چرا وقتی جانمان در خطر است گذر زمان برایمان کند میشود؟
درک زمان در ذهن موجودات زنده جنبهای مهم اما کمترشناخته شده از جهان طبیعی است.
فرض کنید در خیابان با یک کونگفو کار حرفهای دعوایمان شود. تا ما تصمیم بگیریم که مشت بزنیم یا لگد، طرف با چند ضربۀ برقآسا نابودمان کرده است. حالا فرض کنید میخواهید مگسی که ساعتهاست در گوشتان وزوز میکند را با دست بکشید. این تلاش هم دستِ کم از دعوا با آن کونگفو کار ندارد. به محضِ آنکه دستتان را بلند میکنید، مگس غیب میشود. سوال اینجاست: چرا کوفگفو کار و مگس اینقدر سریعاند؟ یک پژوهشگر میگوید احتمالاً چون آنها در «بُعد زمانی» دیگری زندگی میکنند.
ایوان آماتو، روزنامهنگار علم و تکنولوژی در وبسایت نوتیلوس نوشت: هیچ چیزی مثل لحظهای که در معرض خطر قرار میگیریم ذهن را متمرکز نمیکند. جان هاکنبری، روزنامهنگار و گزارشگری پرافتخار، یکی از چنین لحظاتی را تقریباً چهل سال پیش تجربه کرد. باوجوداین، این تجربه هیچوقت فراموشش نشده و همیشه در خاطرش تکرار میشود، و به قول خودش: «با حرکت بسیار آهسته».
«حدود ۳۸ سال پیش، در جادهای در پنسیلوانیا، روی صندلی عقب ماشین خواب بودم. بیدار شدم. دیدم راننده هم خواب است». هاکنبری این خاطره را در اوایل ژوئن همین امسال، از روی ویلچر در فستیوال جهانی علم در نیویورک و هنگام شروع پنل گفتوگویی دربارۀ درک زمان تعریف کرد. «ماشین داشت به خارج از جاده تغییر مسیر میداد. مسافر کنار راننده بهکندی دستش را دراز کرد، فرمان را گرفت و تا جایی که میتوانست محکم آن را کشید... و ماشین به سمت راست تغییر جهت داد. و انگار خیلی آهسته و کند به گاردیل خوردیم، ماشین در هوا به پرواز درآمد و من در اعماق وجودم میتوانستم حس کنم که کل زندگیام قرار است تغییر کند».
ریچارد گَساوِی، سرآتشنشان بازنشسته این کاهش سرعت زمان در موقعیتهای خطیر را تَکیسایکایا۱ مینامد که به طور تقریبی میتوان «ذهن سریع» ترجمهاش کرد. گساوی، براساس صدها مصاحبهای که برای تحقیق، وبلاگ و سخنرانیهایش دربارۀ «آگاهی موقعیتی» انجام داده است، ادعا میکند: «این پدیده روی امدادگران هم تأثیر میگذارد». گساوی با کمک آنچه که به نظرش تجربیات شخصی تکیسایکایاست، آن را مؤلفهای در نظر میگیرد که گاهی با واکنش استرسی همهجانبه۲ همراه است. او میگوید این پدیده برای امدادگران خطرناک است، چون میتواند آگاهی موقعیتی و فرایندهای تصمیمگیری آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
اما آیا این تکیسایکایا واقعی است یا توهم است؟ دیوید ایگلمن از کالج پزشکی بِیلور، جواب این سؤال را به آزمون گذاشت. او همراه با همکارانش نوعی «کرنومتر ادراکی» شبیه به ساعت مچی طراحی کرد. کرنومتر یکی در میان اعداد قرمز و نگاتیوهایشان (پسزمینهای قرمز با پیکسلهای خاموش به شکل همان اعداد) را در سرعتی بالاتر از آستانه نشان میدهد. این آستانه نقطهای است که در آن، تصویرِ اعداد و نگاتیوهایشان که پشت سر هم جابهجا میشوند، در هم ادغام میشوند، طوری که انگار تصویری واحد میبینیم. این آستانه، بسامد شاخص سوسوزدن۳ نامیده میشود. فرض ایگلمن این بود که اگر میتوانست وقتی آدمها نگاهشان به کرنومتر است، آنها را بترساند، بسامد شاخص سوسوزدن در مغزشان بالا میرفت و به حالت ادراک حرکت آهسته میرفتند و ناگهان میتوانستند اعدادِ روی کرنومتر را تشخیص بدهند.
