تصاویری که نشان میدهد عشق واقعی چیست
گاهی عشق به معنای پذیرفتن یک کودک به فرزندی یا اهدای کلیه است، اما گاهی هم فقط با پختن یک غذای خوب یا درست کردن یک حلقه ساده کاغذی نشان داده میشود.
«داشتم به خاطر گم کردن حلقه ازدواجم گریه میکردم که دختر ۸ سالهام من را دید و این را برایم ساخت.»
«این قلب کوچک روی دستم «دکمه بغل کردن» نام دارد.»
«از وقتی همسر این مرد فوت کرده، دختر چهارسالهشان از او دور نمیشود. حالا هروقت این مرد دخترش را درمدرسه میگذارد، معلمش این قلب را روی دست هر دوی آنها میکشد و میگوید هر بار که دکمه را فشار دهند، برای هم بغل میفرستند. این به دختربچه کمک کرده تا احساس کند با پدرش در ارتباط است.»
«وقتی دو ساله بودم این سکهها را در روز تولدش به او هدیه دادم، او آنها را به یک کارت چسبانده و تا کنون نگه داشته است.»
مادربزرگش به تازگی درگذشته و مادرش این کارت را در خانه او پیدا کرده است.
بعد از دو سال و نیم دیالیز، این آخرین دیالیز دوستم بود. دوشنبه کلیهام را به او اهدا کردم و حالا هر دو خوبیم.»
«وقتی پنج ساله بودم، حلقه جاکلیدی را به عنوان انگشتر به پدربزرگم هدیه دادم. ۲۲ سال گذشته و او هنوز این حلقه را دستش میکند.»
«شوهرم ۸ ساعت رانندگی کرد تا هنگام تولد فرزندمان در کنارم باشد، در حالی که ۴۸ ساعت از فوت پدرش در اثر سرطان میگذشت.»
این اولین بار است که پدر و مادرم را به گردش میبرم، آن هم از اولین حقوقم...
پدرم فوت کرد و قبل از اینکه او را بسوزانند، از این خالکوبی او عکس گرفتم و به یادش آن را روی پایم تتو کردم.»
«این مرد راننده تاکسی است. او مرا به بیمارستان رساند و کنارم ماند تا خانوادهام که در ایالت دیگری زندگی میکنند، برسند.»
عشق واقعی را در این تصویر ببینید
این مرد برای درمان سرطان مری در بیمارستان بستری شد. همسرش در حال شیمی درمانی به خاطر سرطان کیسه صفراست و نتوانسته او را ملاقات کند، چون بیمارستان برایش بسیار خطرناک است. امروز پزشکش به او اجازه داد همسرش را در حیاط ملاقات کند.
در این تصویر پدرم را قبل از آغاز شیمی درمانی میبینید. مادرم در اولین «روزِ پدر» در همان نقطه بدون او نشسته است.»
«ناپدری من پدر قانونی من هم است، او مرا از ۹ سالگی بزرگ کرده و حالا مرا به فرزندخواندگی پذیرفته است.»
من ۲۰۰۰ کیلومتر رانندگی کردم تا پسرم را در روز شکرگزاری ببینیم و این را برایش درست کردم. کم است، اما نسبت به سالهای پیش بیشتر احساس پدربودن میکنم.
گل مورد علاقه پدرم کوکب بود. او فوت کرده و من این گل کاغذی را در مراسمش ساختم.
آنها روی لبش خنده نشاندند
این پسرها حدود ۵ سال پیش در یک بازی آنلاین باهم آشنا شدند. اما امروز تصمیم گرفتند از نزدیک یکدیگر را ببینند و همگی به ملاقات «جو» بروند، که مبتلا به یک تومور بدخیم است.
مدیر شرکت بعد از خریدن ناهار برای همه، ظرفها را میشوید.
۴۲۱ روز پیش یک معتاد بیخانمان بودم، اما حالا همسرم و دخترم در خانه خودمان در کنارم هستند.
بعد از یک سقط جنین و بارداری سخت، اکنون دخترم در آغوش من است.
منبع: brightside
24