پژوهشگر فلسفه و اخلاق:
موفقیت یک نهاد به معنای اخلاقی بودن آن نیست/ هرچه یک نظام سیاسی موفقتر باشد، عقلانی تر است
پژوهشگر نامآشنای فلسفه و اخلاق در ایران در یک دهه اخیر، عمدتا بر اصالت فرهنگ و اولویت فرد و توجه به درونیات انسان یعنی باورها، احساسات و خواستههای او تاکید داشته و کمتر به اصلاحات اجتماعی و مهمتر از نهاد سیاست پرداخته است.
مصطفی ملکیان، در جلسه رونمایی کتاب «فلسفه سیاسی» گفت: موفقیت نظامها، عقلانیت آنها را نشان میدهد. هرچه یک نظام سیاسی موفقتر باشد، عقلانیتر است.
اخلاقی بودن نظامهای سیاسی نشانگر آن است که چقدر توانستهاند آرمانهای اخلاقی بشر را حفظ کنند؟ موفقیت یک نهاد به رسیدن به هدف نهاد بستگی دارد. اما لزوما موفقیت یک نهاد به معنای اخلاقی بودن آن نیست. بنابراین مقایسه نظامهای سیاسی به خصوص وقتی که هدف این است یک روش التقاطی در نظر بگیریم، اهمیت زیادی دارد.
مصطفی ملکیان، پژوهشگر نامآشنای فلسفه و اخلاق در ایران در یک دهه اخیر، عمدتا بر اصالت فرهنگ و اولویت فرد و توجه به درونیات انسان یعنی باورها، احساسات و خواستههای او تاکید داشته و کمتر به اصلاحات اجتماعی و مهمتر از نهاد سیاست پرداخته است.
از این رو مقدمه تحلیلی و خواندنی او بر کتاب «فلسفه سیاسی» (درآمدی کامل) میتواند نشانگر چرخش یا تحولی ولو ناچیز در دیدگاههای او تلقی شود. او البته در بخش پرسش و پاسخ نشست رونمایی این کتاب به روشنی گفت که قبلا به اهمیت سعادت جمعی به عنوان شرط حصول سعادت فردی، کمتر توجه داشته است. ملکیان البته بلافاصله تاکید کرد، هنوز هم میزان تاثیر قوت فرد را در برابر جامعه کم نمیداند و اصلاح فرهنگی را پایدارتر و ماندگارتر تلقی میکند، ضمن آنکه معتقد است اصلاحات سیاسی و اجتماعی تنها موجبات سعادت فردی را ایجاب میکند و لذت و بهروزی بالفعل به خود شهروندان بستگی دارد.
آنچه میخوانید گزارشی از سخنرانی مصطفی ملکیان در جلسه رونمایی کتاب «فلسفه سیاسی» (درآمدی کامل) نوشته فیل پاروین و کلر چمبرز است که با ترجمه روان و دقیق جواد حیدری، مترجم و پژوهشگر علوم سیاسی منتشر شده و انتشارات سروش مولانا آن را منتشر کرده است. در بخش دیگری از این صفحه، گزارشی از سخنرانی مترجم این کتاب نیز ارایه خواهد شد.
انگیزه من از پذیرش شرکت در این جلسه نخست ارزش خود کتاب است. این کتاب در میان همه کتابهایی که در باب فلسفه سیاسی نوشته شده و من دیدهام، آموزندهترین است. البته حوزه اصلی کار من فلسفه سیاسی نیست، اما همیشه آثار در این زمینه را دنبال میکردم. انگیزه دوم ترجمه بسیار خوب دکتر حیدری و انگیزه سوم چاپ عالی و کیفیت خوب عرضه آن است. در ایران کمتر کتابی با این کیفیت چاپی منتشر میشود.