برای انجام این آزمونها، ایگلمن ۲۰ نفر را به شهربازی «زیرو گِرَویتی تریل» در دالاس برد. در آنجا شرکتکنندگانی که کرنومتر به دست داشتند را سوار «هیچی به جز تور»۴ کرد: یک وسیلۀ ضدگرانشِ معلق در هوا که ۱۶ طبقه بالا میرفت و بعد افراد از ارتفاع ۳۱ متری سقوط آزاد میکردند و در یک تور فرود میآمدند. به شرکتکنندگان گفته شده بود که در حین سقوط ۲.۵ ثانیهای پراسترسشان، نگاهشان به کرنومتر باشد. یکی از شرکتکنندگان کل این زمان چشمهایش را روی هم فشار داد و در نتیجه هیچ دادهای برای ارائه نداشت.
اما دادۀ شرکتکنندههای دیگر همهچیز را روشن کرد: هیچکس نتوانسته بود در حین سقوط آزادش اعداد را تشخیص بدهد. اما، وقتی بعد از این اتفاق از آنها خواسته شد تا مدت سقوط خود را تخمین بزنند (با مرور تجربۀ ذهنی خودشان، و مقایسۀ آن با زمانسنجی که دستشان داده بودند)، شرکتکنندگان به طور متوسط اعلام کردند که سقوط خودشان حدوداً یک سوم طولانیتر از آنهایی بود که سقوط آنها را با خیال آسوده نظاره کرده بودند [و با زمانسنج مدت آن را اندازه گرفته بودند]. ایگلمن به این نتیجه رسید که تجربۀ ذهنیِ آهسته شدنِ زمان تحت شرایط دردناک، ساختۀ ذهن است، نه ویژگی واقعی ادراک زمان بیدرنگ. به طور خلاصه، زمان برای هیچکس آهسته نمیشود.
ایگلمن توضیح داد: «در شرایط عادی، اکثر مسائلی که در مرکز حسیتان در جریان است را به خاطر نمیآورید.
در موقعیتی که جانتان در خطر است اتفاقی که میافتد این است که همه چیز ثبت و در حافظه نگه داشته میشود». وی ادامه داد که چون ذهن به خاطراتی با این سطح از تراکم عادت ندارد، «تفسیر ذهن این است که کل این اتفاق حتماً با سرعت کمتری رخ داده است».
اما چه میشود اگر سوژۀ آزمون نه تحت تأثیر لحظۀ خطر بلکه مبتلا به مقداری کژکارکرد ذهنی یا شناختی باشد؟ ایگلمن و همکارانش در مرکز روانپزشکی بیلور و هریس کانتی در هیوستون، از مبتلایان به اسکیزوفرنی و کسانی دیگر در گروه کنترل درخواست کردند که بگویند هنگام مشاهدۀ مجموعهای از صفحه نمایشها که به سرعت عوض میشدند، چه تعداد محرک مثل حرف، تصویر و چهره را درک میکنند. ایگلمن میگوید نتایج نشان میداد «یک فلاش که برایتان ۱۰۰ میلیثانیه طول میکشد، ممکن است برای کسی که اسکیزوفرنی دارد ۱۲۰ میلیثانیه طول بکشد». به گمان ایگلمن، این ۲۰ درصد اختلاف در سطح حسی است که میتواند کژکارکرد زمانی در سطوح بالاتر شناختی را غلط جلوه بدهد. مثلاً، ممکن است ترسیم دیالوگ درونی فرد با خودش که به طور معمول در «گوش سرش» میشنود را دشوار کند. ایگلمن میگوید در چنین موقعیتی، گزارشهای مکرری که افراد مبتلا به اسکیزوفرنی دربارۀ شنیدن صداها میدهند، میتواند تا حدی تفسیری منطقی از تجربۀ ذهنی و کژکارکرد زمانیشان باشد.
