
تازه داغ تو سرد هم نشده
داغ دیگر سراغم آمده است
نام سید حسن چرا نبرم
سینه چاک از غمش چرا نکنم
کاش من هم شبیه تان بودم
مرد بودم کمی قوی بودم
کاش من هم کنار تان یا نه
لا اقل در مسیرتان بودم