جان گرِی در آخرین کتاب خود سراغ فلسفهورزی با گربهها رفته است
جان گری، فیلسوف مشهور بریتانیایی، یکی از منتقدین سرسخت هر ایدئولوژیای است که ادعا کند میتواند راه خوشبختی را به همه نشان دهد، حال چه این ایدئولوژی لیبرالیسم باشد، چه مارکسیسم یا آتئیسم. او در کتاب آخرش، برای پیگیری این عقیده، مسیر عجیبی برگزیده است. گربهها و زندگی خوب تلاشی برای فلسفهورزی با الهامگرفتن از زندگی گربههاست، حیواناتی که نه حسرت گذشته را میخورند، نه برای آینده رؤیا میبافند، بلکه حال و فقط حال را چسبیدهاند.
پائول دامبروزیو، لسآنجلس ریویو آو بوکس— آکادمی رُس دانشگاهیان را میکِشد. شمار کمی -واقعاً شمار بسیار کمی- از دانشگاهیان هستند که بخواهند یا اصلاً بتوانند ایدههای پیچیده را به زبانی بیان کنند که برای غیردانشگاهیان جذاب باشد. جان گِری یکی از آن روشنفکران نادر است.
استادان دانشگاه بدشان نمیآید کتابهایی را که برای مخاطبانِ عامتر نوشته شدهاند ریشخند کنند. هر چیزی که محبوب و پرطرفدار شود، بهطور بالقوه، جدی تلقی نمیشود. اما حقیقت این است که بیشتر اساتید واقعاً نمیتوانند به طرزی بنویسند، حرف بزنند و حتی شاید فکر کنند که توجه غیردانشگاهیان را جلب کند. دانشگاهیان به دلیل گذراندن سالها آموزش خشک و تخصصی بهسختی میتوانند بینشهای خود را با کسانی بیرون از حوزههای تخصصیِ محدود خود در میان بگذارند. این کار برای گری سخت نیست. کتاب فلسفۀ گربهای: گربهها و معنای زندگی برای طیف گستردهای جذاب است. حتی جالبتر اینکه این کتاب خوانندگانی دارد که جداً عقایدی تند و افراطی دارند.
با قبولِ بیمعناییِ معنایِ زندگی -نکتۀ واقعیِ کتاب همین است- و اینکه عشق و مرگ هیچکدام واقعاً مسئلۀ بزرگی نیستند، بهسختی میتوان دربارۀ افسانۀ پیشرفت انسان، بلاهتِ خودبینانۀ خودمختاری و عقل، نگرش متفرعنانه به نیکوکاران، و سرشت متناقضِ اخلاقِ مرتبط با آن سخن گفت. ولی گری، بی آنکه در قید استدلالهای محکم و استنتاجهای منطقی یا دیگر ابزارهای معمول فلسفی باشد، دربارۀ این موضوعات سخن میگوید. او به فیلسوفان پرآوازه ارجاع میدهد اما غالباً با استمداد از داستانهایی راجع به گربهها. گری داستانها و واقعیتهایی دربارۀ گربهها را با فلسفه درمیآمیزد و با این کار تأملاتی جدی را در خوانندگان برمیانگیزد، بدون اینکه به آنها بگوید چطور استدلال کنند یا به چه چیز فکر کنند.
این کتاب ۱۱۱ صفحهای به شش فصل تقسیم شده است. گری در فصل اول، «گربهها و فلسفه»، آشکارا اظهار میکند که «موضوع این کتاب زندگیِ گربهها و چیزهایی است که میتوانیم از آنها بیاموزیم». گری در اینجا و در فصل دوم، «چرا گربهها برای شادبودن سرودست نمیشکنند»، فلسفه را معلول بیقراری معرفی میکند: فلسفه از دلِ تلاش برای تسکین اضطراب زندگی در دنیایی پرهرجومرج و پیشبینیناپذیر متولد شده است. بنابراین، شادی تبدیل میشود به پروژهای برای آینده، آن زمانی که ما احساس ناآسودگی نمیکنیم. متأسفانه تلاش و کوشش ما، درحالیکه برنامهای مشخص در ذهن داریم، فقط اوضاع را برایمان سختتر میکند. «زندگی ما را شانس شکل میدهد و عواطفمان را بدنهایمان. بخش اعظمی از حیات انسان -و بخش عمدهای از فلسفه- تلاشی است برای دورکردن خودمان از این واقعیت». اما در سوی دیگر، برای گربهها شادی احتمالاً وضع طبیعیشان است.
