جرم حمید جبلی چه بود؟
جرم حمید جبلی این بود که ده روز دیر به دنیا آمده بود و حالا باید یک سال دیگر صبر میکرد تا او را به مدرسه راه بدهند.
امروز، دهم مهر ماه سالروز تولد حمید جبلی است. همان هنرمندی که تبریک تولد و این جور گپ و گفتها را دوست ندارد. در سالروز تولدش، یکی از داستانهای کتاب خاطرات او را به علاقهمندان این هنرمند تقدیم میکنیم.
داستان «اسمنویسی» اولین داستان از جلد دوم کتاب خاطرات حمید جبلی است که در کتابی با عنوان «پسر بچه شصت ساله» از سوی نشر «پریان» منتشر شده و بازنشر آن بیمناسبت با فصل آغاز به کار مدارس هم نیست.
این خاطره شیرین را با یکدیگر میخوانیم:
«هر روز نیمه خوب بودم که پدرم کت و شلوار میپوشید و به جلوی موهایش روغن میزد . کراواتش را جلوی آینه درست میکرد، به کفشهایش دستمال میکشید و از خانه بیرون میرفت. یک روز قرار شد اسم مرا در مدرسه بنویسند. من مثل پدر کت و شلوار پوشیدم، کراوات کِشی خودم را زدم و گفتم از ادکلنش به من هم بزند. موهایم را آب و شانه کردم . بعد به جای مغازه به مدرسه اقدسیه رفتیم .
از کوچه باغ سید رد شدیم. شناسنامه من دست پدر بود.میدان عشرتآباد را رد کردیم . چقدر دور بود. پدرم با علی یخی دکهدار سلام و علیک کرد و به من گفت: «این پیرمرد وقتی من هم مدرسه میرفتم، اینجا بود.» روی دیوار چوبیاش یک عکس بزرگ سِوِنآپ بود، خیلی سبز ولی رنگ و رو رفته و نمکشیده. او قره قوروت داشت و فوتینا و آلاسکا.
بعد یک سفالفروشی بود که دو برادر پیر روی گلدانها را رنگ میزدند و مغازههای دیگر هم بماند.
بالاخره در خیابان خواجهنصیر رو به روی خیابان گرگان به دیوار آجری عظیمی رسیدیم ؛ مثل یک قلعه، مثل دیوار زندان قصر. پدرم اداره مخابرات را که رو به روی آن بود، به من نشان داد و گفت:«به به، چه ساعت قشنگی!» بالای در مدرسه تابلوی سیاهی بود از یک مجمعه هم بزرگتر با نقش شیر و خورشید که روی آن نوشته بود: توانا بود هر که دانا بود.
وارد حیاطی شدیم که دور تا دورش کلاس بود. سکوت. حتی یک بچه هم در حیاط نبود. فراش جلو در آمد ؛ ترکه خیس آلبالو را در دستش تکان میداد. پرسید: «چه کار دارید؟»
پدرم مهربانانه گفت: «ما فامیل آقای کاویانی هستیم.»
با همان ترکه ما را به بالای پلهها راهنمایی کرد. پدرم گفت: «این جا شاهنشین دوره قاجار بوده و الان دفتر است.» از پلهها بالا رفتیم. فراش همچنان مثل ساموراییها چوبش را در هوا تکان میداد تا صدا دربیاورد.
از دو ردیف پله که به یک ایوان خیلی کوچک میرسید، بالا رفتیم. وارد سالنی شدیم که بوی نا میداد و یک میز پینگ پونگ وسط آن بود. درها همه قهوهای بودند و بسیار بلند.
پدرم به من گفت: «خوش به حالت. این آقای کاویانی که الان مدیر مدرسه است، فامیل خودمان است. ولی وقتی من دانشآموز بودم، کسی هوای مرا نداشت. فقط ترکه بود و فلک.»
درِ قهوهای بزرگ را زد و یک نفر گفت: «بفرمایید.»
