آیا انسانها هرگز در صلح زندگی کرده اند؟
بر اساس تخمینی صورت گرفته فرآیندهای زمین شناسی زمین از هر یک میلیارد تنها یک استخوان را فسیل میکند، در نتیجه، یافتن شواهد خشونت بر روی آن استخوانهایی که دست نخورده باقی مانده اند.
برای میلیونها سال رودخانه اِبرو از کوههای ناهموار کانتابریای اسپانیا به سمت جنوب سرازیر شده و درهای وسیع را ایجاد کرده است. در میان تاکستانهای وسیع آن منطقه چشمانداز به سمت شهرهای قرون وسطایی بالای تپه بالا میرود. لاگواردیا به دلیل دیوارهای بلند، سنگفرشها و انبارهای شراب غار مانندی که دارد شناخته شده است.
با این وجود، عظمت روستایی آن شهر تاریخ، عمقی از خشونت را پنهان میکند. بیش از ۲۰۰۰ سال پیش در آن منطقه قبایل سِلتی چندین دهه جنگ انجام دادند که بخشی از آخرین موضع گیری وحشیانه علیه رومیان مهاجم بود. چند سال پیش درست بیرون دیوارهای آن شهر کارگران یک پروژه ساختمانی مشغول کار با بولدوزر بودند که حین کار به طور اتفاقی استخوانهایی را مشاهده کردند. باستانشناسان به محل اعزام شدند.
مردمشناسان برای نزدیک به یک قرن میخواستند بدانند مردم چه مدت درگیر خشونت گروهی سازمان یافته بوده اند.
این یک تحقیق بیهوده باستانی نیست. برای بسیاری از افراد این پرسش به ماهیت انسان مربوط میشود که با جنگهای ویرانگر در اروپا، خاورمیانه و نقاط دیگر جهان، بیشتر طنینانداز شده است. اگر جنگ بین انسانها اخیرا آغاز شده باشد ممکن است بتوانیم آن را به دلیل شرایط متغیر یا عوامل تاثیرگذار فرهنگی مقصر بدانیم. با این وجود، اگر جنگ از زمان پیدایش گونه ما یا پیش از آن در تاریخ تکاملیمان با ما بوده ممکن است جدا کردن آن از شرایط انسانی دشوار باشد.
از آنجایی که جنگ طبق تعریف خشونت سازمان یافته است برخی از انسانشناسان اولیه بر این باور بودند که جنگ توسط اولین جوامع در مقیاس بزرگ و کم تحرک ابداع شده است. کتیبههای هیروگلیف به ما میگویند که بیش از ۵۰۰۰ سال پیش اولین فرعون مناطق بالادست و پایین دست دلتای نیل را فتح کرد تا قدرت خود را بر مصر تثبیت کند و قبایل را وادار به تبعیت سازد.
یک شعر سومری نشان میدهد که چند قرن پس از آن گیلگمش پادشاه از محاصره اوروک (جنوب عراق امروزی) اولین شهر جهان جلوگیری کرد. با این وجود، یافتههای جدید در لاگاردیا و سایر مکانها در سرتاسر سیاره زمین اکنون نشان میدهند که جنگها در شهرکهای کشاورزی در مقیاس کوچک نیز رخ میداد.
"مه جنگ" دید ما را نسبت به درگیریهای دور مخدوش میسازد. زمانی که باستانشناسان سعی میکنند به ماقبل تاریخ نگاه کنند این مه غلیظ و تقریبا غیر قابل نفوذ میشود. بر اساس تخمین فرآیندهای زمینشناسی، زمین از هر یک میلیارد تنها یک استخوان را فسیل میکند. در نتیجه، یافتن شواهد خشونت بر روی آن استخوانهایی که دست نخورده باقی ماندهاند میتواند یک چالش باشد. نوک پیکانی که در یک دنده فرو رفته است واضح است، اما چنین یافتههایی نادر هستند.
