چرا دکتر شریعتی تمام نمیشود؟
۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۹ که پیشرو داریم چهل و سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی میشود. با وجود گذشت حدود نیم قرن از درگذشت او، اما هنوز از او حرف می زنیم. ولی چرا؟ چه چیزی در اندیشه او، ما را ناگزیر از این رجعت می کند؟
واکاوی چرایی این امر، موضوع گفتوگوی ما با دکتر مقصود فراستخواه، جامعه شناس و استاد دانشگاه شد. او دلایل قابل تأملی را برای این «بیجانشین ماندن شریعتی» ذکر میکند.
جناب فراستخواه، فکر میکنید چرا تاکنون شریعتی بیجانشین مانده است؟
شریعتی فرزند روزگار خود بود. او مؤلفی بود که تا حدی مخاطبان و زمانهاش نیز در تألیف خود او سهیم بودند. ما اغلب فکر میکنیم یک مؤلف همچون شریعتی و آلاحمد، بیرون گفتمانها و پارادایمها ایستادهاند و از بالا مینگرند و متنهای خود را با قدرت میسازند. در حالی که مؤلفها خود نیز، ساخته میشوند. مؤلفها فقط نمینویسند بلکه خود نیز نوشته میشوند. همانطور که شریعتی مینوشت، خود نیز نوشته میشد. متن شریعتی به شکل اجتماعی و در شبکهای با مقیاس ملی و جهانی آن روز ساخته شد؛ در نتیجه این شریعتی، دیگر امروز قابل تکرار نیست.
چرا؟
چون زمانهای که شریعتی میزیست، دوره جنگ سرد بود اما امروز از جنگ سرد گذر کردهایم. در زمانه شریعتی پارادایم چپ غالب بود در حالی که امروز پارادایم نئولیبرالی غالب است. در دوره شریعتی نوسازی در ایران یک ایدئولوژی دولتی فاسد بوروکراتیک بود؛ در نتیجه، نوسازی در زمان شریعتی امری مبتذل بود. اما امروز آن نوسازی را نداریم در برابرش برعکس، حاشیهها بر آن متن شوریدهاند و خود یک متن مسلط شدهاند. در گفتمان رسمی امروز جامعه، به نوعی خردستیزی و نوستیزی میبینیم. پس مسأله شریعتی «نوسازی» بود اما مسأله امروز ما «نوستیزی» است و دیگر آن نوسازی مبتذل مشکل ایران نیست؛ اما مشکلات دیگری هست.
چرا برای انسان امروزی و جامعه کنونی هنوز شریعتی جاذبه دارد؟ این دلبستگی که به اندیشه شریعتی وجود دارد، از کجا ریشه می گیرد؟
امروز در گفتمان رسمی ما فوبیاهایی نسبت به تمدن جدید و جهان نهادینه شده است که به نحو سیستماتیک نسبت ایران با دنیا را دچار خدشه میکند و ما را از همراهی خلاق، پرشتاب و پیشرو جهانی باز میدارد. در نتیجه، آن رتوریک خاص شریعتی با آن احساسها و هیجانات ایدئولوژیک بزرگ، طبعاً در جامعه امروز ما ساخته نمیشود. نمیتوان انتظار داشت همان متن شریعتی، امروز هم بازسازی شود. البته چون شریعتی فرزند اصیل کویر در شهر بود و به لایههای پایینتر طبقه متوسط بویژه در قشرهایی با علایق مذهبی در کف جامعه تعلق داشت فهمیدنی است گروههای دردمند بویژه مذهبی در جامعه ما هنوز دلبستگیهایی صمیمانه به اندیشه شریعتی دارند؛ چرا که او «اسلام» و «ایران» را و «سنت» و «عقلانیت» را توأمان و «خرد»، «آزادی»، «عدالت»، «عرفان» و «برابری» را یکجا میخواست.
شریعتی فقط قابل فروکاسته شدن به اجتماعیات و بویژه صورتبندی ایدئولوژیک آن نیست. در «کویریات» و «هبوط» ما با یک تنش عمیق وجودی و درد دیرین انسانی و خاطرات عمیق مواجه هستیم؛ مگر میتوانیم از آنها رخ برتابیم و بیاعتنا باشیم؟ آنها زبان آشنای ما از قعر کویر و آههای عمیق انسانی هستند. این ادبیات هنوز هم برای بخشهای زیادی از تنشهای وجودی ما و انسان امروزی و جامعه کنونی جاذبه دارد. ولی خود شریعتی به مثابه یک شریعتی، دیگر ساخته نمیشود؛ چون امروز مردم با مسائل متفاوتی درگیرند. «سلبریتیها» به نوعی میکوشند جایگزین «روشنفکران» شوند. بنابراین، شریعتی دیگری در زمانه ما، نه به آن صورت قبلی ساخته میشود و نه تکرار میشود.
با این حال، پس چرا هنوز هم از شریعتی حرف میزنیم؟
شریعتی، فراموش نمیشود چون او بخشی از خاطرات ما و تاریخ معاصر ما است. در او ژانری و رتوریکی هست که همچنان برای بخشهایی از جامعه پژواک دارد و معنا مییابد. در نتیجه نمیتوان گفت که جذابیت شریعتی یکسره از میان رفته است؛ اما وقتی عمیقتر مطالعه میکنیم دستکم بنا به مطالعات بنده، مراجعه امروزی به شریعتی نیز نوعاً به شکلی اقتضایی است؛ به تعبیری، یک نوع مراجعه زیباشناختی و گزینشی است؛ جنبههایی از اندیشه شریعتی بنا بر مقتضیات امروزی گزینش میشود و بعضی از معانی در دستگاه فکری او به شکل مفرد و موردی، مصرف میشود. این در حالی است که در دهه۵۰، شریعتی بهعنوان یک «دستگاه فکری منسجم» مورد رجوع قرار میگرفت؛ اما امروز شریعتی تنها مصرف میشود ؛ «منبعی تاریخی» است و دیگر یک «مرجع» نیست.