کتاب فلسفه سیاسی (درآمدی کامل) نوشته فیل پاروین و کلر چمبرز به دو جهت اهمیت دارد: نخست اینکه بیشتر درسنامه است و به این جهت تنها نظرات فرد نویسنده یا نویسندگان را عرضه نکرده است، بلکه در باب هر موضوعی، همه آرا و نظرات متکثر و متنوع مربوط را فهرست کرده است، در نتیجه در باب هر مسالهای تنها با یک رای و نظر مواجه نیستیم. دوم اینکه کتاب جامعیت دارد. به هر حال فلسفه سیاسی حاوی بسیاری از موضوعات و مسائل است. اینکه کتابی بتواند به همه این موضوعات و مسائل، ولو به اجمال بپردازد، بسیار ممتاز است.
من در آغاز کتاب، مقدمهای نوشتم که قصد تکرار آن در این جلسه را ندارم. در این مقدمه زمینه و بستر (context) این کتاب (text) را مطرح کردم که در آن کانتکست، این تکست باید خوانده شود. اما در گفتار پیش رو میکوشم نحوه سازماندهی خودم از محتویات و مواد خام کتاب را عرضه کنم. به عبارت دیگر، وقتی این کتاب را با دقت بخوانید (من سه بار آن را خواندهام، یک بار به زبان انگلیسی و دو بار با ترجمه دکتر حیدری) و در تکتک کلمات دقیق انتخابشده آن تامل کنید، اگر ماحصل آن به نحوی که خواهم گفت عرضه شود، مفهومتر خواهد بود.
البته این نظر بنده است. به نظرم ترتیبی که عرضه خواهم کرد، منطقیتر نسبت به ترتیبات سایر کتابهاست. به زبان صریحتر و غیرمتواضعانهتر، اگر میخواستم روزی کتابی در فلسفه سیاسی بنویسم، با این روش مینوشتم. این روش انسان را متوجه میکند که اگر این مطلب را بیان کردم، مطلب بعدی که بیان میکنم، چه خواهد بود و به همین ترتیب.
قبل از بیان آن سیر، تاکید میکنم که فلسفه سیاسی سخت وامدار دو فلسفه دیگر است: 1. فلسفه اخلاق، 2. فلسفه حقوق. من مقدمات فلسفه اخلاقی فلسفه سیاسی و مقدمات فلسفه حقوقی فلسفه سیاسی را بیان نمیکنم و نمیگویم چرا فلسفه سیاسی نتایج و فرزند این دو تاست، اما وقتی سیر مباحث را بخوانید، میبینید که فلسفه سیاسی در کجاها به فلسفه اخلاق و به فلسفه حقوق وامدار است.
ضرورت نهاد سیاست
اما در نگارش کتابی راجع به فلسفه سیاسی، نخستین سوال این بود که وجود نهادی به نام نهاد سیاست و به تبع آن نهاد حکومت و به تبع آن نهاد دولت چه ضرورتی دارد؟ از نظر منطقی این اولین بحث است. یعنی اگر جامعهای بدون این نهاد باشد، کجا کمیتش لنگ میشود؟ به زبان سادهتر پاسخ ما به نیهیلیزم سیاسی یا آنارشیسم سیاسی چیست که وجه اشتراک هر دو این است که ما در جامعه نیازی به نهاد سیاست و نهاد حکومت و نهاد دولت نداریم؟ ضرورت پاسخ به این پرسشها در پس پشت گذاشتن افرادی است که به نحوی از انحا به شکاکیت نسبت به نهاد سیاست قائل هستند. مراد تنها نیهیلستها و آنارشیستهای سیاسی مشهور نیست، بلکه هر فردی است که نسبت به نهاد سیاست دچار شکاکیت است.
بنابراین بحث اولیه نشان دادن ضرورت این نهاد برای جامعه و اثبات این نکته است که بدون آن گذران زندگی اجتماعی کماهو حقه امکانپذیر نیست.
کارکردها و هنرهای نهاد سیاست
بحث بعدی نشان دادن کارکردهای نهاد سیاست است، یعنی هنرها و کارهایی که ضرورت این نهاد را ایجاب میکند. این کارکردها در نگاه نخست هشتتاست، البته با مداقه بیشتر درمییابیم برخی از آنها به بعضی دیگر فروکاستپذیر هستند. اما به هر حال نهاد سیاست برای این هشت کارکرد آمده است:
1.نظم و ثبات در جامعه، 2. امنیت، 3. رفاه، 4. عدالت، 5. برابری، 6. آزادی، 7. برادری و 8. صلح.