باستان شناسان باید به دنبال شکستگیهای جمجمه یا «آسیبهای ناشی از زخم» روی ساعدی باشند که فرد برای دفاع از خود در آخرین لحظات عمرش آن را بالا برده است. باستانشناسان در دهههای اخیر آموختهاند که آسیبهای وارد شده توسط یک چماق سنگین را از ترکهای ناشی از تجزیه استخوانها که به مرور زمان شکننده شدهاند تشخیص داده و میان آن دو تمییز قائل شوند.
حتی در مواردی که دانشمندان اسکلتی را از فردی پیدا میکنند که به وضوح مشخص است با پایان خشونتآمیز مواجه شده همیشه نمیتوانند مطمئن باشند که ضربه مهلک توسط یک جنگجو از یک قبیله همسایه وارد شده چرا که این احتمال وجود دارد که ضربه از سوی یک رقیب عشقی یا برادری حسود وارد آمده باشد. در اختیار داشتن اسکلتهای زیاد به فهم این موضوع که آیا با شواهدی از جنگ روبرو هستیم یا خیر کمک میکند.
هنگامی که فرناندز کرسپو و تیم تحت رهبریاش جمجمهها را بررسی کردند ۱۰۷ جراحت یافتند که در وهله نخست نشان میداد ضربههایی به بالای سر وارد شده بودند.
هم چنین، آنان ۲۲ شکستگی اندام را پیدا کردند. احتمال این که اسکلتهای مردانه دارای این نشانههای آسیب مشخص شوند بسیار بیشتر از اسکلتهای زنان بود. «الیزابت آرکوش» باستانشناس جنگ در دانشگاه پیتسبرگ میگوید: «این یک شاهد و مدرک زیباست. مقیاس این برخورد خشونتآمیز واقعا چشمگیر است».
زمانی که کشتارها رخ داده بودند هنوز تاکستانها در اطراف لاگاردیا وجود نداشتند، مردم آن منطقه پیشتر گندم و جو کاشته بودند.
فرناندز کرسپو معتقد است که گروههایی از کشاورزان هر کدام در قالب چند صد نفر درگیر منازعهای طولانی مدت شدند که قربانیان آن نزاع آن گور دسته جمعی را پر کردند. اگر چنین است آنان از سنتی پیروی کردهاند که هزاران سال قدمت داشت.
ما میدانیم که جنگ بین گروههای کشاورزی رقیب حداقل ۲۰۰۰ سال پیش از کشتار در خارج از لاگواردیا در سه مکان در آلمان رخ داده بود و مربوط به فرهنگ لینربندکرامیک* Linearbandkeramik بود که تصور میشود اعضای آن اولین کشاورزان ساکن در اروپای مرکزی بوده اند.
در یک سایت مربوط به فرهنگ لینربندکرامیک در جنوب غربی نورنبرگ کنونی باستانشناسان بقایای اسکلت ۳۴ نفر را در جایی که به آن گودال مرگ تلهایم میگویند پیدا کردند.
تقریبا نیمی از بقایا متعلق به کودکان بودند و تقریبا در تمام بقایای کشف شده ضربههایی بر بالای سر دیده میشد که به احتمال ناشی از ضربه توسط یک ابزار ضخیم شبیه به بیل بوده است. در یکی دیگر از سایتهای مربوط به فرهنگ لینربندکرامیک در شمال شرقی فرانکفورت بقایای بیش از ۲۵ بزرگسال و کودک کشف شد که به نظر میرسید قتل عام شده بودند.
گورهای مربوط به آن فرهنگ معمولا شامل تنها یک جسد بوده که به صورت آیینی از آن مراقبت شده و در بسیاری از موارد دفن فرد همراه با وسایلاش صورت گرفته است. در اعضای بدن بقایای اجساد، شواهدی از شکنجه یا حداقل مثله کردن پس از مرگ وجود داشت.
