خبرنگاری به روایت دخترکان بلوچی: «قول میدهیم مثل "آدمبزرگا" فراموش کار نباشیم»
گشت و گذار در مناطق مختلف پایتخت و آشناکردن آنها با شغل خبرنگاری از سنین کودکی شاید یکی از وظایفی باشد که خبرنگاران باید برای خود تعیین کنند. خبرنگار سایت خبرفوری به بهانه روز خبرنگار به منطقه شهرری رفت و در آنجا به کودکان کار اهل بلوچستان ایران و پاکستان توضیحاتی درباره این شغل داد.
سوگل دانائی - اسم یکیشان ضیاگل بود و دیگری سونیتا، گلنار و سروناز و گلدار هم زیاد داشتند. بیست نفری بودند دختران مجموعه خانه ایرانی جمعیت امام علی شهرری. اهل بلوچستان ایران و بلوچستان پاکستان بودند. پشت نیمکت نشسته بودند، نیمکتها گرد چیده شده بود و شباهتی به کلاس درس ایجاد نکرده بود. دختران روسری و لباسهای گلدار و رنگی بلوچستانی به تن داشتند، کنجکاو به یکدیگر نگاه میکردند تا بتوانند ماهیت دختر غریبهای که در کلاسشان حاضر بود را کشف کنند.
با خنده بلندی خودم را معرفی کردم: سلام بچهها من، خبرنگارم و امروز میخواهم به شما بگویم شغل خبرنگاری چه فایدهای برای جامعه دارد؟
دختران بلوچی که سنشان از دوازده سال بیشتر تجاوز نمیکرد؛ به یکدیگر نگاه کردند.
علت تعجبشان را فهمیدم، لبخند زدم و ادامه دادم: می دانید خبرنگار کیست و چه وظیفهای دارد؟
یکی از بچهها دستش را بلند کرد و گفت:خاله اجازه؟ خبرنگار همان کسی است که هرجا مشکلی باشد او هم هست و از آن مشکل مینویسد؟
لبخند زدم و پاسخ دادم: بله البته فقط کارش نوشتن نیست، او وظیفه اطلاع رسانی دارد، می دانید اطلاع رسانی یا آگاهی دادن چیست؟
دختران کنجکاو یکدیگر را نگریستند، یکی از آنها انگشت اشارهاش را بلند کرد و گفت:خاله اجازه؟ آگاهی یعنی همان دانستن؟ یعنی همان سواد داشتن؟ یعنی همانی که ما امروز آن را یاد میگیریم؟
در جواب گفتم: بله، آگاهی میتواند معنای بیشتری هم بدهد، اینکه مثلا خبرنگار از مشکلات یک فرد یا یک گروه خبر میدهد به معنای آگاهی دادن است. خبرنگار سعی میکند تا بتواند مسئولین را آگاه کند که مثلا در جایی یا منطقهای معضلی وجود دارد و باید بررسی شود.
دختران به یکدیگر نگاه کردند، احتمالا هرکدام در ذهن خود، چندین و چند مشکلی که در زندگی تا به اینجای کار با آن روبه رو بودند را به یاد آوردند.
دختران بلوچستانی، یقینا در ذهنشان، ابتدا مشکل فقر در محل زندگیشان را بررسی کردند و بعد به اعتیاد والدین دوست و آشنای خود رسیدند.
احتمالا در ذهنشان از خود میپرسیدند که چرا اینقدر دیر سواد آموزی را یادگرفتند و...اما سوال من آنها را بیش از پیش به فکر انداخت.
ادامه دادم: قدم اول در خبرنگاری خوب دیدن و خوب شنیدن و بعد خوب نوشتن است. همین الان به اطرافتان نگاه کنید، به گذشته خودتان، یا حتی به چیزهایی که ذهنتان را درگیر کرده است؛ اصلا بگذارید اینطور بگویم، چه چیزی ذهنتان را اکنون درگیر کرده است که فکر میکنید میتوانید در آینده برای آن بنویسید؟
کودکان به اطرافشان نگاه کردند، چند نفری در گوش هم پچپچه کردند، یک نفر به نیابت از همه دستش را بلند کرد و گفت:خانم، جنگ چیز بدی است، من خیلی به جنگ فکر میکنم، من دوست دارم کشورها با هم دعوا نکنند، چون آدمهای بیگناه کشته میشوند.
لحن دخترک با لحن باقی دختران متفاوت بود، انگار جنگ را از نزدیک تجربه کرده بود که حالا دغدغهاش بود.
دخترک بلوچ ادامه داد: آدم بزرگا همیشه فکر میکنند که فقط خودشان مهم هستند، هیچوقت ما کودکان را نمیبینند.
دخترک سرش را پایین انداخت، با اشاره من همه برایش دست زدند، گفتم: دقیقا همین مهم است، همین که سعی کنی، دغدغه داشته باشی و آن را رها نکنی. شاید قدم اول برای خبرنگار شدن همین دغدغه داشتن باشد. بچهها دغدغه همین است که دوست شما از آن گفت، همین که اینقدر چیزی در ذهن شما زنده باشد که هر زمان بخواهید از آن بگویید و بنویسید و برای تغییر آن همت کنید.
به بچه ها نگاه کردم، چشمانم را به چشمان تک تکشان گره زدم و گفتم: باید قول دهید که وقتی بزرگ شدید مثل باقی آدم بزرگها نباشید، باید سعی کنید که مثل الان به اطرافتان نگاه کنید و دغدغههایتان را فراموش نکنید.
خاله من ازچه سنی باید خبرنگار شوم؟ اصلا چه طوری باید بنویسم؟ این را دخترکی که روی نیمکت اول نشسته بود پرسید، همان دختری که از جنگ گفته بود.
به نظر من تو از الان یک خبرنگاری. هرکسی که دغدغه داشته باشد و سعی کند تا به دیگران اگاهی بدهد و برای بهتر شدن دنیا تلاش کند، یک خبرنگار است مثل تو .
زنگ کلاس خورد و بچهها از پشت نیمکت بلند شدند، بلند گفتم، فقط باید قول بدهید که خسته نشوید، خستگی دشمن خبرنگاری است.
دخترک در همان حال که از کلاس خارج شد گفت: خاله من قول می دهم که نه خسته شوم و نه فکرهایم را فراموش کنم، من قول می دهم.
33