پیرنگِ یک نیرنگ/ 28مرداد1332، زاده خودمان بود؛ نه دیگران!
محسن خلیلی/ استاد علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
میتوان با سروده سوگناکِ هوشنگ ابتهاج، دوباره به حالوهوای گذشته برگشت و نگاه کرد که چه شد شور و شوق ملیشدن نفت، با آنهمه خوشبینیها و کوششها و آرزوها، به سرانجامی نرسید و در حرمان و یأس فرورفت و به «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است» ختم شد:
ارغوان! میبینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند
ماندهایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را
که بگویم دلم اینجا مانده ست
من پی گمشدهام آمدهام
ارغوان را میخواهم.
گزاره آمدنِ دیگران «به تماشاگه ویرانیِ ما» سببسازِ نوشتن این یادداشتِ کوتاه شد. چرا؟
در کوران انقلاب، نوجوانی دهیازدهساله بودم؛ دمادم از دستنشاندگی و وابستگیِ شاه و رژیم سلطنت به آمریکا و انگلستان، سخن بهمیان میآمد و «کودتای بیستوهشت مرداد» هم شده بود نمادِ آن. زانپس، هرگاه از 28مرداد حرفی زده میشد بهیادِ لاتولوتها و بزنبهادرها و کافهنشینها و عرقخورها و اوباش و ملکه اعتضادی و «شعبون بیمخ» میافتادم. کمی که بزرگتر شدم چرچیل و آیزنهاور و دالس و روزولت و عملیات آژاکس و «حالا، دقیقاً نیمهشب است» هم به دامنة آگاهیهایم افزوده میشد. ولی، چهارشنبه 28 مرداد 1371، روز خوبی برای من بوده است همراه با خبری خوش؛ پاسخِ آزمایش ژنتیکِ پیشازازدواج، مثبت بود. میتوانستم ازدواج کنم. متوجه شدم که نه یکی، بلکه دو تا بیستوهشت مرداد وجود دارد؛ یکی خوب و دیگری بد؛ البته بگذریم از اینکه دو تا بیستوهشت مرداد دیگر نیز در تاریخ ایران وجود دارد که هردو (بسیارمهم) ولی در سایه فرو رفته و بهکنجی نشستهاند. پس میشد نتیجه گرفت که کودتا هم، دو چهره داشته است: یکی، پدیدآورندگانِ کودتا و دیگری زمینهسازان کودتا. و البته زمانی در ذهنم شک و تردید پیدا شد که متوجه شدم هنگام سخنگفتن از چهار کودتای تاریخ معاصر ایران (بهتوپبستنِ مجلس اول مشروطه در تیر 1287، انحلال مجلس دوم مشروطه در 1290، همدستی سیدضیاء و رضاخان در برانداختن نخستوزیر در سوم اسفند 1299 و سهروز پرحادثه از بیستوپنج تا بیستوهشت مرداد 1332) دستکم بهجز ماجرای سوم اسفند 1299، سه رخداد دیگر، بهمعنای رواجیافته در دانش سیاست، کودتا نیستند.
رخداد 28 مرداد 1332، داستانی است دستانوار و نیرنگگونه که پیرنگی دارد. در میانِ ژانرهای ادبی، داستان، گونهای از روایت است برمبنای بههمپیوستگی و فشردگی و منطقِ علتومعلولی. اما، طرح یا پیرنگ، روایتِ اسکلت و نقشة داستان است؛ طرحی که نویسنده پیش از آفرینش داستان، آنرا در ذهناش طراحی کرده است. اگر بگوییم «مصدق دستگیر شد و شاه برگشت» داستان گفتهایم؛ اما اگر بگوییم «مصدق دستگیر شد و محمدرضاشاه اوضاع را مساعد دید و دوباره به کشور برگشت»، به پیرنگِ داستان، دست یافتهایم. عناصر پیرنگِ یک داستان، عبارت است از آغاز، ناپایداری، گسترش، تعلیق، نقطة اوج، گرهگشایی و پایان. تاکنون نتوانستهایم دورهم بنشینیم و از پیرنگِ بیستوهشت مرداد 1332، پردهبرداری کنیم و از آغاز تا پایان ماجرا را، آنگونه که رخ داده است، بشناسیم. آنچه ازیکسو، «رستاخیزِ بیستوهشتِ امرداد» خوانده و ازدیگرسو، «کودتای آمریکاییانگلیسیِ بیستوهشت مرداد 1332» نامیده شد، حکایتِ «یکی بر سرِ شاخ، بن میبرید» است. نه رستاخیز است و نه آمریکاییانگلیسی، دستساز بود و ایرانیساخته؛ هرچه بود رخدادی بود از درونِ خودِ ما برخاسته و خودساخته بود و نه دیگرساخته. هم فرمانروایان (شاه و دربار و قوة مجریه و قوة مقننه و نظامیان) و هم فرمانبران (تودة مردم و احزاب و مطبوعات و روشنفکران و روحانیان) بر سر تنها چیزی که اختلاف نداشتند این بود که بر سر همهچیز اختلافِ نظر داشتند. چه فرصتی بهترازاین میتوانست برای کسانی فراهم شود که بهدقتودرستی منافع خود را میشناختند و بلد بودند که از کدام منافذ و مجاری اقدام کنند؟ میتوان مانند نصرت رحمانی، با خشم و نومیدی و استیصال به پایانِ آنهمه شور و شعف و امید و شوق برآمده از ملیشدن نفت نگاه کرد و شعری ستیهنده سرود: در ظلمت فشردة یک شام وهمناک/ یک قطره خون ز حنجرة مرغ شب چکید/ خاری برُست بر سر بیراهة کویر/ شعری به آسیاب دو دندان من لهید/ .../ ای قصرهای مات! کجا شد حماسهها؟/ سردار پیر شهر طلای سیاه کو؟/ خورشید از چه روی نمایان نمیشود؟/ مداح هرزة شاعر آن بارگاه کو؟ اما، چه سود که در اکنونِ ما، نه آن زمینههای اختلافانگیزِ برجامانده از رخدادهای 1327 تا 1332، ازمیان رفته است و نه بیگانگان از جستوجوی منافع آیندة خود در ایران، دست کشیدهاند. اوضاع کنونی، همانند آن دوران شده است. آیا بایست منتظرِ «حالا، دقیقاً نیمهشب است» بود؟
38
مطابق دهها مستندات از جمله مصاحبه شعبان بی مخ یکی از روحانیون معروف دقیقا از مباشران کودتا بود . حتی یکی از تشکل های مذهبی هم موافق و مباشر بوده است اما به کل سانسور می شود .