در هرکسهایم مکانی مهیبتر در جنوب آنجا استخوانهای متعلق به حدود ۵۰۰ نفر وسط یک روستای بزرگ مربوط به فرهنگ لینربندکرامیک کشف شد. جمجمهها به طور سیستماتیک شکافته میشدند و طبق یک تفسیر صورت گرفته قبل از پرتاب شدن در یک گودال بیضی شکل اندامها به طور خاص برای استخراج مغز بریده شدند.
سوابق باستانشناسی ما از دوران اولیه کشاورزی ناکامل است به همین دلیل قابلیت تعمیم دهیِ وجود خشونت در آن دوره بسیار دشوار است. زمانی که به شکارچیان ۱۰۰۰۰ سال پیش میپردازیم این موضوع خود را بیشتر نشان میدهد.
نه تنها از زمانی که مردم آن فرهنگها روی زمین راه میرفتند هزارههای بیشتری میگذرد بلکه مردم کوچنشین تمایل داشتهاند میراث مادی باریکتری از خود به جای بگذارند. آنان قلعهها و مکانهای دفاعی کمتری ساختند. اسلحههای آنان ابزارهای شکار تغییر کاربری داده شده بودند به این معنی که هیچ کدام نشان دهنده خشونت نیستند.
۱۲ اسکلت که از حفر یک مکان ۱۰ هزارساله در ناتاروک در کنیا به دست آمده که تنها شواهد مطمئنی از جنگ را نشان میدهد که از آن دوره به ما رسیده است. بقایا نشان میدادند که دهها نفر با توسل به خشونت کشته شده بودند. در یک جمجمه کشف شده هنوز یک تیغه ابسیدین درون آن وجود داشت.
دو اسکلت دیگر که متعلق به یک مرد و یک زن در ماههای آخر بارداریاش بودند نشانههایی از بسته شدن اجساد را نشان میدادند. مجموعه بزرگ دیگری از اسکلتها در سایتی تقریبا ۱۳۰۰۰ساله در سودان امروزی پیدا شد، اما استخوانها در یک گورستان دفن شدهاند و اگرچه به نظر میرسد برخی از آنها با جسمی تیرمانند (تیر پرتاب شده از کمان) قطع شدهاند در مورد این که چه تعداد از آنان قربانی جنگ بودهاند اختلاف نظر دارند.
در دوره زمانی پیش از ۱۵ هزار سال پیش زمانی که سرمای عمیق پلیستوسن سرانجام پایان یافت هیچ مکان متقاعد کنندهای برای تلفات جمعی به دست ما نرسیده است. در طول عصر یخبندان انسانهای مدرن تکامل یافتند و صدها هزار سال را صرف گسترش قلمرو به هر قارهای جز قطب جنوب کردند، اما هیچ گودالی از جمجمههای شکسته شده از خود به جای نگذاشتند.
برخی از مفسران به غیبت جالب جنگ در هنر عصر غارنشینی اشاره کردهاند و در مقابل آن چه دیده میشود مقدار زیادی از خشونت انسان بر حیوان است. هنر صخرهای مربوط به دورههای اخیر شامل صحنههایی از تیراندازی انسانها به یکدیگر است و البته جنگ در نمادنگاری مصریان باستان و تقریبا در تمام تمدنهای بزرگ آن زمان، ثابت بود.
با این وجود، شواهد مبنایی که بتوان به آن استدلال کرد اندک هستند. چند نقاشی غار از عصر یخبندان به ما رسیده و دانشمندانی که آنها را مطالعه میکنند در مورد هدف فرهنگی آن نقاشیها اتفاق نظر ندارند. در غیاب بقایای مادی دیگر انسانشناسان سعی کردهاند از طریق قیاس به استدلال بپردازند.
آنان شکارچیان-گردآورندههای اخیر را در مکانهایی مانند استرالیا، قطب شمال و گینه نو بررسی کردهاند به این امید که رفتار آنان ممکن است چیزی در مورد اولین اجداد انسان عشایری به ما بگوید. این رویکرد محدودیتهای خود را دارد نه صرفا بدان خاطر که فرهنگ آن مردم از عصر یخندان تکامل یافته است بلکه به دلیل آن که نمونهای کوچک است.