گری در فصل بعد، دوباره، سراغ یکی از مواضع منحصربهفرد خود میرود. او، در بحث دربارۀ «اخلاقیات گربهای»، به خوانندگان یادآوری میکند که ارزشهای اخلاقی و معیارها و هر طرز تفکری دربارۀ خوب یا بد بودن چیزها، بهلحاظ تاریخی و اقلیمی، نسبی و مشروط است. این قضیه نه فقط دربارۀ فرهنگها و جوامع بلکه دربارۀ افراد هم صادق است. «مردم وقتی راجع به اخلاق صحبت میکنند، نمیدانند دربارۀ چه حرف میزنند. اما درعینحال، دربارۀ آنچه میگویند بیبروبرگرد مطمئن هستند. شاید تناقضآمیز به نظر برسد. اما نه! متناقض نیست، زیرا کاری که آنها میکنند، بیان احساساتشان است». گری بهشدت مرهون اسپینوزا و دائوییسم (دائودِجینگ/تائوتِ چینگ) و مکتب ذن در آیین بوداست و با زبانی فصیح به اخلاق و عقلگرایی و عاملیت و نفس حمله میکند.
فصل چهارم مجالی است که از بحثهای جدی فلسفی فراغت پیدا کنیم. در این فصل، عمدتاً با ارائۀ خلاصهای از داستانهایی دربارۀ گربهها، از «عشق انسان در مقابل عشق گربه» بحث میشود. سخت بتوان گفت گری در این فصل دقیقاً به دنبال چیست، اگر اصلاً قصدی در کار باشد. البته این حرف من در حکم انتقاد نیست. گری هم مثل بسیاری از متفکران بزرگ، خوانندگان را صرفاً به تأمل و توجه به نظرگاههایی خاص دعوت میکند. فصل پنجم، درباب «زمان، مرگ و روح گربهای»، نیز به شیوهای مشابه نوشته شده است. ایدۀ حاکم بر این فصل این است که گویا گربهها «زندگی را بهسان موهبتی میپذیرند»، درحالیکه انسانها بر سر هر جنبه از زندگی با اضطراب رنج میکشند و خون دل میخورند و معمولاً در فکری بیپایان راجع به مرگ گرفتار میشوند.
گری در فصل پایانی، «گربهها و معنای زندگی»، این ایده را به پرسش میکشد که «زندگی خوب برای هر یک از ما نوعی انتخاب نیست، بلکه نوعی کشف است». او از ما میخواهد دربارۀ این ایدۀ تائوییستی فکر کنیم که «ما باید راهی را دنبال کنیم که درون ماست». اگر چنین کنیم، زندگیمان «از هر ایدهای راجع به کمال» غنیتر خواهد بود. او ادامه میدهد: «زندگی خوب زندگیای نیست که بدان دعوت شدهاید یا شاید زین پس دعوت شوید، بلکه زندگیای است که هماکنون دارید. اینجا گربهها میتوانند آموزگار ما باشند، چون آنها دلتنگ زندگیای نمیشوند که هرگز نداشتهاند».
گری درنهایت «دَه تذکر گربهای دربارۀ بهتر زندگیکردن» به ما میدهد، درسهایی مختصر و مفید که میتوانیم از تفکر دربارۀ «فلسفۀ گربهای» یا حتی تأملی صادقانه دربارۀ زندگی بیاموزیم. جملۀ آخر کتاب بهخوبی محتوا و سبک آن را خلاصه میکند: «معنای زندگی مثل یک اشاره یا رایحهای است که اتفاقی میآید و پیش از آنکه بدانی رفته است».
شاید خوانندگان متعجب شوند که در کل این ده درس هیچ وقت کلمۀ «بازی» را نمیشنویم.
