عیدی فرهاد حسن زاده به بچه های چینی
کتاب «چتری برای پروانههای سفید»، اثر فرهاد حسنزاده، پس از ترجمه به زبان اسپانیولی و کرهای، قرار است به زبان چینی ترجمه و در این کشور توزیع شود.
حسنزاده ضمن اعلام این خبر گفته است: «چتری با پروانههای سفید» در ظاهر سه داستان دارد. سه داستانی که در ظاهر هیچ ربطی به هم ندارد. مثل خیلی از داستانهای زندگی که ظاهری دارد ساده، اما در ژرفا و تار و پودش نقشی از داستانها و داستان چههای سایه وار احساس میشود. حیف شتاب روزها و ظاهر و ماجراها فرصت دیدن را از ما دریغ میکند.
روزهای پایانی سال آنقدر شتاب رسیدن و نرسیدن داریم که نمیتوانیم قدری باستیم و ببینیم. آگاهانه ببینیم و به خاطر بیاوریم که بهار ابتدا عطرش را میفرستد و بعد خودش را تمام و کمال نشان میدهد.
کتاب «چتری با پروانههای سفید» روایتگر آخرین ساعتهای آخرین روزهای آخرین ماه سال است. این کتاب بعد از موفقیتهایش در ایران به زبانهای اسپانیولی و کرهای ترجمه شده و به زودی کودکان چینی هم آن را خواهند خواند و با گوشهای از آداب این سرزمین آشنا میشوند.
فرهاد حسنزاده که از نویسندگان نامآشنای کشور در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است و نام او در فهرست نویسندگان برتر جایزه اندرسون 2020 نیز راه یافته، در کتاب «چتری با پروانههای سفید» قصد دارد توجه مخاطبان خود را به تأثیر مهربانی و همکاری بر جامعه سوق دهد.
در معرفی کتاب آمده است: «در زندگی هیچ گرهی نیست که باز نشود. گاهی گره من به دست تو باز میشود. گره تو به دست یکی دیگر. و گره یک نفر دیگر به دست من. ولی خوب میدانم در زندگی هیچ گرهی نیست که باز نشود.»
کتاب «چتری با پروانههای سفید» که توسط نشر فاطمی منتشر شده است، سه داستان متفاوت را روایت میکند؛ سه داستانی که وجه مشترک آنها، زمان وقوع داستان است. روزهای پایانی سال و نزدیک به زمان تحویل سال، اتفاقاتی برای شخصیتهای هر سه رخ میدهد؛ آن هم در تب و تاب رسیدن به لحظه تحویل سال.
حسنزاده در این کتاب تصویری سه داستان جداگانه را بیان میکند که در پایان به هم ارتباط پیدا میکنند و شخصیتهای هر داستان به نوعی مشکل دیگری را حل میکنند.
در یکی از داستانها داستان دختربچهای بیان میشود که برای گرفتن لباسش به خانه خیاط میرود اما چون برق قطع شده، خیاط، صدای زنگ را نمیشنود و چون زن خیاط کم شنواست هرچه دخترک در میزند خیاط صدای در را نمیشنود و او نگران است که نتواند تا قبل از تحویل سال نو لباسش را از خیاط بگیرد.
در داستان دیگر پسربچهای بنام اردلان میخواهد موهایش را کوتاه کند ولی آرایشگاه بسیار شلوغ است و ممکن است نتواند قبل از تحویل سال به خانه برگردد و به همین دلیل نگران است. در داستان سوم نیز داستان دختر و پسر گلفروشی بیان میشود که در پی فروش گلهایشان در خیابان هستند اما کسی گل نمیخرد.
ناگهان باران شدیدی شروع میشود و آنها از فروش گل ناامید میشوند تا اینکه در کوچه دخترکی را میبینند که با سنگ به در بسته میزند.