چرا اورکا روایتی سینمایی نیست؟
اورکا توان ارتباط حسی با مخاطب را ندارد.
محسن بدرقه نوشت: بعد از پایان فیلم اورکا، ناخودآگاه به سمت مرورگر اینترنت میرویم تا اسم تکتک افراد داستان را جستوجو کنیم. فیلم ناخودآگاه ما را از فضای داستان به واقعیت پرتاب میکند.
این کار به دو دلیل انجام میشود؛ ابتدا بهخاطر ادعای فیلمساز در ابتدای تیتراژ -این فیلم براساس یک داستان واقعی است- سپس فقدان روایت منسجم که پرسشهای مطرح شده در مسیر داستان را پاسخ نمیدهد. البته نه فیلم و نه جستوجو در گوگل ما را به حقیقت روشن و دقیق رهنمون نمیگرداند.
مخاطب میماند و سرگشتگی بین دنیای داستان و دنیای پیرامون خود. جستوجوی حقیقت بیش از خود فیلم اهمیت پیدا میکند. حقیقتی که دانستن و ندانستن آن نباید به فیلم لطمه میزد و فیلم باید جهان فرمال خود را بنا میکرد. از لابهلای زبان الکن فیلمساز، ماجرای بانوی ورزشکار در رشته شنا که قصد ثبت رکورد دارد را میتوان استخراج نمود. البته فیلم از همین جمله مغشوش هم آشفتهتر است.
فیلمساز شخصیت اصلی فیلم را به ابتذال کشیده است. البته این ابتذال به معنی اهانت به فیلم نیست، بلکه استخدام این واژه در نقد جهت تحلیل است و اگر معنی و مترادف این واژه را جستوجو کنیم، به دریافت بهتری خواهیم رسید.
دایم بهکار بردن و کهنه کردن چیزی، خوار کردن، بسیار صرف کردن چیزی، بیقدری و پستی و کهنگی و به نوعی آشکارگی. درحالی که هنر رازناک و پوشیده است. مخاطب در مسیر داستان با کشف و شهود به رمزگشایی یکیک رازهای پوشیده فیلم میپردازد. این رمزگشایی او را همتجربه با شخصیتهای فیلم نموده و پس از مشاهده تجربه شخصیت به تجربه مخاطب سرایت میکند.
فرآیند اورکا خلاف این مسیر است. نحوه ارتباط با مساله توسط فیلمساز گزارشی و خبری است. گزارش از رویدادی که مخاطب هیچ نقشی در این فرآیند ندارد. مخاطب در ابتدای فیلم در نقش فردی منفعل باید تا انتها هدف شخصیتهای فیلم را دنبال کند. مساله در اورکا تعلیق نمیشود. مساله خود هدف است و فیلم بهانهای برای رساندن مساله از فیلمساز به مخاطب.
سینما در این فیلم رسانه شده و نقشمایه هنر خود را از دست داده است. البته در همین عملکرد رسانهای خود هم جذابیتی ندارد؛ بنابراین مساله بزرگ اورکا، مساله فیلمساز است که بدل به روایتی سینمایی نشده تا مخاطب بتواند در مسیر کشف و شهود فیلم آن را استخراج نماید. در مسیر فیلم اورکا، مخاطب باید همفکر و همراه فیلمساز شود وگرنه مورد اتهام و سرزنش فیلمساز قرار میگیرد.
البته این مورد صرفا مشکل فیلم اورکا نیست. با مشاهده بسیاری از فیلمهای سال گذشته و سال جاری به این بحران خواهیم رسید. فیلمسازانی که دغدغههای اجتماعی با رویکردی متعصبانه را بر قامت پیرنگی نحیف سوار میکنند تا به هدف قطعی و یقینآور برسند.