این فهرست را باید «پیشاتاملی» (pre reflective) در نظر گرفت، وگرنه با تامل بیشتر درمییابیم برخی از اجزایآن قابل فروکاستن به برخی از اجزای دیگر و زیرمجموعه آنها هستند.
فضیلت نهاد سیاست
اما سوال بعدی این است که آیا میتوان یکی از کارکردها را در راس قرار داد و بقیه را ذیل آن تعریف کرد؟ به عبارت دیگر در اینها سوال فضیلت نهاد سیاست محل بحث است، یعنی فضیلت نهاد سیاست در این است که همه این کارکردها را داشته باشد، اما یکی از این هنرها و کارکردها را در راس و بقیه را تحتالشعاع آن قرار دهد.
لیبرالها معمولا معتقدند بزرگترین فضیلت نهاد سیاست، عدالت است و سوسیالیستها بیشتر بر عدالت تکیه میکنند. پاسخ به این پرسش مهم است که آیا در میان این کارکردها، یکی هست که بقیه باید خود را با آن وفق دهند و همه در عرض هم نباشند؟ در طول تاریخ اندیشه سیاسی در چهار قرن اخیر دو کارکرد یا هنر عدالت و آزادی، نسبت به سایر کارکردها بیشتر از همه محل گفتوگو بودهاند.
خاستگاه قدرت نهاد سیاست
نهاد سیاست قدرت خود را برای اجرای کارکردهای بالا از کجا آورده است؟ هر نهادی برای اعمال یک کارکرد نیازمند به قدرت است. اگر تک تک شهروندان خودشان این قدرت را داشتند یا نهاد دیگری این قدرت را داشت، دیگر نیازی به نهاد سیاست نبود.
بنابراین حتما قدرتی در نهاد سیاست منطوی و مضمر است که آن را نه شهروندان دیگر دارند و نه نهاد دیگری که بتواند این کارکردها را اعمال کند. پیروی این بحث این پرسشها مطرح میشود که اولا قدرت دقیقا یعنی چه و ثانیا چه مفهوم یا مفاهیمی از قدرت هست که فقط آن را در نهاد سیاست میتوان دنبال کرد و فقط نهاد سیاست این قدرت را دارد. منشأ این قدرت از کجاست و چه کسی آن را به نهاد سیاست داده است؟ مردم؟ خدا؟ چه موجود یا نیرویی چنین قدرتی به نهاد سیاست داده است؟ در اینجا نظریات مختلفی وجود دارد که اینجا مورد بحث قرار میگیرند که خاستگاه قدرت نهاد سیاست کجاست؟
سازوکارهای سیاست و مکانیزمهای سلب قدرت
بعد از اینکه فهمیدیم خاستگاه قدرت نهاد سیاست کجاست، چند و چون تفویض این قدرت به نهاد سیاست چگونه است؟ اگر خدا این قدرت را به نهاد سیاست داده، با چه سازوکار و کم و کیفی چنین کرده است؟ اگر مردم دادهاند، چگونه این قدرت را به نهاد سیاست تفویض کردهاند؟ انواع و اقسام راههای تفویض و مفوض (تفویضکننده) وجود دارد. بسته به اینکه خاستگاه این قدرت را خدا یا مردم یا امر ثالث یا رابعی بدانیم، شیوه تفویض آن مساله بعدی است.
پرسش بعدی این است که سلب این قدرت چگونه صورت میگیرد؟ یعنی نیرویی که این قدرت را به نهاد سیاست داد، با چه کم و کیفی و چند و چون و مکانیزمی میتواند این قدرت تفویض شده را پس بگیرد و مثلا به یک نظام یا رژیم سیاسی دیگر بدهد؟ بنابراین سازوکارهای سلب قدرت سیاسی مساله بعدی است.
