با احترام برومند، به مناسبت سالروز تولد زنده یاد داوود رشیدی
از بیکاری متنفر بود!
احترام برومند، همسر زنده یاد داوود رشیدی است. به بهانه ۲۵ تیر، سالروز تولد زنده یاد داوود رشیدی با ایشان هم صحبت شدیم تا برایمان از سالها زندگی مشترکشان بگویند.
صحبت با بعضیها ورق زدن تاریخ سینماست. فرصتی است مغتنم که میتوانی عظمت هنر این سرزمین را با کلامشان حس کنی و سهم من از این فرصت، گفتوگویی است که با احترام برومند انجام دادم. زنی احترام برانگیز و همیشه مهربان که تمام زندگیاش را برای رشد و اعتلای کودکان و نوجوانان این سرزمین گذاشته. احترام برومند، همسر زنده یاد داوود رشیدی است که سالها کنار هم زندگی کردند. زندگیای که بدون شک میتواند الگویی زیبا برای خیلی از جوانها باشد و ما به بهانه ۲۵ تیر، سالروز تولد زنده یاد داوود رشیدی بازیگر صاحب نام کشورمان سراغشان رفتیم و با ایشان هم صحبت شدیم تا برایمان از سالها زندگی مشترکشان بگویند.
حدودا ۴۰ روز مانده به سومین سالگرد درگذشت زنده یاد داوود رشیدی. به عنوان یک دوست و همسر این 3 سال برای شما چطور گذشت؟
تلخ. داوود رشیدی انسانی بود که میتوانست تا آخرین لحظه زندگیاش کار کند، اما متاسفانه در چند سال اخیر با شروع سرطان پروستات و عوارض ناشی از معالجات سنگین این بیماری که تبعات دیگری به دنبال داشت، نتوانستند فعالیتهایشان را ادامه دهند. خاطرم هست سه سال پیش، از چند روز قبل از تولدشان متوجه شدیم که سرطان شان متاستاز داده و به غدد لنفاوی شان رسیده و این اتفاق خیلی برای ما ناراحت کننده بود و فکر می کردیم چطور می توانند تحمل معالجات سنگین و رفت و آمدهای مکرر به بیمارستان را داشته باشند، اما فکر می کنم خواست خدا بود که ایشان درگیر آن دوران سخت درمان نشوند و در ۵ شهریور همان سال در سن ۸۳ سالگی بر اثر ایست قلبی فوت کنند. ۸۳ سالی که البته بسیار پربار و باعث افتخار است و من هنوز بعد از سه سال هر جا پا میگذارم از نانوایی و میوهفروشی گرفته تا سالن تئاتر و سینما و مسافرت به شهرهای مختلف اولین حرفی که به من میزنند این است که; «روح آقای رشیدی شاد». به نظرم این مایه سعادت و خوشبختی آدمی است که تا سالها بعد از رفتنات و تا همیشه نام و یادت به نیکی بین مردم زنده بماند.
آخرین کار هنری که آقای رشیدی انجام دادند، خاطرتان هست؟
اواخر سال 89 بود که ما متوجه بیماری ایشان شدیم و آقای رشیدی آخرین نمایششان را سال 90 در سالن ایرانشهر روی صحنه بردند. تقریبا اواسط سال 90 هم بود که احساس کردیم معالجات و هورمون درمانیهای شدیدی که روی ایشان انجام شده عوارض دیگری را به دنبال داشته. البته علم پزشکی بسیار پیچیده است، اما با بررسیها و صحبتهایی که با پزشکان مختلف داشتم و مطالبی که دراینباره خواندم متوجه شدم که اگر شخصی زمینه بیماریهایی مثل پارکینسون یا آلزایمر را داشته باشد این معالجات سنگین میتواند به این بیماریها شتاب و جهش بدهد. ایشان دو سال آخر زندگیشان را در منزل بودند، اما من تمام سعیام را کردم که از اجتماع دورشان نکنم. هرکسی که به دیدنشان می آمد با روی باز پذیرایشان بودیم. دوران سختی بود، خب زندگی سرشار از دورههای مختلفی است که انسان از سر میگذراند تا به مرگ برسد. آن دوران سخت بود، اما برای ایشان مانند تک تک دوران زندگیشان باشکوه گذشت.
با توجه به جایگاه آقای رشیدی در هنر ایران، در این دوران که گذراندید از نگاه مسؤولان به ایشان راضی بودید؟ چون متاسفانه مسؤولان هنری ما گاهی دچار بی توجهی و فراموشی نسبت به هنرمندان می شوند!
