امروز با شهریار : خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
امروز با مرحوم استاد شهریار با غزل «خجل شدم ز جوانی» در خدمتتان هستیم.
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
در این افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمهخوانی نیست
احسنت گل گفته
میلیارد میلیارد پروژه جدول و اسفالت!!!!کاش جای آن باغ گردو و مزرعه در شهر