عدالت و آزادی، دو مطلوب اساسی
اما فرض کنیم که این نهاد سیاست برقرار شده و قدرت دارد و میخواهد عدالت را برقرار کند. زیرمجموعه بحث عدالت چند مبحث مهم مطرح میشود: نخست اینکه عدالت چیست و یعنی چه؟ دوم اینکه عدالت انواعی دارد و هر جا یکی از این انواع باید اجرا شود، برخی از این انواع عبارتند از، عدالت توزیعی، عدالت قضایی، عدالت جزایی، عدالت تصحیحی، عدالت ترمیمی و ... نظامهای سیاسی در اجرای عدالت همه جا نمیتوانند به یکسان عمل کنند. نحوه اجرای عدالت در قوه قضاییه با قوه مجریه و این دو با قوه مقننه متفاوت است.
ما نزدیک به 9 قسم عدالت داریم که موضع هر کدام از آنها باید مشخص شود. همچنین حوزههای عدالت بحث مهمی است. ما عدالت را در ارتباط کی با کی برقرار میکنیم؟ عدالت در حوزههای متعددی مطرح است. یکی عدالت، عدالت بین اجزای خود نهاد سیاست است. یعنی باید بین عناصر تشکیلدهنده نهاد سیاست و نهاد حکومت و نهاد دولت عدالتی برقرار باشد. دوم مراد عدالت بین نظام حاکم بر جامعه و شهروندان است و رابطه حاکم و محکوم یا رابطه بین نظام سیاسی و شهروندان باید عادلانه باشد.
سوم برقراری عدالت توسط نهاد سیاست یا نهاد حکومت بین خود شهروندان است. موضع چهارم برقراری عدالت بین یک حکومت و سایر حکومتهاست. موضع پنجم زمانی است که بحث برقراری عدالت بین حکومت و سازمانهای بینالمللی است. موضع ششم برقراری عدالت بین نسلهاست، حکومت باید عدالت را به طریقی برقرار سازد که نسل کنونی به نسل آینده ظلم نکند.
بعد از تعیین آرمان عدالت و انواع و حوزههایش، ذیل همین بحث، کیفیت اعمال عدالت است. به تعبیر دیگر چه فرآیندی باید عمل کند که فرآورده آن عدالت باشد؟ اینجاست که باید از عقلانیت وسیعی برخوردار بود و حکومتها باید به آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری توسل بجویند. نکته بعدی اقتضائات عدالت است.
مثلا یک بحث مهم در این رابطه این است که آیا عدالت اقتضای برابری دارد؟ اینجاست که انواع برابریها محل بحث قرار میگیرند مثل برابری در حقوق، برابری در عقلانیت، برابری در رفتار، برابری در پیامد، برابری در فرصت و ... البته تنها اقتضای عدالت برابری نیست و یکی از اقتضاهای عدالت، آگاهسازی انسانهایی که قرار است عدالت بین آنها اجرا شود. سوال این است که چقدر باید برای عادلانه رفتار کردن، به انسانها آگاهی داد؟
بحث بعدی آزادی است. همه آنچه راجع به عدالت گفته شد، درباره عدالت هم درست است، یعنی اینکه مفهوم آزادی چیست؟ انواع آزادی کدام است؟ حوزههایی که در آنها آزادی باید اعمال شود، کجاست؟ چگونه باید آزادی را اعمال کرد و اقتضائات آزادی کدام است؟
بحث نهم این است که آیا دو آرمان عدالت و آزادی باهم سازگارند؟ یک پاسخ این است که متقاطعند و باهم سازگاری ندارند، یک پاسخ این است که باهم پیش میروند. رالز معتقد است آزادی و عدالت نه فقط ناسازگار نیستند، بلکه بدون عدالت، آزادی بیوجه است و بدون آزادی، عدالت بیوجه است. یعنی این دو مکمل یکدیگر هستند. اما ناسازگاری این دو با فهم عرفی ما آدمیان عادی بیشتر وفق میکند.