آن زمان آقای ایوبی رئیس سازمان سینمایی وقت بودند و قبل از شروع جشنواره فیلم فجر به دیدن تمام پیشکسوتان میرفتند. طبیعتا به منزل ما هم می آمدند. باید اضافه کنم مسؤولان وزارت ارشاد همیشه جویای حال آقای رشیدی بودند، اما گلهای که من دارم از مسؤولان تلویزیون آن زمان است. آقای رشیدی کارهای شاخصی در تلویزیون انجام دادند، متاسفانه در آن ایام هیچکس از این سازمان برای احوالپرسی به منزل ما نیامد و من البته از آقایضرغامی گله کردم.
چند ماه قبل از فوت ایشان، یکی از دوستان ما که به مرکز بهداشت تلویزیون رفت و آمد داشت از حال آقای رشیدی در آنجا گفته بود که بعد از آن آقایدکتر حسینی (رئیس مرکز بهداشت) به دیدن آقایرشیدی آمدند و متعاقب این دیدار بود که رئیس شبکه یک به همراه چند نفر دیگر نیز به منزل ما برای احوالپرسی آمدند.
در آن روزها توقع خاصی از کسی نداشتم، اما خب بعضیها شرایط مدیریتی و شغلیشان این وظیفه را برایشان بهوجود میآورد که سری به هنرمندی که تمام زندگیاش را برای هنر این کشور گذاشته، بزنند. به هر حال آن روزها گذشت و من سپاسگزار تمام کسانی هستم که در آن ایام و بعد از آن کنار خانواده ما بودند و ما را تنها نگذاشتند.
از دغدغههای آقای رشیدی در زمان حیات شان بگویید.
از سال 1341 که ایشان به ایران بازگشتند در وزارت فرهنگ و هنر سابق، در اداره تئاتر مشغول کار شدند و تا سال 50 که وارد سینما شدند دغدغه شان فقط تئاتر بود.
زمانیکه با هم ازدواج کردید چند سال داشتید؟
-من 21 سالم بود و آقای رشیدی 35 سال. 14 سال اختلاف سنی باهم داشتیم. البته 35سالهای آن زمان با 35 سالهای الان خیلی فرق دارند.
چطور ایشان وارد سینما شدند؟
در سال 1350 و با پیشنهاد زنده یاد جلال مقدم وارد سینما شدند و فیلم «فرار از تله» را به کارگردانی ایشان بازی کردند.
آقای رشیدی چه توصیهای به خانواده شان داشتند؟
ایشان اصرار زیادی بر کار کردن و بیکار نماندن داشتند. من هیچوقت ندیدم به لیلی و فرهاد (فرزندانمان) بگویند این کار را بکن و آن کار را نکن. همیشه به لیلی سفارش میکردند که تو با سواد و دانشی که داری نباید بیکار بمانی. خودشان هم البته همینطور بودند مینوشتند، بازی میکردند کارگردانی میکردند و خلاصه که بیکار نمیماندند. کار برای آقای رشیدی، مقدس بود. در هر موقعیتی که برایشان مهیا میشد بچههای تئاتر شهرستان را حمایت می کردند. برای اینکه عقیده داشتند استعدادهای بیشماری در شهرستانها وجود دارند که متاسفانه دیده نمی شوند و به هدر میروند.
پس کلا برایشان بازی تئاتر یا سینما فرقی نمیکرد؟
برای آقای رشیدی مهم کار کردن و با شرافت کار کردن بود و البته همیشه تئاتر را ترجیح می دادند. در سال 1352 بود که ایشان از اداره فرهنگ و هنر استعفا کردند و به عنوان مسؤول واحد نمایش تلویزیون در سازمان رادیو تلویزیون آن زمان مشغول به کار شدند. آن زمان تلویزیون 2 شبکه داشت و تمام نمایشها، سرگرمیها، سریالها و مسابقات زیر نظر واحد نمایش به سرپرستی آقای رشیدی بود. رئیس فعالیتهای فرهنگی تلویزیون هم آقای فرخ غفاری بودند که البته با آقای رشیدی دوستی نزدیکی داشتند و کارهای خوبی هم با همکاری یکدیگر در تلویزیون انجام دادند. زمانیکه تئاتر شهر هم به عنوان بزرگ ترین مجموعه نمایش ایران توسط تلویزیون افتتاح شد، آقای رشیدی جزو اولین کسانی بودند که در سال 1356، نمایش «آنتیگونه» را در آنجا با بازی زنده یاد جمشید مشایخی، مرضیه برومند، راضیه برومند، سعید پورصمیمی و... روی صحنه بردند.
برایم جالب است که آقای رشیدی در تمام سریالهای داوود میرباقری هم حضور داشتند!