چه مؤلفه هایی از جامعه ایران برای شریعتی «مسأله» شد و او برای تغییر آنها تلاش میکرد؟
کار یک روشنفکر منفیبافی تصنعی نیست؛ بلکه نقد جدی و مسألهمند کردن است. روشنفکر، آنچه را در زمانهای «ناچیز» شده است، به چشم همه میآورد. شریعتی «جامعه ایران» زمان خود را مسأله کرد. او از وضع ایران نارضایتی هستیشناختی داشت و این را در متون و گفتارهای خود بیان و عیان کرد.
شریعتی میکوشید نشان دهد «جامعه ایرانی» آنطور که هست برای قشرهای آگاه مسئولش رضایتبخش نیست. طرح تغییر شریعتی حاصل این نارضایتی او بود. او، نوعی آگاهی «ملی»، «طبقاتی» و «اجتماعی» در طیف بزرگی از طبقه متوسط ایرانی را صورتبندی کرد تا بتواند از زخمها و تنشهای جدی زمانهاش حرف بزند. در دوره شریعتی، نهاد سلطنت در ایران به خودکامگی رسیده بود و به نخبگان مستقل ملی اعتنا نداشت، دستاوردهای مشروطه و خاطرات جنبش ملی را نادیده میگرفت. شریعتی این استبداد نهادینه شده را به «مسأله» بدل کرد.
دولت، یک جانبه، متولی پروژه مدرنیزاسیون رسمی شده بود؛ پروژهای از بالا و بوروکراتیک و فاسد که متن جامعه را دور میزد و حاشا میکرد. شریعتی این را مسأله کرد. رشد سرمایهداری نفتی فریبنده و نابرابر و ناپایدار را مسأله کرد؛ چرا که نتایج این رشد بهصورت برابر به همه اقشار جامعه نمیرسید. شریعتی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و رونق و رفاه اجتماعی را لازم میدید اما با خردباوری انتقادی و عدالتخواهانه و جامعهگرا. همچنین، سنتهای معنوی و دینی ایرانی، دچار انحطاط شده و نوعی از جهالت و تحمیق و واپسگرایی بر جامعه مذهبی غالب شده بود. شریعتی نمونهای از طبقه متوسط تحصیلکرده با علایق دینی بود که نمیتوانست به نهاد دین به مثابه یک ساختار با دوام اجتماعی بیاعتنا باشد، با این حال نسبت به وضع موجود تاریخی و زمان غبار گرفته و رسوب یافته آن و درک متحجر از دین و عملکرد نهاد دینی انتقاد داشت و از تعصبات و مناسکگرایی زمانه رنج میبرد. به همین دلیل، کوشید تا «ایران» را و «دین» را به مسأله بدل کند.
شریعتی از کدام یک از این مسألهها، بیشتر رنج میبرد؟ و خود چه راهحلی برای آن ارائه کرد؟
شریعتی نمونهای از فکر انتقادی و عمل انتقادی «درونمان» بود. جامعه ایران محتویات تاریخی سنگینی دارد از جمله این محتویات تاریخی «دین» است. رنجی که شریعتی میکشید این بود که نمیشود از این تاریخ متراکم طفره رفت یا با آن غیرمسئولانه رفتار کرد ولی نباید هم، اسیر و برده آن شد. اگر قرار بر تغییری در ایران هست این تغییر باید از وضع فرهنگ و درکها و عادتوارهها و باورداشتها و مناسبات و برخی رفتارهای نادرست دینی آنها آغاز شود. تجددخواهی دینی و انتقادی و جماعتگرایانه شریعتی از اینجا نشأت میگرفت.
شریعتی، احساس میکند که ایران جهانزده شده است و درک مرسوم زمانهاش دچار نوعی لامکانی شده است. مد زمانه شده بود؛ که ایران نیز سراسیمه و غافلانه، بخشی از لامکان دنیای جدید باشد. اما شریعتی احساس میکند نمیتوانیم با طفره رفتن از خودمان و تاریخ مان و فلات فرهنگیمان بهطور گزاف، زائدهای از لامکان دنیای مدرن شویم.
شریعتی تأکید دارد که ایران خود یک مکانی است و تاریخ دارد و با بیگانگی از خود نمیتوان در زمین دیگران خانه ساخت. باید خود بود و البته از تجربههای جدید دیگری و دنیا نیز آموخت و با آن داد و ستد کرد اما از طریق یک همراهی انتقادی و خلاق.
در تحلیل راهبردی شریعتی، پروژه رسمی نوسازی دولتسالار از بالا، با تکیه بر خامفروشی نفت و سپس توزیع نابرابر این ثروت عمومی، آن هم بدون گفتوگو با جامعه و با بیاعتنایی به سنتهای اجتماعی، بدون توجه به بخشی از تاریخ میانی ایران، بار کجی است که به منزل نمیرود و کار ایران به سامان نمیرسد. بنده که دانشجوی آن دوره بودم این دعوت شریعتی را با پوست و گوشت و استخوانم احساس میکردم و اکنون نیز همان احساس در من هست.
اینچنین بود که شریعتی وضع ایران را مسأله میکرد و بدین نسق بود که روشنفکری از نوع شریعتی بهصورت یک نقد درونمان و یک فرآیند ریشهدار اجتماعی ساخته میشد و گر نه هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد.
منبع: ایران
72