رضا قطبی، پسر دایی فرح و رئیس رادیو و تلویزیون ملی ایران که بود؟/ چرا شاه از این «سردسته چپهای شیک» عصبانی بود؟
رضا قطبی، رئیس رادیو و تلویزیون ملی ایران، دیروز شش شهریورماه 1403 در پاریس درگذشت. از نوادگان شیخ قطبالدین شریف لاهیجی، از علما و ریاضیدانان سده یازدهم هجری بود و خود نیز در جوانی در دانشگاه پلیتکنیک پاریس ریاضیات خواند.
فرزاد نعمتی، روزنامه نگار، درگذشت رضا قطبی را بهانه ای برای نوشتن مطلبی با عنوان «معمار فرهنگ دولتی» درباره زندگی سیاسی و فرهنگی او در زمان پهلوی دوم کرد، که می خوانید: در این دوران عضو حزب پانایرانیست نیز شد؛ دورانی که با ازدواج دخترعمهاش، فرح دیبا که او نیز همراه رضا به پاریس عزیمت کرده بود تا معماری بخواند، به پایان رسید. فرح او را «برادر نداشته خود» میدانست. همسن بودند و از کودکی نیز با یکدیگر و در یک خانه بزرگ شده بودند. چنین بود که در آغاز دهه ۱۳۴۰، به دربار و دولت راه یافت و مدتی بعد در سال ۱۳۴۶ در مقام رئیس رادیو و تلویزیون ملی ایران به یکی از مهمترین سیاستگذاران فرهنگی ایران بدل شد.
آغاز عصری تازه
سالهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ را میتوان آغاز عصری تازه در فرهنگ ایران دانست. در این سالها بود که نخستین جشن هنر شیراز برگزار شد، تالار رودکی به بهرهبرداری رسید، نخستین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان در تهران افتتاح شد، کلنگ احداث تئاتر شهر بر زمین خورد، طرح تاسیس موزه هنرهای معاصر کلید زده شد، شورای عالی فرهنگ و هنر راهاندازی شد و تلویزیون ملی ایران نیز کار خود را آغاز کرد. همگی این فعالیتها ذیل تلاشی سازماندهیشده در حکومت پهلوی برای ارتقای وضعیت فرهنگ و مهندسی دولتی این حوزه تعریف میشد.
در چنین روندی دولت خود را مکلف میدانست به مقابله با ناهنجاریهای موجود در حوزه فرهنگ بپردازد و از طریق پیگیری «سیاستی ارشادی» و به وسیله رسانهها، مردم را بهطور غیرمستقیم و از راه بالا بردن سطح فکری آنان، در جهت اهداف ملی رهبری کند. چنین امری البته در ایران معاصر امری نوپدید نبود و لااقل فکر «تربیت ملت» از همان دوران انقلاب مشروطه نزد بخشی از روشنفکران ایرانی طرفدارانی داشت. نخستینبار اما در دهه ۱۳۱۰ شمسی بود که این طرز تلقی روشنفکرانه در قالب نهادهایی دولتی چون «سازمان پرورش افکار» اجرایی شد.
بعدتر اما پیگیری این روند بهواسطه عواملی متعدد، به تاخیر افتاد تا اینکه در میانه دهه ۱۳۴۰ با تثبیت اوضاع اقتصادی و سیاسی کشور، باز لزوم اجرای این فکر از پرده برون افتاد. چنین بود که وقتی تلویزیون ملی ایران افتتاح شد، یکی از اهداف عمده آن مقابله با ابتذالی معرفی شد که بهزعم قطبی و سایر روشنفکران و برنامهسازان حامی او چون فرخ غفاری، ایرج گرگین و... در برنامههای تلویزیون خصوصی «ثابت پاسال» وجود داشت.
رضا قطبی خود دراین زمینه صراحت کلام داشت: «ذوق عمومی هنوز به ابتذال کشیده نشده است... ما در تنظیم برنامهها خواهیم کوشید آنچه را که خوب است به مردم عرضه کنیم. معیارهایی در اختیارشان قرار دهیم تا فرق یک کار هنری را از یک کار بازاری و مبتذل ببینند و آن وقت با همین معیارها از ما بخواهند که باز هم سطح برنامهها را بالا ببریم.»