شواهد حاکی از آنند که بسامد شاخص سوسوزدن در ما انسانها دامنۀ محدودی دارد. و از این جهت، طبق یک بررسی میانگونهای که اخیراً در ژورنال اَنیمال بیهیویر۵ منتشر شد، گونۀ انسان در طیفِ بسیار بزرگی از دنیای حیوانات قرار میگیرد
شواهد حاکی از آنند که بسامد شاخص سوسوزدن در ما انسانها دامنۀ محدودی دارد. و از این جهت، طبق یک بررسی میانگونهای که اخیراً در ژورنال اَنیمال بیهیویر۵ منتشر شد، گونۀ انسان در طیفِ بسیار بزرگی از دنیای حیوانات قرار میگیرد. بسامد شاخص سوسوزدن برای انسانها به طور میانگین ۶۰ سوسو در ثانیه است، به همین دلیل سرعتِ بهروزرسانی صفحات تلویزیون در حدود همین فرکانس یا بالاتر از آن است. در قلمروی حیوانات، این فرکانس برای وزغ نیشکر به کُندی ۶.۷، برای سنجاب زمینی ۱۰۸ و برای یک خرمگس معمولی ۲۴۰ است. در کل، هر چه متابولیسم حیوان سریعتر یا اندازهاش کوچکتر باشد، بسامد شاخص سوسوزدن در آن بالاتر است.
این مقادیر متفاوت بسامد شاخص سوسوزدن ظاهراً قدرت توضیحی شگفتانگیزی دارد. تعجبی ندارد که کشتن مگس با دست سخت است، هرچند ضربات دستتان مرگبار باشد. مگس با بسامد شاخص سوسوزدنِ ۲۴۰، احتمالاً نزدیکشدنِ دست شما را طوری میبیند که انگار دارد به زور از وسط شیرهای غلیظ حرکت میکند. از طرفی، پرندههای در حال پرواز از وسط پرپشتترین گیاهان، چطور آن شیرینکاریهای هوایی را انجام میدهند؟ آنها با بسامد شاخص سوسوزدنِ حدود ۱۰۰ احتمالاً از نظر بصری پیرامونشان را با سرعتی بیشتر از انسان برانداز میکنند و این توانایی به آنها اجازه میدهد در وسط هوا تطبیقهای سریعتری انجام دهند.
شواهدی وجود دارد که این بُعد زمانی میتواند برای رقابتهای اکولوژیک کرۀ زمین حیاتی باشد: اندرو جکسون، جانورشناسی از کالج ترینیتی دوبلین و یکی از نویسندگان آن مقاله در اَنیمال بیهیویر میگوید: «درک زمان شاید بُعدی مهم و نادیدهگرفتهشده از تمایزی منحصربهفرد باشد». مثلاً وقتی ارهماهیِ خونسرد به دنبال ماهی مرکب شیرجه میزند، با پمپاژِ خون گرم به چشمهایش، بسامد شاخص سوسوزدنِ خود را بالا میبرد. جکسون میگوید: «وقتی ارهماهی شیرجه میزند تا ماهی مرکب نسبتاً بیحالی را در آبهای سرد پایینتر شکار کند، احتمالاً این کار به او مزیت بزرگی میبخشد. در واقع ارهماهی اساساً مهمانی از یک بُعد زمانی دیگر است... ماهی مرکب شاید شانس کمی برای زنده ماندن داشته باشد». آدمها با توجه به چشمهایی که دارند نمیتوانند با تاکتیک گرمکردنِ مغز تلاش کنند تا بسامد شاخص سوسوزدنِ خود را بالا ببرند؛ چون این کار یعنی داغکردنِ بافت که شبیه تبِ بالاست و باعث میشود پروتئینها شکافته شوند و سلولها دیگر زنده نمانند.
