خاطرات یک سرباز در زمان به توپ بستن مجلس در دوره مشرطه
صبح روز بمباران مجلس مامور مبارزه با قزاقها شدم
«صبح روز بمباران مجلس [سهشنبه ۲ تیر ۱۲۸۷] من در راس ۱۱ نفر مجاهدین، مامور مبارزه با قزاقها شدم و در گوشهای از طاق مسجد پنهان شدم.»
در یکی از روزهای نخست مرداد ماه ۱۳۲۷، وقتی که ابوالحسن احتشامی خبرنگار مجلهی اطلاعات هفتگی به مناسبت سالگرد مشروطه به دنبال مطلبی جالب میگشت، کشف جالبی کرد، کشفی در کوچهی صدراعظم خیابان پامنار پایتخت؛ پیرمردی صدساله به نام حاج آقا جمالالدین میثمی. حاج آقا جمالالدین روضهخوان سالخوردهای بود که روزگاری مورد توجه زنان ناصرالدینشاه قرار داشت و به خاطر صدای خوشش، برای ذکر مصیبت به اندرون سلطان صاحبقران راه مییافت. حالا مشاعر حاجی در سن صدسالگی هم عین ساعت کار میکرد و به خوبی میتوانست همه چیز را به خاطر بیاورد؛ هرچه بود او دوران شش پادشاه را تجربه کرده بود و خودش برای احتشام راز طول عمرش را در این میدانست که: «من از آن نظر عمر دراز کردهام که روغن سیری سه تا پول، گوشت چارکی دو عباسی و نان یک من هفت شاهی و برنج یک من یک قران خوردهام و گوشت و استخوانم از چربی و روغن و گوشت ارزان آن روز پروش یافته است.»
فارغ از همهی اینها شاید نقطهی عطف زندگی حاج آقا جمالالدین نه راه یافتن به اندرون شاهان قاجار که مجاهداتش در راه مشروطهطلبی باشد. او آن زمان که محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست جزو دستهی آزادیخواهان و مجاهدان بوده و با تفنگ ورندلش در طاقی مسجد سپهسالار بر علیه نیروهای دولتی کمین کرده بود. خودش ماجرای به توپ بستن مجلس را اینطور به یاد آورده است (به نقل از: اطلاعات هفتگی، شمارهی ۳۶۶، سال هشتم، ۱۵ مرداد ۱۳۲۷):
روز پنجشنبه ۴ جمادیالآخر [جمادیالاول درست است - انتخاب] ۱۳۲۶ [برابر با ۱۴ خرداد ۱۲۸۷] شهر تهران از صبح وضع عجیبی به خود گرفته بود. مردم کمکم از خانههای خود بیرون آمده و به کسب و کار مشغول شده بودند که سربازان سیلاخوری با شمشیرهای آخته و دستهای بالازده از خیابان الماسیه بیرون ریخته و در شهر به گردش درآمدند. این سربازان در بادی امر به غارت و چپاول مردم پرداخته و برای مرعوب ساختن اهالی شهر تیرهایی خالی کردند و سربازان و افواج سوار دیگری نیز مسلح با توپ و تفنگ به طرف مجلس به راه افتادند. در میدان توپخانه هم یک تیپ قزاق پیادهی مسلح، آمادهی جنگ منتظر فرمان ایستاده بود من که صبح زود از خانه بیرون آمده و میدانستم در دنبال واقعهی بمباندازیِ خیابان ظلالسلطان [اکباتان امروز] به طرف کالسکهی محمدعلیشاه و حمایتی که روسها از شاه و طرفداران شاه مینمایند، عکسالعمل شدیدی خواهد داشت، تا این بدیدم دانستم که شاه قصد مبارزهی جدی و قطعی با آزادیخواهان و مشروطهطلبان مجلس دارد. در اثر این حادثه در آن روز در شهر وحشت و هراس عجیبی حکمفرما شد. تمام دکاکین در طرفهالعین بسته شد و مردان پرجوش و خروش مشروطهطلب به طرف مجلس شورای ملی روی آورده و زنان به عجله به سوی خانههای خود فرار کردند و چون کمکم بر اثر عهدشکنیهای پیدرپی شاه، آزادیخواهان و مجاهدین به هم پیوسته در شهرهای مهم ایران افراد شاخصی علمدار و پرچمدار نهضت مشروطه شده و به پشتیبانی از مجلسیان برخاسته بودند، جوانان غیور مجاهد در کوچههای تهران به گردش درآمده در مقابل هیاهو و تظاهرات مسلحانهی شاه چنین میخواندند:
هرکسی مکتوب سردار سپاهان را بخواند
بهر ملت جان فشاند، مستبد در خون کشاند
مادر پیر وطن را از کف دشمن رهاند
ای جوانمردان باغیرت یلان با فتوت
نخلهی مشروطه باید ز خون دادن سقایت
کو فتوت، کو مروت، کو حمایت، کو حمیت؟
کیست این بشسکته کشتی را سوی ساحل رساند
مادر پیر وطن را از کف دشمن رهاند
[ناخوانا] کن شاها ببین تبریز و آذربایجان کو
فارس کو، شیراز کو، بوشهر و شهر اصفهان کو
بهبهان کو، رشت کو، مازندران کو
مرد باید با فتوت یا بمیرد یا بماند
مادر پیر وطن را از کف دشمن رهاند
کمی بعد در شهر شایع شد که محمدعلیشاه به زرگنده فرار کرده است و این غلغله و هیاهویی که در شهر راه افتاده، از آن نظر بوده است.