قطبی میگفت: «ما بهخاطر احترام به یک دسته از مردم حاضر نیستیم که سطح کار خود را پایین بیاوریم. اگر تعداد کم یا بیشتر مردم میخواهند فیلمهای نامناسب و بازاری ببینند، میتوانند به سینما بروند و فیلم دلخواه خود را تماشا کنند.»
بر همین اساس بود که در تلویزیون ملی ایران بهجای نمایش فیلمفارسیهای مورد انتقاد روشنفکران، فیلمهایی چون «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد و «شب قوزی» فرخ غفاری به نمایش درمیآمد و بهمرور بخشی مهم از برنامههای تلویزیون به نمایش اجراهای برگزارشده در جشن هنر شیراز و تالار رودکی اختصاص پیدا کرد.
بدینترتیب توصیف داریوش همایون که از همان سال ۱۳۴۶ از منتقدان محافظهکار نوگراییهای چپروانه هنری در ایران بود و از تبدیل شدن کشور به «سرزمین جشنوارهها!» شکایت داشت
تبدیل شدن به بزرگترین نهاد فرهنگی
آنچه چنین طرح بلندپروازانهای را در دهه پایانی حکومت پهلوی تسهیل ساخت، افزایش رشد اقتصادی و نیز درآمدهای نفتی کشور بود. در طول چند سال ناگهان تلویزیون ملی ایران به اصلیترین بازیگر دولتی حوزه فرهنگ بدل شد و این امر شکایت نهادهایی چون وزارت فرهنگ و هنر را در پی داشت که معترض «دوبارهکاری» در این حوزه و در عمل خلع ید از این وزارتخانه بودند.
«برنامههای جنبی» سازمان رادیو و تلویزیون ایران شامل جشنوارهها و جشنهایی چون جشن هنر شیراز، جشن توس، جشنواره فیلمسازان جوان منطقه آسیا، جشنواره سینمای آزاد، تشکیل ارکستر مجلسی، تاسیس کارگاه حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی، تاسیس کارگاه موسیقی کودک و نوجوان، تاسیس کارگاه نمایش و مؤسسه «تلفیلم» بود.
این مؤسسه برخی از فیلمهای مهم ایرانی را که بعید بود در اقتصاد سینمای متکی بر فیلمفارسی، امکانی برای ساخت آنها فراهم شود، تهیه کرد: «طبیعت بیجان»، «شازده احتجاب»، «چشمه»، «آرامش در حضور دیگران»، «بیتا»، «زنبورک» و... جز این، در تلویزیون پژوهشگاههایی در زمینه «پژوهش ایرانزمین»، «فرهنگ مردم» و «علوم ارتباطی و توسعه ایران» نیز تشکیل شده بودند که کسانی چون بهرام فرهوشی، ابوالقاسم انجوی شیرازی و مجید تهرانیان در آن حضور داشتند.
سردسته چپهای شیک
اینها اما تمام کسانی نبودند که به همکاری با تلویزیون ملی ایران میپرداختند. حمایت فرح از قطبی، به او قدرتی ویژه بخشیده بود؛ چنانکه او محمود جعفریان، چپگرای سابق و نادم را به معاونت خود رساند و از این طریق بسیاری از مارکسیستهای سابق که مشهورترین آنها پرویز نیکخواه بود، به تلویزیون پیوستند. همین امر ازقضا مایه نگرانیهایی نزد مسئولان ساواک شد.
قطبی اما در برابر این گزارشها چنین استدلال کرد که بهکار گرفتن مخالفان چپ از رها کردن آنها در میان جولانگاههای متعدد مخالفان، عاقلانهتر است. آنگونه که شواهد نشان میدهد و غلامرضا افخمی که او نیز دیروز درگذشت، در کتاب «زندگی و زمانه شاه» نوشته است، شاه استدلال قطبی را پذیرفت و مقامات ساواک را که برای او پروندهسازی کرده بودند، مجازات کرد.