بله، دقیقا. در «معصومیت از دست رفته»، «مختارنامه»، «گرگها» و «امام علی (ع)» نقش شاخص و خوبی داشتند که از یاد رفتنی نیست. اساسا آقای رشیدی سریالهای تاریخی زیادی در کارنامه کاری خود دارند و در سریالهای «تنهاترین سردار» و «ولایت عشق» هم بازی داشتند که البته نقش آقای رشیدی در بازپخشهای سریال «ولایتعشق» به نوعی مثله (قطعه قطعه) شد. هر وقت این سریال یا حتی فیلم سینماییاش پخش میشود بخشهای مربوط به آقای رشیدی خیلی محدود و کوتاه است که البته خودم فکر میکنم این اقدام به دلیل ناراحتی شخصی تهیه کننده این سریال (خانم پروانه پرتو) با آقای رشیدی است که واقعا از این بابت متاسفم. چون ورود سلایق و دلخوریهای شخصی به کارهای جمعی و عمومی هیچ توجیهی ندارد.
یک سوال خیلی شخصی از خدمتتان بپرسم. به عنوان یک زن وقتی زن دیگری به عنوان بازیگر روبهروی آقای رشیدی بازی میکرد احساس ناراحتی نمیکردید؟
هرگز. تمام باورم چه در زمان جوانی و چه میانسالی این بود که بازیگری شغل و حرفه آقای رشیدی است و ایشان همراه با بازیگر خانم مقابلشان هر دو دارند نقشهایشان را بازی میکنند. بهنوعی دارند کارشان را که سالها برایش زحمت کشیدهاند انجام میدهند مثل تمام کارمندان، پزشکان، مهندسان و.... آقای رشیدی هم البته با اصالت، رفتار، شخصیت و منششان در این باور و اطمینان قلبی من نقش بهسزایی داشتند.
برای زنده نگه داشتن نام یک هنرمند هر کسی راهی را انتخاب می کند. باوجود اینکه نام آقای رشیدی همیشه در تاریخ و هنر این سرزمین زنده است، اما شما چه طرح یا کاری برای بیشتر زنده نگهداشتن نام ایشان انجام دادید؟
به هر حال امکانات مالی در هر اقدامی بسیار موثر است. بدون شک اگر من هم یک خانه نسبتا بزرگ و قدیمی داشتم، خودم شخصا آن را تبدیل به خانه-موزه همراه با یک پلاتوی کوچک تئاتر میکردم. چون عکسها و دست نوشتههای زیادی نه تنها از آقای رشیدی بلکه از خیلی از صاحب نامان سینما دارم که جزو اسناد سینماست.
در این سه سال هم مسؤول یا نهادی برای همکاری با ما در انجام چنین کاری جلو نیامد، اما خانواده ما در این سه سال با کمک برخی نهادهای مرتبط با فرهنگ و البته دوستانمان در هر شب سال ایشان به سه نفر (شخصیت فرهنگی، تئاتری، سینمایی یا روزنامه نگار) و البته یک سال به چهار نفر نشانی به یادگار اهدا کردیم که جنبه کاملا معنوی دارد.
انتخاب این افراد با خانواده رشیدی است و البته مشاورانی هم در کنار ما حضور دارند.
این نکته را هم یادآور شوم که انتخابهای ما براساس معیارهایی است که خود آقای رشیدی به آن معتقد و پایبند بودند.
خواسته من هم همواره این بوده که این مراسم درنهایت سادگی برگزار شود. نشانی که به برگزیدگان اهدا می شود باید بتواند ارزش خودش را پیدا کند و ارزش لزوما به این نیست که یک مجلس پر زرقوبرق باشد.
این مراسم هر سال در یک مکان خاص برگزار میشود؟
نه، هر سال در جاهای متفاوتی برگزار میکنیم. «نمایش ادامه دارد» نام مراسمهایی است که برگزار می کنیم که سال اول در تئاتر شهر برگزار شد، پارسال در سالن سنگلج و امسال قرار است در سالن زنده یاد عباس کیارستمی در بنیاد فارابی این مراسم را اجرا کنیم. این مراسم با حداقل مخارج برگزار می شود. در واقع کسانیکه از کسانیکه به ما در برگزاری این مراسم کمک می کنند دستمزدی طلب نمیکنند و همه با عشق همراه ما هستند.
از خودتان و فعالیتهای این روزهایتان بگویید.
همانطور که گفتم تاکید آقای رشیدی بر کار کردن بود و من خودم هم هیچوقت بیکار نبودم. الان هر کاری که به من پیشنهاد میشود اگر حس کنم درست است آن را انجام میدهم و به پول آن اصلا اهمیت نمیدهم. الان در برنامه سیمای خانواده در شبکه یک بخشی است به نام خاطرات دوران کودکی و من خاطراتی را از خودم برایشان میگویم که بسیار برای مردم جذاب است یا الان وقتی به من میگویند بیا و برای روز ادبیات کودک و نوجوان قصه بگو، دیگر نمیپرسم که حقوقاش چقدر است. هر کاری صادقانه و صمیمانه باشد انجام میدهم. البته سال گذشته در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان داور هم حضور داشتم و در آنجا از من تجلیل شد که از همین جا دوباره از آنها تشکر میکنم.