یعنی در فهم عرفی، عدالت و آزادی ناسازگار مینمایند. اگر فهم عرفی راست میگوید، کار متفکر سیاسی است که نشان بدهد برای رفع تعارض عدالت و آزادی چه باید کرد؟ کجا باید حق را به عدالت و کجا باید حق را به آزادی داد؟ این بحثی بسیار پیچیده و حیاتی است.
سازگاری با سایر مطلوبها
بحث دهم این است که چگونه سایر کارکردهای مثبت نهاد سیاست را میتوان با حفظ عدالت و آزادی داشت؟ یعنی چگونه نظم و ثبات و امنیت و رفاه (مخصوصا) و برابری و صلح را میتوان با حفظ عدالت و آزادی حفظ کرد؟ فرض کنیم آن دو عامل را باهم تلفیق کردیم، آیا ضمانتی وجود دارد که اگر جامعهای حتما عادلانه و آزاد باشد، حتما رفاه هم خواهد داشت؟ ممکن است کسی بگوید، میشود جامعهای کاملا آزاد و کاملا عادلانه را بدون رفاه تصور کرد، یا بدون نظم و ثبات یا بدون امنیت. تنها با فرض این شکل از جوامع، میتوان پرسید به بقیه آرمانهایی که کارکردهای دیگر نهاد سیاست بودند، چگونه میتوان از مجرای آزادی و عدالت رسید؟ یعنی راهی که بدون فدا کردن عدالت و آزادی، امنیت و نظم و ثبات و رفاه و برابری و صلح و ... را هم فراهم آورد. به عبارت دیگر بحث چند و چون سازگار ساختن این دو آرمان با بقیه آرمانهاست.
سیاست کجا نباید دخالت بکند؟
تاکنون بحث از این بود که نهاد سیاست یا حکومت یا دولت چه کارهایی باید بکند، اما بحث یازدهم این است که این نهادها چه کارهایی هرگز نباید بکنند؟ آیا سیاست باید در اخلاقیات ما هم دخالت کند؟ آیا سیاست باید در نحوه و روش تحصیل خوشی هم دخالت کند؟ آیا سیاست نباید نسبت به نظرگاههای مختلف و جهاننگریهای مختلف بیتفاوت باشد و دخالتی در تایید یا انکار یکی از این جهاننگریها نکند؟ بنابراین سه حوزه اخلاق و نیکی زندگی، خوشی زندگی و جهاننگری اهمیت دارد. آیا نباید سیاست خودش را از این سه کنار بکشد؟ به تعبیر دیگر اینجا بحث از کارکردهایی است که سیاست نباید داشته باشد؟
مقایسه نظامهای سیاسی
بحث پایانی مقایسه نظامهای سیاسی مختلف است. نظامهای سیاسی مختلف را با توجه به ده فقره بالا میتوان مقایسه کرد. این مقایسه گاه به لحاظ موفقیت نظامهای سیاسی و گاه به لحاظ اخلاقی بودن آنها صورت میگیرد. موفقیت این نظامها، عقلانیت آنها را نشان میدهد. هرچه یک نظام سیاسی موفقتر باشد، عقلانیتر است.
اخلاقی بودن نظامهای سیاسی نشانگر آن است که چقدر توانستهاند آرمانهای اخلاقی بشر را حفظ کنند؟ موفقیت یک نهاد به رسیدن به هدف نهاد بستگی دارد. اما لزوما موفقیت یک نهاد به معنای اخلاقی بودن آن نیست.
بنابراین مقایسه نظامهای سیاسی به خصوص وقتی که هدف این است یک روش التقاطی در نظر بگیریم، اهمیت زیادی دارد.
هر آنچه گفتم، کم و بیش در کتاب حاضر بیان شده است، منتها با نظم و نظامی متفاوت از آنچه گفتم و ترجیح میدهم. در مطالعه این کتاب به هشتاد نکته برخوردم که موضع خودم را اتخاذ کردم.