بدینترتیب توصیف داریوش همایون که از همان سال ۱۳۴۶ از منتقدان محافظهکار نوگراییهای چپروانه هنری در ایران بود و از تبدیل شدن کشور به «سرزمین جشنوارهها!» شکایت داشت، شاید خالی از اغراق باشد وقتی قطبی را «سردسته چپهای شیک» مینامید؛ چپهایی که اینبار علایق ضدامپریالیستی خود را در وجود شاه بهعنوان رهبری ضدامپریالیسم شرق و غرب بازمیجستند و از او در رسانهها بهعنوان «افراطیترین رهبر چپگرای جهان سوم» تجلیل میکردند؛ امری که البته با گفتمان «سلطنت انقلابی» پهلوی نیز همخوانی داشت.
همین گروه بعدتر نیز نقشی اساسی در نظریهپردازی ایجاد وضعیت تکحزبی و تاسیس حزب رستاخیز داشتند. از نظر بسیاری از تحلیلگران این بزرگترین خطای منتج به سقوط شاه بود. او البته خود سالی بعد از انقلاب، در کتاب «پاسخ به تاریخ» همچنان ترجیح میداد که سقوطش را به مانورهای ضدامپریالیستی خود که مخالفت هر دو ابرقدرت را برانگیخته بود، نسبت بدهد.
نویسنده سخنرانی «صدای انقلاب ملت»
انقلاب ۵۷ که به پیروزی رسید، قطبی در ایران بود. چند ماه بعد اما از کشور مخفیانه خارج شد. در این دوران شاه و فرح از کشوری به کشوری دیگر پناه میبردند. فرح همچنان با قطبی در ارتباط بود، اما طبق برخی روایتها، شاه هیچ علاقهای به دیدن قطبی نداشت. آنگونه که احسان نراقی در کتاب «در خشت خام» میگوید، یک دهه پیش از انقلاب، شاه پخش مراسم تشییع جنازه غلامرضا تختی، پهلوان نامور در تلویزیون را «دهنکجی» قطبی به خود دانسته بود.
این دلخوریها اما در مقایسه با آن خطای بزرگی که شاه، قطبی را در آن سهیم میدانست، هیچ بود. قطبی در تمام این سالها، خود را فردی ناسیونالیست معرفی میکرد. مخالفانش او را اما بیشتر چپگرا میدانستند. برای نمونه به پخش دفاعیات دادگاه خسرو گلسرخی در تلویزیون استناد میکردند. با همه این مجادلهها و رقابتها، بهمرور هم قدرت قطبی افزون شده بود، هم گاه از بیان نقدهایش به وضعیت اداره کشور، لااقل در محافل خصوصی یا برخی کنفرانسهاـ
برای نمونه درباره مسئله «ممیزی کتاب»، ابایی به خود راه نمیداد. بااینحال همه اینها در نظر شاه، در مقایسه با آخرین طرحی که قطبی در آن مشارکت داشت، قابل اغماض بهنظر میرسیدند: تنظیم متن سخنرانی مشهور آبانماه ۵۷ شاه موسوم به سخنرانی «صدای انقلاب ملت» با همکاری دیگر فرد معتمد فرح پهلوی، سیدحسین نصر؛ فیلسوف سنتگرای ایرانی و البته رئیس دفتر مخصوص ملکه.
شاه در این سخنرانی که گویا بهطور عجولانهای در فرآیند ایراد و ضبط آن قرار گرفته بود، عقبنشینی همهجانبهای از خود در برابر مخالفان به نمایش گذاشت و بعدتر برخی پخش این سخنان در تلویزیون را ضربه آخر به نظام پهلوی قلمداد کردند. خود شاه نیز گویا در زمره همین افراد بود.
حالا که میدانید در زمان شاه رادیو تلویزیون وسینما و آموزش و پرورش دست کمونیستای شیکو کراواتی بود که تونستن شاهو بیرون کنن مواظب باشین چون الانم دقیقآ این جاها دست کمونیستای ریشو ظاهر اسلامیه خدا بدادتون برسه