دست نوشته جلال آلاحمد درباره مرگ و بیماری نیما/ او دیشب مُرد، ۲ بعد از نیمهشب!
جلال آلاحمد و همسرش بانو سیمین دانشور در واپسین سالهای زندگی نیما با او و خانوادهاش حشر و نشری مفصل داشتند و به قول سیمین دانشور، تقریباً شب و روزشان با نیما بود.
محمدحسین دانایی که روزنامهنگار و از نویسندگان شناخته شده کشور است، مجموعهای از دستنوشتههای دایی خود را در اختیار دارد که هنوز منتشر نشدهاند و به مناسبت شصتویکمین سالروز درگذشت نیما تصویری از دستنوشته جلال آلاحمد درباره مرگ نیما و متنی برگرفته از چند دستنوشته را منتشر کرده است.
آنچه که در ادامه میخوانید متنی است که محمدحسین دانایی نوشته و در آن یادداشت کوتاه آلاحمد درباره مرگ نیما را نیز روایت کرده است. دانایی در ادامه یادداشت خود نیز متنی را به بهانه بلاتکلیف رها شدن خانه نیما یوشیج در تهران هم نوشته است:
"نیما دیشب مُرد، دو بعد از نیمهشب."
زندهیاد "جلال آلاحمد" یادداشتهای روز پس از مرگ نیما یوشیج را با این جمله آغاز کرده و بعد هم به تفصیل به شرح ضایعه فوت این شاعر بزرگ که مرزهای پولادین و ظاهراً خللناپذیر شعر کهن فارسی را با شجاعتی بینظیر درنوردید و شعر نو فارسی را بنیان گذاشت پرداخت.
محمدحسین دانایی
جلال آلاحمد و همسرش بانو سیمین دانشور که از تابستان ۱۳۳۲ ساکن محله دزاشیب شمیران بودند، از جمله شخصیتهای فرهنگیاند که در واپسین سالهای زندگی نیما با او و خانوادهاش حشر و نشری مفصل داشتند و به قول سیمین دانشور، تقریباً شب و روزشان با نیما بود.
یادداشتهای منتشر نشده آلاحمد هم آکنده از مطالب زیادی درباره خود نیما و اطلاعاتی درباره زندگی او و مسائلش اعم از مسائل خصوصی و خانوادگی و همچنین مسائل غیرخانوادگی مثل نکات هنری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و روابط با معاصران و معاشرانش است.
آلاحمد در یادداشتهای روز پنجشنبه ۹ دی و پیش از درگذشت نیما به بیماری او هم اشاراتی دارد و در این باب نوشته است: "نیما ناخوش شده. زمستانی رفته بوده یوش و سرماخوردگی و گرسنگی و بیدوایی. لاشهاش را بدوش کشیدهاند، آوردهاند-پسرش و یکی از همسن و سالهای پسرش." بعد ضمن اشاراتی به روابط خصوصی نیما با همسرش نوشته است: "لازم بود یک چنین بیماریای برای او که احساس کند به زنش محتاج است تا آن حقهبازیها را رها کنند. بحمدالله فعلاً خوش و مهربان و گرم و نرمند. روزی یکی-دو بار سر میزنم. حالش بهتر است."
آلاحمد درباره علت بیماری نیما نیز اطلاعاتی داده است: "۱۵ روز تمام این بندۀ خدا را گوشۀ یک تالار درندشت سرِ کوه یوش انداختهاند و خودشان رفتهاند شکار کبک! و چه حسرتی میخورَد نیما که کبک را کباب میکردهاند و میخوردهاند و نمیگفتهاند دوتایش را بار کنیم برای این پدر پیر!"
اما بقیه یادداشتهای روز پس از فوت نیما به قلم آلاحمد بدین شرح است: "ساعت دو و ده دقیقه بود که درِ خانه را سخت کوبیدند. خیال کردم میرآب آمده است آب بدهد، ولی صدای دختر کلفَتِشان که از پشت در بلند شد، داد میزد که قضیه از چه قرار است. وقتی رسیدم، زنش چشمهایش را هم بسته بود. بزحمت او را به اطاق دیگر بردم و دراز رو به قبلهاش کردهام و قرآنی پیدا کردم و یک ساعتی تنها بودم و زنش را فرستادم خانۀ خودمان تا خواهر کوچک نیما و شوهرش آشتیانی پیداشان شد. بعد هم صدیقی آمد و تا پنج صبح نشستیم و آرامشان کردیم و من چک و چانۀ پیرمرد را بستم."
و کمی بعد افزوده است: "هیچ فکر نمیکردم چک و چانۀ این پیرمرد را من خواهم بست. پیدا بود که طبیعتاً او باید پیش از من برود، اما دیگر اینش را پیشبینی نمیکردم."
مرحوم آلاحمد در مقاله "پیرمرد چشم ما بود" هم که در رثای نیما نوشته، از احساس مشابهی صحبت میکند و بعد در وصف او مینویسد: "پیرمرد دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به سادهدلی روستایی خویش از هر چیز تعجب کرد و هرچه بر او تنگتر گرفتند، کمربند خود را تنگتر بست، تا دست آخر با حقارت زندگیمان اخت شد... آری: نیما زندگی را بدرود گفت و به طریق اولی شعر را، اما به اعتقاد موافق و مخالف، دفتر شعر فارسی هرگز نام او را بدرود نخواهد کرد... چرا که تپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضربانی تازه یافته است."
منبع: ایرنا
72