با توجه به آنچه گفته شد، جکسون معتقد است که شاید هر کدام از ما از نظرِ بسامد شاخص سوسوزدن کمی متفاوت از دیگران باشیم. این تفاوت میتواند به توضیح جزئیات شخصیتها، استعدادها، انتخابها و ادراکهایمان کمک کند. به گفتۀ جکسون: «وقتی فرد بسامد شاخص سوسوزدنِ بالاتری نسبت به همگروهیهایش داشته باشد، آن وقت ظرفیتی دارد تا به طور مؤثر در جهان به اتفاقاتی واکنش نشان بدهد که برای همگروهیهایش بیشازحد سریع به نظر میرسد. با خودم فکر میکنم شاید چنین چیزی احساسی را تبیین کند که گاهی هنگام ورزشهایی مثل فوتبال حسش میکنید. کاملاً در اوج آمادگی خودتان هستید و میتوانید با این احساس که بازی به نظرتان تقریباً کند میآید، سریع از کنار حریفتان بگذرید».
در فهرست ضرورتهای تحقیقاتی جکسون، مطالعاتی قرار دارند که شاید بتوانند تفاوتهای طبیعی در میزان شاخص سوسو زدن را میان آدمها ترسیم کنند. همچنین باید بررسی شود که بسامد شاخص تلفیق فرد تحت شرایط مختلف، چقدر فرق خواهد کرد. جکسون اضافه میکند: «آنجایی واقعاً جالب میشود که میپرسیم آیا این تفاوتها عواقبی در زندگی روزمرهمان دارد یا نه».
جکسون دارد درخواست کمکهزینه را میدهد تا بتواند عمیقاً روی این سؤالات کار کند. میگوید اگر پولش جور شود، دوست دارد عاشقانِ سینهچاکِ حرکتهای سریع بروس لی و لبران جیمز را به کار بگیرد، چون برای این دسته از افراد، قانعکننده است که میزان بالاتر از متوسطِ بسامد شاخص سوسوزدن میتواند در ویژگیهای فیزیکی خیرهکنندهشان اثرگذار باشد. جکسون میگوید از نظر ارتباطهای احتمالی بسامد شاخص سوسوزدن و مسائل شناختی، علاقه دارد بداند که آیا «افرادی با بسامد شاخص تلفیق پایین» مستعد آن هستند که نشانههای محسوس اما مهم را مثلاً در حالات چهره از قلم بیندازند یا نه؟ یک موضوع دیگر هم هست که جکسون دوست دارد دربارۀ آن کندوکاو کند: آیا میتوان آدمها را تربیت کرد تا برای بهبود عملکرد ورزشیشان یا کمک به درمان کژکاردهای زمانمحور، میزان بسامد شاخص سوسوزدن را در خودشان افزایش بدهند؟
محققان هشدار میدهند که دادههای موجود بیش از اندازه کماند و در حال حاضر نمیتوان با تکیه بر آنها دربارۀ بسامد شاخص سوسوزدن در انسانها نتیجهای گرفت یا حتی با قطعیت گفت که چه ارتباطی بین بسامدهای شاخص سوسوزدن و درک ذهنی زمان وجود دارد. اما تنوع بسامدهای شاخص سوسوزدن در بین حیوانات و افراد مبتلا به بیماریهای ذهنی، همراه با تجربۀ ذهنیمان از زمان، سؤال جالبی برایمان ایجاد میکند: آیا آدمهایی هستند که مثل ارهماهی در بُعد زمانی دیگری زندگی کنند؟