در این فرآیند، مخاطب اگر کوچکترین همزیستی با نفر مقابل شخصیت اصلی کند، به خاک و خون کشیده خواهد شد. در اورکا، مادر مخالف تصمیم ثبت رکورد دختر خود است. پرداخت فیلمساز از شخصیت مادر بهگونهای است که اگر مخاطب کوچکترین همزیستی با او انجام دهد، در مسیر داستان شرمنده و خجالتزده خواهد شد؛ زیرا مخالفت با ثبت رکورد یعنی فردی واپسگرا، ضدزن و جزیی از جامعه زمخت مردسالار. چنین فیلمسازی طبیعتا در مسیر خود دچار اشتباه بزرگ و فاحشی خواهد شد. ابتدا در نسبت با هنر و سپس تعریف آن.
هنر امر یقینآوری نیست و قرار نیست نقش میز خطابه حزب یا جریان خاصی را رهبری کند. سپس هنر و علیالخصوص فیلم بدون روایتی زیباییشناسانه توان تعلیق مساله را ندارد.
نتیجه اینکه اورکا توان ارتباط حسی با مخاطب را ازدست داده است. فیلم با لحظه احیای جسم بیجان و پرخون الهام اصغری آغاز میشود. کارگردان فلاشبکهای سوبژکتیو از صحنهای که حاوی حس تجاوز است را به صورت موازی با لحظه احیای الهام اصغری در بیمارستان تدوین میکند.
این تصورها توسط ذهن چه کسی روایت میشود. الهام که جانی در بدن ندارد؛ بنابراین نمیتواند تصورات ذهن او باشد. مخاطب هم اطلاعی از شخصیت یا ماجرا ندارد، بنابراین نسبت به کنشهای موجود در تصور آنتیپات است و طبعا امکان خیالپردازی آن صحنهها را ندارد. راوی -کارگردان- هم کنار جسم الهام در بیمارستان است؛ بنابراین این تصورات که حاوی صحنههای خشونتآمیز نسبت به الهام اصغری است، توسط چه کسی روایت میشود.
کارگردانی به همین ترتیب ادامه پیدا میکند و مخاطب سرگردان از اطلاعات پراکندهای که توسط میزانسنهای آشفته فیلمساز دریافت میکند. بعد از احیای الهام اصغری، ظاهرا کاشف به عمل میآید که شوهرش او را به این روز درآورده است. انگیزه کنش شوهر چیست؟ چرا این دعوا به این خشونت آمیخته شده و شوهر الهام دست به چنین ددمنشی زده است؟
از نحوه مدیریت اطلاعات در سکانس اول، به نظر میرسد فیلمساز تا انتهای فیلم یکطرفه به قاضی خواهد رفت که همین هم میشود. مبتنی بر همین مساله، اورکا فیلمی با آنتاگونیست و پروتاگونیست غلظتیافته است. البته غلظتیافتگی بهتنهایی ایراد فیلم نیست؛ بلکه فقدان پرداخت صحیح از شخصیتها، انگیزه این کنشهای متعصبانه را در جهان فیلم پرداخت نمیکند. مسالهمحور بودن فیلم مدام مخاطب را به دنیای بیرون داستان ارجاع میدهد.
این دنیای بیرون داستان مانع از پرداخت صحیح شخصیتها در دنیای فیلم شده و شخصیتها ماکت یا به نوعی نماینده شخصیتهای بیرونی هستند. شوهرها بد هستند. خانمها مظلوماند. مسوولان بد هستند و عاقبت فیلمساز شبیه نماینده کلاس ابتدایی فهرستی از بدها و خوبها را به مخاطب ایران و جهان تقدیم میکند.
البته به همین مساله رکورد هم کفایت نمیکند. بلکه آسمان و ریسمان بافته و از این شاخه به آن شاخه میپرد. مساله آزار بانوان توسط شوهران خود، مردسالاری افسارگسیخته، مساله ورزش جوانان، پوشش ورزشکاران خانم، رییسجمهور سابق آقای احمدینژاد و هر مسالهای که امکان داشته از دنیای امروز به درون فیلم الصاق شود. مسالهها بدون تعلیق وارد فیلم شده و نیمهکاره رها میشوند. در لابهلای این مسالههای نیمهکاره مساله شخصیت اصلی هم ره به جایی نمیبرد.