در دنیایی که غرور از هر نوعش آشکارا به سختیِ اوضاع دامن میزند، شاید فکر بدی نباشد که کمی کمتر همهچیز را سیاه و سفید ببینیم
با کمی توجه نظرورزانۀ بیشتر، این ماجرا سؤالبرانگیزتر هم میشود. این روشنفکر انگلیسی بهشدت شیفتۀ تائوییسم و ذن بودیسم است؛ او عنوان فصل پنجمِ دائودِجینگ را روی کتاب خود، سگهای پوشالی (۲۰۰۲)، گذاشته است. اما چوانگتسی، بهوضوح، در فلسفۀ گربهای غایب است. چوانگتسی دومین متن اصلی تائوییستی و تسهیلکنندۀ اصلی تبادلِ فلسفی میان تائوییسم و بودیسم است که به آیین ذن منجر شد. این متن کلاسیک تائوییستی متنی نیست که صرفاً پر از لطیفه و گفتوگو میان حیوانات و موعظههای درختان باشد، بلکه «بازی» را بهمثابۀ رویکردی فلسفی معرفی میکند و از آن بهعنوان یکی از رویکردهای ممکن به زندگی دفاع میکند. خوانندگان شاید بهطور جدی از خود بپرسند چرا گری در فلسفۀ گربهای هیچ حرفی از بازی نمیزند و نظر او دربارۀ چوانگتسی چیست.
همچنین یک داستان گربهای که در کتاب گری ذکر نشده است من گربه هستم به قلم ناتسومه سوسهکی (۱۸۶۷-۱۹۱۶) است. داستان ناتسومه بهطرز بازیگوشانهای از نگاه یک گربه نوشته شده است. در چندین جای کتاب، گربه یا آدمهای اطراف او، با طعنه و کنایههای مفصل نظریههای غربیِ پیشرفت، عقل و پوزیتیویسم را به باد انتقاد میگیرند -موضعی که در همپوشانی آشکار با تمایلات خودِ گری است. بااینحال، مهمتر از گریزهای فلسفیِ من گربه هستم، عنصر بازیگوشانۀ آن است. تعجبی ندارد که بخش عمدۀ من گربه هستم، و بهطور کلی کارهای ناتسومه، بهشدت مرهون چوانگتسی هستند.
بعضی مرورنویسان کتاب فلسفۀ گربهای: گربهها و معنی زندگی جان گری را به کتابی شخصی فروکاستهاند که طرفدار پیوند بیاعتناییِ گربهای با تعمق دائوسیتی است. این ارزیابی بیشتر بر اساس مرورِ مرورهایی است که بر کتاب نوشته شدهاند تا خود کتاب. لذت واقعی فلسفۀ گربهای در تجربۀ خواندنِ خود آن است. کتاب نمیخواهد چیزی را «اثبات» کند. گری حدود آکادمیک خود را خرق کرده است و حالا ماهرانه با تأملات فلسفی خود بازی میکند. درست مثل خوانندگان دائودِجینگ، متن کلاسیک تائوییستی که گری دائماً به آن ارجاع میدهد، خوانندگان کتاب فلسفۀ گربهای نیز اگر در آن دنبال احکام ارزشگذارانه و حقایق یا حتی استدلال بگردند، متوجه مراد کتاب نمیشوند. دائودِجینگ (به احتمال زیاد) ثبت و ضبطی است از پندهایی که قرنها نوشته شدهاند، بازنوشته شدهاند، تصحیح شدهاند و بازتصحیح شدهاند. بیش از دو هزار سال است که همگان، از حاکمان و اندیشمندان و روحانیان تائوییست گرفته تا کشاورزان و راهبان، این متن را به شیوهای مشابه خواندهاند. آنان پندهای کوتاه آن را تکرار کردهاند و در زندگیشان به کار بستهاند. آنان هر آنچه را که از دائودِجینگ به کارشان میآمده استفاده کردهاند و آنچه را به کارشان نمیآمده نادیده گرفتهاند. به همین سادگی.
امروز ما شاید بتوانیم، یا حتی باید، با بحثهای فلسفی خودمان کار مشابهی کنیم. شکی نیست که گری نظرگاه فلسفی خود را دارد، اما مطمئناً چیزهایی از گربهها فراگرفته است و تأملات او صادقانه و از روی تواضعاند. در دنیایی که غرور از هر نوعش آشکارا به سختیِ اوضاع دامن میزند، شاید فکر بدی نباشد که کمی کمتر همهچیز را سیاه و سفید ببینیم. راستی، شاید اگر کمی بازیگوشی هم به ماجرا اضافه کنیم، حتی بهتر هم بشود.