مهدی چمران درگفتگو با خبرفوری:آرزو دارم برادرزادههایم را ببینم /خاطراتی که برای اولین بار روایت میشود
مهدی چمران درباره اینکه اگر برادرزادههایش بتوانند این گفتگو را بخوانند چه پیامی برایشان دارد،میگوید:خیلی دلم می خواهد آنها را ببنیم، همیشه آرزو داشتم،ولی نشد، هنوز هم آرزو دارم.
امروز سی و ششمین سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران است،به این بهانه با مهدی چمران هم صحبت شدیم،او در این مصاحبه از آرزوی دیدار برادرزادههایش میگویدو اینکه تا به حال سعی نکرده اند با او تماس بگیرند. علاوه بر این مهندس چمران خاطراتی نیز از دوران نوجوانی شهید چمران را برای اولین بار روایت میکند.
از برادرزادههایتان اطلاعی دارید؟خیر،اطلاعی ندارم،همان اطلاعات قدیم و قبل از انقلاب است که که از پدر ، مادر و برادرم شنیده ام،چون ما را لبنان راه نمی دادند ،بجز سال آخر که زمان پیروزی انقلاب بود آن زمان با پاسپورت و قدی افراشته به لبنان رفتیم،اما همه سفرهای دیگرمان به لبنان پنهانی بود.البته دکتر نیز برخی وقت ها تعریف های حزن انگیزی از بچه هایش میکرد،حسرت می خورد که آنها را ندارد.
چند فرزند از دکتر چمران باقی مانده است؟در لبنان چهار نفر بودند، اما وقتی به آمریکا برگشتند فرزند کوچک دکتر به نام جمال که حدود چهار سال داشت در استخر ویلای بزرگ پدر خانمش غرق شد.
بردارزاده هایتان تاکنون سعی کرده اند با شما تماس بگیرند؟با من خیر، اما سعی کردند بادکتر تماس بگیرند،اما ایشان طبق عهدی که کرده بودند ،پاسخ شان را نداند.
برادرزاده هایتان اکنون باید چند ساله باشند؟فرزند بزرگش «روشن» باید حدود 40 سال داشته باشد،علی و رحیم نیز باید حدود 36 و 38 سال داشته باشند.
اگر آنها بتوانند این گفتگو را بخوانند،پیامی برایشان دارید؟خیلی دلم می خواهد آنها را ببنیم، همیشه آرزو داشتم،ولی نشد، هنوز هم آرزو دارم آنها را ببینم، مطمئنم ژن شهید دکتر چمران درآنها هست و می توانند در آن مسیر حرکت های خوبی داشته باشند.
چه خاطره ای از دکتر چمران بیشتر به یادتان مانده است؟پس از شهادت دکتر چمران دست نوشته ای از او را خواندم که برایم علت کاری را که در نوجوانی کرده بود،روشن کرد،او نوشته بود، در یک روز سرد زمستان از مدرسه به خانه بر می گشتم ودر راه فقیری را دیدم که از سرما می لرزید و از نداشتن لباس شکوه می کرد، اما من چیزی نداشتم که به او ببخشم،به خانه برگشتم و مدام فکر می کردم چه کنم تا دست کم با او همدردی کرده باشم.
به خاطر همین شهید چمران تا صبح نخوابید و کرسی گرم را رها کرد و در حیاط خانه ایستاد،او در ادامه مینویسد؛ سرمای سختی خوردم ،مریضی سختی را کشیدم و چه مریضی لذت بخشی بود.
چه خاطره ای از تفریح یا بازی هایی که باهم میکردید دارید؟حدود هشت سال داشتم که به همراه ایشان و برادر بزرگترم مرحوم دکتر مرتضی به کوه رفتیم، می خواستیم به شیرپلا برویم. برای ناهار هم قرار بود کباب بخوریم، برای همین مقداری گوشت و زغال را درون ساک زرد رنگ کوچکی قرار دادند،چون سبک بود آن را به گردن من انداختند و خودشان وسایل سنگین تر را برداشتند.
به نزدیکی های آبشار دوقلو که رسیدیم متوجه شدیم سگ هایی که پایین دره هستند، با هم می جنگند و واق واق می کنند، آن وقت بود که یکی از برادرها گفت نکند گوشت ها پایین دره افتاده و سگ ها به خاطر آن دارند با یکدیگر می جنگند،برای همین به ساک نگاه کردم و متوجه شدم گوشتی که آورده بودیم، از ساک بیرون افتاده است،البته در ساک هم به خوبی چفت نمیشد به همین دلیل هنگام بالا و پایین رفتن از سنگ ها گوشت از کیف بیرون افتاده بود.
پس برای ناهار چه کردید؟من و شهید چمران آنجا نشستم و برادر دیگرم به روستای پسقلعه برگشت تاکمی ماست و پنیر بخرد.خلاصه از خوردن گوشت محروم ماندیم به خاطر بازی گوشی من و چفت نشدن در ساک.
منبع: خبرفوری
34
آقا مهدی چمران خیلی خوبن سپاس