من که جزء سربازان مجاهدین بودم فورا به خانهی خود به کوچهی صدراعظم پامنار رفته و «ورندل» خود را به دست گرفته، به طرف مجلس روان شدم، ولی پس از مدتی کمکم آبها از آسیا افتاد شاه در دستخطی اعلام کرد که بر اثر گرمی هوا شهر را ترک گفته و باغشاه رفته است.
روزها کار بدین منوال میگذشت غالبا مرحوم ملکالمتکلمین در مسجد سپهسالار بر منبر رفته و مردم را به مبارزه با شاه و استبداد تشویق و ترغیب مینمود و با حرارت هرچه تمامتر آزادیخواهان را دعوت میکرد که تسلیم درباریان و مستبدین نشده و تا پای جان مقاومت کنند و البته تشکیل این مجالس و مجامع موافق میل شاه نبود و درباریان مخصوصا سردار فشفشه و امیربهادر جنگ که از طرفداران جدی استبداد بودند این امر را به آب و تاب هرچه تمامتر به اطلاع شاه میرسانیدند و او را از مشروطه و مجلس و آزادیخواهان میترساندند.
مخصوصا قبل از فرار شاه به باغشاه امیربهادر جنگ و سردار فشفشه غالبا روزها در میدان توپخانه اراذل و اوباش قزاقها و سیلاخوریها را دور خود گرد آورده و آنان را تحریک و تقویت میکردند که به آزار و ایذاء مشروطهطلبان پرداخته و مجامع آنها را بر هم زده و تا میتوانند میدان عمل را برایشان تنگ سازند چنانکه روزی امیربهادر جنگ بر بالای توپ رفته و در سخنرانی عامیانه و پرطمطراق خود، به مرحوم ملکالمتکلمین و آقایان طباطبایی و بهبهانی حملاتی سخت و ناروا کرد و گفت: «سرانجام ما مجلس و مجلسیان را نیست و نابود خواهیم نمود.» من که در آن روزها غالبا به روضهخوانی مشغول بوده و از زمان ناصرالدینشاه به حرم و دربار راه یافته و مخصوصا از آن نظر که صدای شیوا و آواز دلکشی داشتم مورد توجه و حمایت زنان حرم قرار گرفته بودم، به خوبی ناظر جریان بوده و از نقشههای شوم محمدعلیشاه آگاهی داشتم و چون از طرفی در صف مجاهدین و در حقیقت در عداد آزادیخواهان قرار گرفته بودم از هدف و نقشهی مشروطهطلبان اطلاع کافی داشتم و برای نیل به هدف آنان با آزادیخواهان و مجلسیان همکاری و همفکری داشته و پیوسته چون سربازی فداکار خود را در اختار آنان گذاشته بودم.
به طوری که قبلا گفتم از روز سهشنبه ۸ جمادیالآخر [جمادیالاول درست است - برابر با سهشنبه ۱۹ خرداد ۱۲۸۷- انتخاب] شاه رسما به قزاقها و سیلاخوریها ماموریت داد که در شهر به تظاهرات شدید پرداخته و در دنبال فرمان اولتیماتوممانند شاه که در آن مشروطهطلبان را تهدید به تنبیه و سیاست کرده بود، به خلع سلاح آزادیخواهان پرداخته و هرکه را مسلح میدیدند جلب و توقیف ساخته و اسلحهاش را میگرفتند و چون مذاکرات علما و شاه نیز به جایی نرسید و شاه پیوسته در عقیدهی خود مبنی بر سرکوبی مشروطهطلبان اصرار ورزید سرانجام در روز دوشنبه ۲۱ جمادیالثانی [جمادیالاول درست است برابر با یکم تیر ۱۲۸۷ - انتخاب] در طی تلگرافی به حکام شهرستانها اعمال مجلس را مخالف مشروطیت قلمداد کرد و رسما بر علیه مشروطهداران قیام نمود.