موضوعی که مسئله را پیچیدهتر میسازد آن است که مردمشناسان دریافتهاند که تمایل یک قبیله به جنگ ممکن است به این بستگی داشته که آیا مردم آن در نزدیکی شکارچیان دیگر زندگی میکردند یا در نزدیکی یک شهرک کشاورزی.
دانشمندانی که به دنبال ماهیت جنگی اساسی در دودمان نخستیهای ما بودهاند نیز از سوابق مختلف ناامید شده اند. شامپانزهها حملاتی را انجام میدهند که طی آن گروه، یک فرد ضعیف یا منزوی را در قلمرو همسایه میکُشند، اما آنان عمدتا زمانی این کار را انجام میدهند که با احتمال بسیار کمی برای آسیب دیدن خود مواجه باشند.
برخلاف فرهنگهای جنگجوی انسانی به نظر نمیرسد که از خودگذشتگی در میان شامپانزهها به طور فردی با دستیابی به موقعیت پاداش رخ داده باشد. حتی اگر قبول کنیم که شامپانزهها جنگجو هستند آنان تنها خویشاوندان موجود ما نیستند.
بونوبوها یا شامپانزههای کوتوله از نظر ژنتیکی تقریبا به ما نزدیک هستند و به نظر نمیرسد که در حملات یا همان درجه از خشونت ائتلافی مانند شامپانزهها شرکت کنند.
به طور قابل توجهی تعداد کمی از حیوانات دیگر در خشونت سازمان یافته شرکت میکنند، اما برخی از آنان این کار را انجام میدهند. گرگها در جریان اختلافات سرزمینی حملات مرگباری را به گلههای دیگر انجام میدهند.
مورچهها ارتشهای عظیمی را برای حمله به مستعمرات رقیب بسیج میکنند و حتی برده میگیرند. اما این موجودات حتی از پستانداران همکار ما بر روی شاخههای دورتری از درخت زندگی مینشینند. در نتیجه، رفتار آنان نمیتواند به ما بگوید که آیا جنگ بر ما تحمیل شده است یا خیر.
آن چه ما را از سایر گونهها بیشتر متمایز میسازد «انعطافپذیری فرهنگی» مان است. ما همیشه در حال تغییر هستیم حتی گاهی اوقات تغییری برای بهتر شدن. ما تا حد زیادی از برده داری عمدی دست کشیده ایم. ما راههایی برای پایان دادن به دشمنیهای خونی که صدها میلیون نفر را درگیر کرده بود پیدا کرده ایم. جنگ ممکن است ستون اصلی و بلند مدت زندگی بشری بوده باشد میراثی از عمیقترین گذشته ما. اما با این وجود، هر نسلی باید تصمیم بگیرد که آیا به انتقال آن ادامه میدهد یا خیر.
* فرهنگ سفالکاری خط راست یک افق باستان شناختی در اروپای دوران نوسنگی است که در فاصله سالهای ۴۵۰۰ تا ۵۵۰۰ پیش از میلاد مسیح در اوج شکوفایی خود بود. تمرکز این فرهنگ در دانوب و راین بود. این فرهنگ نماینده رویدادی بزرگ در گسترش اولیه کشاورزی در اروپا بود. سفالهایی که وجه تسمیه این فرهنگ هستند جام ها، کاسه ها، کوزه ها، و پارچهای ساده بدون دسته را شامل میشدند.
.. بقایا نشان میدادند که دهها نفر با توسل به خشونت کشته شده بودند. در یک جمجمه کشف شده هنوز یک تیغه ابسیدین درون آن وجود داشت ..
اُبسیدیَن نام دیگری برای "شیشهی اژدها" است و ماجراهایی که در بازی تاج و تخت توصیف شده احتمالا مربوط به همین دوران بوده