وارد شدیم. آقای مدیر با پدرم به مهربانی رفتار کرد و اصلا به فکر فلک کردن او نبود. وقتی حال عزیز و آقا بزرگ را پرسید، من خیلی خیالم راحت شد. شناسنامه مرا از پدرم گرفت و کلی نگاه کرد. بعد گفت: «این بچه ده روز کم دارد.» و به من گفت: عمو جان بایست.
من خبردار ایستادم. حتی قدم را هم بالا کشیدم. پدر به من و آقای مدیر نگاه کرد. سرش را تکان داد. گفتم:« از زیبا الف و ب و بابا آب داد را یاد گرفتهام.» هر دو با هم خندیدند و منِ بدبخت را دوباره به خانه فرستادند.
کت و شلوار، کراوات، بلد بودنِ بابا آب داد، موهای آب و شانه کرده، حتی کیف هم که داشتم، مداد رنگی ولی باز هم نشد که نشد. چرا هیچ کس نمیخواهد من درس بخوانم؟
مدیر گفت: «سال دیگر تو اولین دانشآموز مدرسه اقدسیه هستی.»
فقط به خاطر ده روز کمتر!
با گریه به خانه برگشتم. متولد ده مهر بودن، جرمم بود و اصلا نمیدانستم چرا.
باید یک سال دیگر حسرت میخوردم.»
حمید جبلی، زاده دهم مهر ماه سال۱۳۳۷، بازیگر، کارگردان، صداپیشه، عکاس، نقاش و مجسهساز و مدرس است که گاهی هم دست به قلم میبرد و اتفاقا نوشتههای او فقط در حوزه فیلمنامه و نمایشنامه نیست بلکه در زمینه داستان کوتاه هم تجربیات گوناگونی دارد.
او چندی پیش خاطرات خود را در قالب کتابی با عنوان «پسربچه شصت ساله» از سوی نشر «پریان» منتشر کرد. جلد اول و دوم این کتاب با اقبال خوانندگان رو به رو شد و تجدید چاپ هم شده است.
منبع: ایسنا
منبع: ایسنا
47
خدا حفظت کنه مرد تولدت مبارک چند نسل خاطره دارند با تو
در يك مدرسه روستايي مدير بودم پدري فرزندش را براي ثبت نام اورد كفتم سه روز كوجكتر اس رفت بعد از سه روز امد گفت ثبت نام كن سه روز بزر گ شد!!!!
توهم از اون نامردایی هستی ک آدمهای بدبختی رو مثل من یکسال عقب انداختی... با این جملاتی ک نوشتی بغزم تو گلوم شکست.... ک چرا وچرا چرا همچیز وهمه چیزقانون اجرایی فقط روی این قانون مسخره فقط زورشون میرسید اجرا کنن.... آیا برای بچهای خودتونم اینکارو میکردی؟؟؟؟ وجدان میکردی.....
قانون اجازه نميده اقا مهدي
منم متولد بیست مهرم ولی پدرخدابيامرزم واسم گرفت 20شهريور،زیاد هم فرقی نمی کنه ی سال زودتر بري ياديرتر مهم اینه راهو درست بري،روح همه ی درگذشتگان شاد
داداش خیلی فرق میکنه.... خیلی.. خدا رحمت کنه پدرتو
خیلی فرق میکنه. من تو دبیرستان فهمیدم اگر یک سال زودتر درسم تموم میشد سوابق تحصیلیم خیلی بهتر میشد. چون سال های اخر رو انگیزه تاثیر میزاره
من رفیق داشتم ۸ آبان متولد شده بود ۸ شهریور ثبت شده بود بابای آقای جبلی خدابیامرز اهل رو انداختن نبوده
من هم ۱۰ فروردین هستم همیشه از بچه های دیگر یک سال کوچکتر بودم دوست داشتم بزرگتر بودم
انشاءا... که همیشه دمش گرم باشه
حالا مقصر بابات بوده یا مامانت ؟ جرم ما چیه این وسط
من هم روز سوم مهرماه به دنیا آمدم این که خیلی بدتراست.اونوقتها ماکروفر هم نبود که زودبه دنیا بیام .