جالب است که از این هشتاد نکته، در هفتاد و یک نکته، عین مواضع رالز را پسندیدم. این امر شیفتگی من را به جان رالز بیشتر کرد. رالز تلاش کرده هم عقلانیت و هم اخلاق را حفظ کند. همچنین قویا توصیه میکنم این کتاب را با دقت مطالعه کنید.
رالز معتقد است آزادی و عدالت نه فقط ناسازگار نیستند، بلکه بدون عدالت، آزادی بیوجه است و بدون آزادی، عدالت بیوجه است. یعنی این دو مکمل یکدیگر هستند. اما ناسازگاری این دو با فهم عرفی ما آدمیان عادی بیشتر وفق میکند. یعنی در فهم عرفی، عدالت و آزادی ناسازگار مینمایند. اگر فهم عرفی راست میگوید، کار متفکر سیاسی است که نشان بدهد برای رفع تعارض عدالت و آزادی چه باید کرد؟
کتاب فلسفه سیاسی (درآمدی کامل) نوشته فیل پاروین و کلر چمبرز به دو جهت اهمیت دارد: نخست اینکه بیشتر درسنامه است و به این جهت تنها نظرات فرد نویسنده یا نویسندگان را عرضه نکرده است، بلکه در باب هر موضوعی، همه آرا و نظرات متکثر و متنوع مربوط را فهرست کرده است، در نتیجه در باب هر مسالهای تنها با یک رای و نظر مواجه نیستیم. دوم اینکه کتاب جامعیت دارد .
نیک زیستی و فلسفه سیاسی تحلیلی
جواد حیدری در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت:
تمام هم و غم اخلاق و سیاست، فراهم آوردن نیک زیستی (well being) برای انسانهاست. دو نفر به شکل دقیق و عالمانه روی بحث «نیک زیستی» متمرکز شدند، یکی تی.ام. اسکنلن (متولد 1940)، فیلسوف امریکایی و دیگری ریچارد لایارد (متولد 1934)، اقتصاددان بریتانیایی است که او را «تزار شادکامی» میخوانند.
این دو نیک زیستی را به دو حوزه مجزای فردی و جمعی تقسیم کردهاند و معیارها و اصولی را برای هر دو حوزه گفتهاند که این معیارها با شواهد تجربی و شهود اخلاقی مخاطبان قابل بررسی هستند، البته این دو با یکدیگر ارتباط وثیق دارند.
نیک زیستی فردی
ریچارد لایارد در کتاب «شادکامی: درسهایی از یک علم جدید» هفت ویژگی برای نیک زیستی فردی برمیشمارد:
1- احساس مثبت: روی هم رفته از زندگیاش لذت ببرد و شادکام باشد.
2- غرقهگی: یعنی فرد مشغولیتی داشته باشد، یعنی مثلا فردی که دوست دارد چیز جدید یاد بگیرد و متوجه نمیشود زمان چگونه میگذرد.
3- معناداری و هدف داشتن زندگی: احساس کند کاری انجام میدهد که هم ارزشمند و هم مهم است.
4- عزت نفس: فرد احساس مثبتی نسبت به خودش دارد.
5- خوشبینی به آینده
6- تابآوری
7- روابط و ارتباطات مثبت مثبت
نیک زیستی جمعی
برای توضیح آن به جان رالز (2002-1921)، فیلسوف معاصر امریکایی مراجعه میکنند. رالز با مفهوم «خیرهای اولیه» (primary goods) میگفت ما در زندگی جمعی دنبال زندگیای هستیم که برای همه انسانها با ویژگیها و روحیههای مختلف ارزشمند باشد.
این امر با خیرهای اولیه حاصل میشود که خود به دو دسته کلی تقسیم میشوند: اولا خیرهای اولیه طبیعی که عبارتند از: تواناییهای بدنی و تواناییهای ذهنی: این دو را بخت در اختیار ما میگذارد؛ ثانیا خیرهای اولیه اجتماعی (social) که عبارتند از:
1- آزادیهای اساسی (basic liberties)
2- درآمد و ثروت
3- عزت نفس اجتماعی
از دید رالز نابرابریها مثل رگبار عزت نفس انسانها را نشانه میرود و از بین میبرد.
