متن شعر طی شد این عمر

در اینترنت به دنبال شاعر این شعر بودم که سایتهایی را پیدا کردم که همین شعر را در سایت خود آورده بودند و هر کدام یک شاعر را سراینده آن عنوان کرده بودند!!! و چون به تعداد کافی شاعر پیدا شد، دست از جستجو برداشته و به همین ها اکتفا کردیم.

متن شعر طی شد این عمر

طی شد این عمر

طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟

پوچ و بس تند چنان باد دمان

همه تقصیر من است این        

و خودم می دانم

که نکردم فکری،

که تأمّل ننمودم روزی،

ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران؟

کودکی رفت به بازی،بفراغت،به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند: کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،

بایدش نالیدن

 

من نپرسیدم هیچ

که پس از این ز چه رو

نتوان خندیدن؟

نتوان فارغ و وارسته ز غم

همه شادی دیدن؟

همچو مرغی آزاد

هر زمان بال گشادن؟   

سر هر بام که شد خوابیدن؟

من نپرسیدم هیچ

که پس از این ز چه رو

بایدم نالیدن؟

هیچ کس نیز نگفت

زندگی چیست، چرا می آییم………؟

بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟

به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه به سفر باید رفت؟   

من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز به من هیچ نگفت.

 

نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط.

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از آن باز نفهمیدم من،

که چه سان عمر گذشت

لیک گفتند همه :

که جوانست هنوز

بگذارید جوانی بکند

بهره از عمر برد کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد و مست

بعد از این باز ورا عمری هست

یک نفر بانگ برآورد که او

از هم اکنون باید فکر آینده کند

 

دیگری آوا داد : که چو فردا بشود فکر فردا بکند.

 

سومی گفت :

همانگونه که دیروزش رفت ، بگذرد امروزش، همچنین فردایش

با همه این احوال ، من نپرسیدم هیچ ، که چه سان دی بگذشت؟

آن همه قدرت و نیروی عظیم، به چه ره مصرف گشت؟

نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی، مسخرگی

چه توانی که ز کف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عهد شباب، میتوانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک، بیهوده تلف گشت جوانی هیهات!

آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه، رهنمایم بودند

عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده

و مرا می گفتند که چو آنان باشم

که چو آنان دایم ، فکر خوردن باشم

فکر گشتن باشم

فکر تأمین معاش

فکر ثروت باشم

فکر یک زندگی بی جنجال، فکر همسر باشم

کس مرا هیچ نگفت،

زندگی ثروت نیست،

زندگی داشتن همسر نیست ،

زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

که صد افسوس!

که چون عمر گذشت، معنی اش می فهمم

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق :

 

من شدم خلق که با عزمی جزم

پای از بند هواها گسلم

پای در راه حقایق بنهم

با دلی آسوده

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم

شربت جرأت و امید شهامت نوشم

زره جنگ برای بد و نا حق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم

آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش

ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم

نه چنین زائد و بی جوش و خروش 

عمر با باد و به حسرت خاموش

 

ای صد افسوس!

که چون عمر گذشت معنی اش میفهمم

کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت

 

کودکی بی حاصل!

نوجوانی باطل!

وقت پیری غافل!

منبع: بیتوته
کیف پول من

خرید ارز دیجیتال
به ساده‌ترین روش ممکن!

✅ خرید ساده و راحت
✅ صرافی معتبر کیف پول من
✅ ثبت نام سریع با شماره موبایل
✅ احراز هویت آنی با کد ملی و تاریخ تولد
✅ واریز لحظه‌ای به کیف پول شخصی شما

آیا دلار دیجیتال (تتر) گزینه مناسبی برای سرمایه گذاری است؟

استفاده از ویجت خرید ارز دیجیتال به منزله پذیرفتن قوانین و مقررات صرافی کیف پول من است.

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 1
  • رابی
    0

    نیمه شب مرغ حقی گفت به جفت
    که از این حق حق بیهوده روانم آشفت
    تا به کی در دل شب اینهمه حق حق گویی
    گفت چون گفتن حق راست خطرها در پی
    جز به تاریکی و تنهایی شب نتوان گفت.
    شعر از استاد بقایی
    کدوم حق مگر حق و باطلی در ایران باقی مانده است.حرف حق زدن در ایران خودش جرم محسوب می شود.