علاقه شما به دنیای بچهها از کجا نشات گرفته؟
من از وقتی 12-13 سالم بود نگران بچهها بودم. پدرم کارمند بود و ما به دلیل شغل ایشان برای مأموریتهای چند ساله از شهری به شهر دیگر میرفتیم. برای همین کودکی من در شهرهای ساری، گرگان، خوی و ارومیه گذشت تا اینکه وقتی 9 سالم شد، برگشتیم تهران . آن زمان ما حوالی میدان شهدای فعلی مینشستیم و تعداد بچههای آن محل هم زیاد بود. آن وقتها اگر مثلا در کوچه میدیدم که پدر یا مادری با بچهاش بد رفتار می کند خیلی ناراحت میشدم و گاهی به آن پدر یا مادر هم تذکر می دادم که البته از من عصبانی می شدند، اما من از همان دنیای نوجوانی نگران بچهها بودم.
ما خودمان 6 خواهر و برادر هستیم و من خواهر بزرگترم.
وقتی کوچک بودیم دائم نگران خواهرهایم بودم و حس میکردم باید کاری انجام که به آنها خوش بگذرد. بعد از اینکه دیپلم گرفتم دوره کوتاهی را در وزارت فرهنگ آن زمان برای آموزش کودکان استثنایی گذراندم و در مرکزی که برای نگهداری کودکان استثنایی بود به مدت 2 سال کار کردم تا اینکه سال 1346 کارم در تلویزیون با مجریگری و گویندگی یک برنامه 10 دقیقهای در هفته برای کودکان و نوجوانان شروع شد و کم کم تعداد این برنامهها بیشتر شد. سال 1352 هم به من پیشنهاد شد به عنوان مجری دائمی و هر روزه برنامه تلویزیونی مختص کودکان باشم و کار من در حوزه کودکان ادامه پیدا کرد.
فرزندان شما را که البته همه میشناسند. فرهاد رشیدی پسرتان دانشمند ایرانی و البته مایه افتخار تمام ایرانیها و لیلی دخترتان هم که هنرپیشه و کارگردان. این روزها مشغول چه کاری هستند؟
فرهاد پسرم در ایران زندگی نمیکند و ساکن سوئیس است. او یک زندگی کاملا معمولی اما علمی در سوئیس دارد و شاید اگر اینجا میآمد به لحاظ مالی خیلی زندگی بهتری داشت، اما به دلیل امکانات تحقیقاتی وسیعی که آنجا برایش مهیا میکنند همانجا ساکن شده. فرهاد دائما در کنفرانسهای معتبر دنیا شرکت میکند و خوشحالم که از نتیجه زحماتش تمام دنیا بهرهمند میشود. لیلی را هم که دیگر به قول شما همه میشناسند. او بسیار مهربان است و مردم کشورش را دوست دارد. تمرکز اصلیاش تئاتر و تدریس آن است. خیلی آرزو داشتم که میتوانستم برایش موسسهای راهاندازی کنم که در جایی متعلق به خودش کار کند، اما متاسفانه نشد و مهمترین ویژگیای که من به هردوشان به دلیل آن میبالم صداقت و درستیشان است. امیدوارم صداقت در جامعه به قدری زیاد باشد که جوانهای ما برای رشد کردن مجبور به دور شدن از صداقت نشوند.
آقای رشیدی هم در بین سینماییها به صداقت معروف هستند اینکه هیچوقت خلاف حق و برای مصلحت روزگار حرف نزدند. به عنوان آخرین سوال اینکه آرزوی شما برای کشورمان چیست؟
آقای رشیدی بسیار کم حرف بود و تا از چیزی اطمینان نداشت محال بود راجع به آن صحبت کند. به هیچ وجه به راحتی قضاوت و بدون آگاهی و فکر صحبت نمیکرد. من آرزوی ثبات اقتصادی برای کشورم دارم. متاسفانه شرایط فعلی ما به گونهای است که شب که میخوابیم، نمیدانیم فردا صبح مان چه میشود. به لحاظ مالی اگر جوانی امروز تصمیم به خرید مثلا خودرویی بگیرد معلوم نیست فردا یا حتی یک هفته دیگر بتواند آن را بخرد یا نه و همین مسأله در ابعاد وسیعتر ناامیدی میآورد.
منبع: جامجم
24