از دید رالز هر نظام سیاسی که بتواند این خیرهای اولیه را به شکل عادلانهای توزیع کند، منصفانه است و مشروعیت دارد.
بحث از نیک زیستی در هسته اصلی فلسفه سیاسی تحلیلی قرار دارد. به تعبیر اسکنلن در کتاب «آنچه به یکدیگر بدهکاریم» موضوع ریاضیات، روابط میان اعداد است، موضوع علوم تجربی طبیعی، طبیعت است و موضوع سیاست و فلسفه اخلاق، نیک زیستی است.
او میگوید تمام هم و غم اخلاق و سیاست، تامین نیک زیستی برای انسان است، خواه نیک زیستی فردی و خواه نیک زیستی جمعی. البته ممکن است ما نیک زیستی فردی داشته باشیم، اما نیک زیستی جمعی نداشته باشیم.
ممکن است در یک نظام سیاسی زندگی کنیم که نیک زیستی جمعی داریم و خیرهای اولیه خوب توزیع شده باشند، اما نیک زیستی جمعی نداریم.
حسن این نگرش آن است که از فروکاست گرایی اجتناب میکند. به تعبیر اسکنلن فلسفه اخلاق متکفل تامین نیک زیستی فردی است و هم و غم فلسفه سیاسی نیز تامین نیک زیستی جمعی است.
به موضوع فلسفه سیاسی تحلیلی اشاره شد. اما روش فلسفه سیاسی تحلیلی چیست؟ یکی از مهمترین دستاوردهای مصطفی ملکیان در فضای فرهنگی ما، التزام دقیق به معیارهای فلسفه تحلیلی است. ایشان در حوزههای فلسفه اخلاق، فلسفه ذهن، فلسفه دین و تفکر انتقادی بحث کردند. کتاب «فلسفه سیاسی» (درآمدی کامل) نوشته فیل پاروین و کلر چمبرز، از نمونههای بارز این تفکر در فلسفه سیاسی است و معیارهای روش فلسفه تحلیلی در آن رعایت شده است. این معیارها عبارتند از:
1- وضوح: هم در مقام ادعا و هم در مقام ادله. اهمیت این ویژگی به تعبیر یکی از شارحان رالز در آن است که در کشورهای فلسفههای تحلیلی رشد کرد، ایدئولوژیهای ویرانگر به بار نیامدند. فلسفه تحلیلی امور غیرعقلانی را میخشکاند.
2- فلسفه سیاسی تحلیلی میان واقعگرایی و آرمانگرایی حرکت کرده است. واقعگرایی صرف ما را به سمت سلب مسوولیت اخلاقی میکشاند و آرمانگرایی صرف ما را به ناکجاآبادگرایی میکشاند. آدمها استعداد این را دارند که از آرمانگرایی صرف به واقعگرایی عریان برسند. اما فلسفه سیاسی تحلیلی گرفتن مزیتهای واقعگرایی و آرمانگرایی و پرهیز از زیانهای آنهاست، مثل رالز که خود را یک رئالیست یوتوپین (واقعگرای آرمانگرا) خواند.
3- پذیرش تکثر ارزشها: این را هم از رالز گرفته است. فلسفه سیاسی تحلیلی باید واقعیت تکثر در جامعه را بپذیرد و بیطرفی خود را حفظ کند.
4- از مسائل عمیق و مناقشات فیصلهناپذیر در باب معنای زندگی و دین و ماوراءالطبیعه اجتناب میکند. فلسفه سیاسی تحلیلی میگوید کار من حل مسائل عمیق فلسفی نیست. آنها در جای خودش مطرح میشود. کار من برقراری زندگی مسالمتآمیز بین آدمهاست، بدون اینکه بخواهد متدینین را سکولار کند یا سکولارها را متدین. اگر فلسفه سیاسی وارد این مناقشات شود، از کارکرد خودش دور میشود.