توضیح بهمن کیارستمی در پاسخ به واکنش ها در برابر انتشار تصاویر خشونت آمیز عباس کیارستمی
بهمن کیارستمی، متنی دربارهی بحثهای درگرفته، سرِ فیلم کوتاهِ
بهمن کیارستمی، متنی دربارهی بحثهای درگرفته، سرِ فیلم کوتاهِ "زالو" منتشر کرد/ این فیلم شامل تصاویری از برخوردِ پدرش عباس، با او، بهدلیل درس نخواندناش بود.
اصغر نعیمی، منتقد و فیلمساز، نوشت: ...عباس کیارستمی مرحوم عادت داشته هر از گاه دوربین روشن کند و از مجادلات خودش با پسرش بهمن بر سر مسائل مختلف از جمله درس نخواندن و آنچه که او از آن به عنوان بی مسئولیتی بهمن و زندگی زالووار او نام میبرد فیلم بگیرد. حالا بهمن کیارستمی در کمال شجاعت با بخشی از این تصاویر فیلم کوتاه، دیدنی و جذابی به نام "زالو" ساخته که سویه دیگری از منش و رفتار استاد را به نمایش میگذارد. تا اینجا به نظرم بهمن کیارستمی صادقترین ستایشگر هنر پدرش بوده که دوست ندارد او را در چهارچوبهای تنگ احساسات رقیق و ارزان هوادارانش حبس ببیند. تلاش او برای توضیح همه حقیقت درباره کیارستمی و ارائه تصویری غیر سانیمانتال از او هر چند مخالفینی جدی دارد و خواهد داشت اما حرکتی ستایشبرانگیز و غیرمحافظهکارانه در این سرزمین مرده پرست و بی محابا اسطورهساز است. تا اینجای کار به نظرم بهمن باحالترین چیزی است که کیارستمی در تولید و پرورش آن نقش داشته هر چند در مرور همین فیلم زالو میتوان دریافت خودش از این آفریدهاش رضایت چندانی نداشته.
نکته تلخ و البته برای بسیاری غافلگیرکننده فیلم، لحن خشن و حتی تحقیرآمیز کیارستمی پدر در مواجهه و بازخواست از پسر نوجوانش است که بارها و با تاکید از او به عنوان آدمی بی مصرف و شبیخ "زالو" نام میبرد و در رویکردی کاملا سنتی و محافظهکارانه رسما میگوید حالا که بهمن درس نمیخواند باید "شاشید" به فیلم کوتاهی که ساخته، کیارستمی به شکل غریبی از موضع یک پدر سالار سنتی بر سر پسرش بابت تامین معاش او منت گذاشته و اصرار غریبی دارد که از ندامت و شرمندگی بهمن نوجوان فیلمبرداری کرده و آن را ثبت کند، امتناع بهمن از نمایش شرمندگی تبدیل به کشمکشی دردناک میان او و پدرش میشود و این وسط دوربین فیلمبرداری با تاکید مکرر کیارستمی پدر هویتی مستقل در مقام ابزاری برای آزار و نه ثبت پیدا میکند.
برای من تماشای فیلم کوتاه بهمن این پرسش،اساسی هم به وجود آورد که چطور میتوان فیلمساز بود (آنهم فیلمسازی با شکوه و عظمت عباس کیارستمی به عنوان خالق زیباترین لحظات بر پرده سینما) اما همزمان از دوربین فیلمبرداری به عنوان ابزار شکنجه هم استفاده کرد. این سوالی است که در غیبت استاد، پسرش شایستهترین فرد برای پاسخ به آن است...
با اشتیاق منتظر فیلم بعدی بهمن کیارستمی میمانم.
****
بهمن در پاسخ به این واکنش ها نوشت: «دیدم زالو شدیدا مورد تحلیل قرار گرفته گفتم کمی اطلاعات ضمیمهاش کنم جهت تنویر افکار عمومی. یکم: زالو سال ۸۱ با همین سر و شکل ساخته شد و همان موقع نمایشهای محدودی هم داشت. دوم: من دانشآموز سیستم آموزشی بودم که به آن میگفتند نظام قدیم. یعنی سال اول دبیرستان برای ادامه تحصیل چهار انتخاب داشتیم: ریاضی/فیزیک، علوم تجربی، علوم انسانی یا هنرستان. باور عمومی این بود که هنرستان جای بچه تنبلهاست و علوم تجربی هم پیشدرآمد پزشکی خواندن. برای همین ماند علوم انسانی و ریاضی/فیزیک. از بد حادثه برادر بزرگم که از من بسیار باهوشتر و درسخوانتر بود پیش از من ریاضی/فیزیک خوانده بود و بعد با رتبه عالی در کنکور، در دانشگاه صنعتی شریف قبول شده بود. بدبیاری دیگر آن که رفیقی داشتم به اسم هوشیار خیام. (پسر مردی که در فیلم مشق شب نظام آموزشی آن سالها را نقد میکند.) من و هوشیار در دبیرستان همکلاسی بودیم و باهم میرفتیم کلاس پیانو و خطاطی. هوشیار ریاضیاش عالی بود، پیانیست و آهنگساز تراز اولی شد و خطش حرف نداشت. بنده هم در تجدید آوردن رکورد میزدم و در نواختن و نوشتن افتضاح بودم (و هستم) ولی قرآن و دینی و فارسی و زبانم بد نبود. از من اصرار که تغییر رشته بدهم و بروم علوم انسانی و از پدرم انکار که تو مگه چیت از احمد و هوشیار کمتره. دو سال بعد هوشیار رتبه اول کنکور هنر را کسب کرد و من ترک تحصیل کردم و رفتم به خدمت مقدس سربازی. سوم: پیش از دوران دبیرستان، خانه ما چند سالی مهمانی داشت که مثل تئورمای پازولینی وقتی رفت هیچکس همان آدم قبل نبود. وقتی میآمد سوالهایی که همه میپرسیدند را نمیپرسید و نمیگفت: عزیزم کلاس چندمی، دَرست خوبه، کدوم مدرسه میری و اینها؛ یعنی اصلا سوال نمیپرسید. میآمد حرفهای عجیب میزد و گاهی دعوا راه میانداخت و میرفت. زیبایی مسحورکنندهای داشت و نظراتش با همه فرق میکرد، دربارهی درس و مشق هم چیزهایی میگفت که درست نمیفهمیدم ولی سی سال بعد که رفتم سراغش و دوباره همان حرفها را شنیدم، دیدم بعله، تاثیرش را روی ساکنین خانه ما گذاشته. پروانه اعتمادی به من جرات داد که نظام قدیم و جدید را ول کنم بروم دنبال کاری که دوست دارم. فکر میکنم به پدرم هم جرات داد که وقتی دید بچههایش درسخوان نیستند دست از سرشان بردارد و بگذارد کاری که دوست دارند را بکنند و حمایتشان کند. (احمد هم تحصیل در دانشگاه شریف را رها کرد و یک شرکت موفق کامپیوتر راه انداخت.) خود پروانه اما پسری همسن و سال ما داشت که تا سالهای سال خاری بود در چشممان، آقامهر یا مهرداد پاکباز، هم آرتیست شد و هم تحصیلات عالیه کرد.»
منبع: کافه سینما
47