من در آن روزها که شاهد این کشمکش و وضع دلخراش بودم و چون میدانستم آزادیخواهان و مجاهدین از مقاومت دست برنخواهند داشت و تا آخرین نفس به مبارزه و جنگ و ستیز خواهند پرداخت، منتظر حوادث خطرناک و مولمی بودم پیوسته به فرزندم میگفتم: «خدا عاقبت این کشمکش و جنجال را خیر کند.» ولی بالاخره کاری که نباید صورت گیرد گرفت و شاه به مجلس حمله برد.
در آن روزها انجمن آذربایجان هم شروع به فعالیت شدید و دامنهداری نمود و غالبا اعضای این انجمن شب تا صبح در مسجد سپهسالار جلسه تشکیل داده و عدهای از مجاهدین مسلح را آنجا گرد آورده بودند. من در زمرهی افرادی بودم که غالبا شبها در مسجد سپهسالار به سر برده و ناظر و شاهد جلسات پرشور و طوفانی این انجمن بودم.
از طرف دیگر روزها را نیز به مجلس رفت و آمد کرده و در روزهای قبل از بمباران مجلس غالبا آب و فشنگ و غذا به مجاهدین متمرکز در مجلس میرسانیدم. به طوری که به خاطر دارم روز قبل از بمباران سه مرتبه از منزل خود به مجلس رفته و برای مجاهدین نان و فشنگ بردم.
صبح روز بمباران مجلس [سهشنبه ۲ تیر ۱۲۸۷] من در راس ۱۱ نفر مجاهدین، مامور مبارزه با قزاقها شدم و در گوشهای از طاق مسجد پنهان شدم. مجاهدین که غالبا پیرهن سفید بلند پوشیده و کمربندی به روی آن بسته و با تفنگ ورندل میجنگیدند از چند روز قبل منتظر حملهی قزاق به مجلس بودند و در خلال این احوال تمام آزادیخواهان به مجلس آمده و در سنگرها آمادهی حرب شدند.
افواج و قزاقها و قشون شاه به تدریج تمام صحن بهارستان را پر ساخته و توپ را به طرف مجلس موضعگیری کردند و کمکم از آمد و شد آزادیخواهان و مشروطهطلبان به طرف مجلس نیز ممانعت به عمل آوردند. در این گیر و دار که من و سایر مجاهدین در بالای گنبد ایستاده و آمادهی جنگ بودیم، دیدیم که عدهای از قزاقها مانع حرکت جمعیت به طرف مجلس شدهاند.
در نتیجه تیراندازی از طرف مجاهدین آغاز شد و ما نیز از آن میان به مبارزه و جنگ پرداخته و چند نفر قزاق را کشتیم. در دنبال این حادثه، قزاقها شروع به تیراندازی به طرف مجلس کردند و کمکم آمادهی به توپ بستن مجلس شدند.
فشنگهای ما به تدریج رو به کاهش گذاشت، به طوری که چند تن از مبارزین همکار من مقتول گردیدند و من ناگزیر از بالای گنبد به زیر آمده و تفنگ را به گوشهای انداخته و از دیوار خرابهی پشت مجلس فرار کردم.
در آنجا شنیدم که عدهای از علما و مجاهدین از قبیل مرحوم ملکالمتکلمین، حاج سید عبدالله بهبهانی و حاج میرزا ابراهیم و آقایان حکیمالملک و مستشارالدوله به پارک امینالدوله گریختهاند. من هم با هر کوششی بود خود را به آنجا رسانیدم و دیدم قاسم آقا میرپنج با سواران خود به پارک ریخته و در صدد دستگیری سران مشروهطلبی و آزادیخواهان میباشد و نعش حاج میرزا ابراهیم زنجانی را در گوشهای افتاده دیدم و بعد دیدم مرحم سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی را با [ناخوانا] از پارک به باغشاه منتقل نمودند.
در آن روز در خانهی خود از نزدیکان و بستگان شنیدم که پس از حملهی قزاقها به مجلس، مردم تمام دکانها را بسته و در شهر تهران عزا و ماتم عجیبی حکمروایی میکرده است. عدهای از مردم به مساجد پناه برده و از خدا کمک و عنایت طلب میکردهاند، جمعی از آزادیخواهان نیز برای تقویت مجاهدین به طرف مجلس در حرکت بودهاند و پسران ولگرد در کوچهها میخواندند:
هرکسی مکتوب سردار سپاهان را بخواند
بهر ملت جان فشاند، مستبد در خون کشاند
منبع: انتخاب
66