تا ترخیص از بیمارستان که مخاطب سردرگم است. چه اتفاقی رقم خورده و قرار است داستان چه کسی و چگونه روایت شود. پدر قربانصدقه الهام رفته و آنها به ویلای پدری میروند.
در لابهلای صحبتهای پدر و مادر الهام مشخص میشود که مادر الهام از آزارهای شوهرش باخبر بوده و از این ماجرا به پدر الهام حرفی نزده است. در توجیه کتمان حقیقت ترس خود از روبهرو شدن شوهر و داماد را بهانه میکند. در ادامه الهام شبها نزدیک ساحل آمده و به دریا خیره نگاه میکند. مخاطب نه انگیزه کنش احمد شوهر الهام را درک نموده و نه از رفتار الهام و خانوادهاش سر در میآورد. تا اینکه الهام با طراحی میزانسن خودآگاه و تاکید شده با نیت خودکشی به سمت دریا میرود. به طرز حیرتآوری نجات پیدا نموده و از دریا بازمیگردد. پرسشهای ذهن مخاطب بیشازپیش شده و کلافه از رفتار الهام تمایل به رمزگشایی داستان دارد.
شب دیگر، مجددا این حرکت به دریا تکرار شده و الهام در دریا با طراحی مشوش میزانسن دیده میشود. کات به صحنه جستوجوی الهام توسط نجاتغریقان. پلیس به پدر الهام خبر به آب رسیدن جسد دختری را میدهد.
پدر از غم دختر کمرش دوتا شده که نگهبان باغ، الهام را در بازگشت از دریا میبیند. روبهرو شدن الهام و پدر، نیمهانسجام فیلم را از هم دریده و ارتباط مخاطب با فیلم را از هم میگسلد. پدر الهام درگذشته مخالف ازدواج الهام و احمد بوده و الهام بهخاطر این نارضایتی سخنی از رنج خود به پدر نزده است.
در ادامه، پدر و دختر را در گفتوگو با یکدیگر مشاهده میکنیم. پدر الهام پشت سر هم تمام اطلاعات دریغ شده از مخاطب را به زبان میآورد. ماجرای شنا، خاطرات و تمام آن چیزی که مخاطب تا پایان داستان نیاز دارد و توسط همین اطلاعات، پدر الهام را تشویق به ثبت رکورد شنا میکند. روایت فیلم در ادامه به هم میریزد. بدون اینکه الهام اصغری به عنوان قهرمان در دنیای فیلم پرداخت شود به سراغ ضدقهرمان میرویم. ضدقهرمان هم از زمانی که ناف مادر را از او بریدهاند، خبیث بوده و هست و خواهد بود.
در پرداخت ضدقهرمان هم دوجین از مسالههای کشور روی ریل مساله اصلی سوار میشود. ما دیگر شاهد مجموعه کلیپهای استنادی مبتنی بر وضعیت زنان در کشور هستیم. فیلم تمام شده و قرار است مانند قاضی بنشینیم و مدام در مورد شخصیتها حکم صادر کنیم. در لابهلای حکمها هم هی سقلمه به کناردستی خود زده و بگوییم اینها واقعیت جامعه هستند.
واقعیتهای جامعه آنقدر بر سر مخاطب تلنبار میشوند که پیگیری فیلم رها میشود. الگوی پیرنگ کلیشهای. فردی که تمام جهان مخالف هدف او هستند و عاقبت بر اهریمنهای بدطینت پیروز خواهد شد. فارغ از اینکه چرا او قصد دارد پیروز شود و چرا اهریمنها این مقدار شیطانصفتاند.
توالی زمان مساله دیگری که فیلم با آن دستوپنجه نرم میکند. در ظاهر توالی رویدادها با واقعیت همگون بوده؛ ولی این همگونی زمان روایت را بههمریخته و گسلی در توالی رویدادها به وجود آورده است. سکانسها در توالی یکدیگر رقم نمیخورند. کلیپهایی استنادی هستند که با پاورقیهای جانبدارانه فیلمساز کنار یکدیگر قرار گرفتهاند.
زمان کارکرد دراماتیک خود را ازدست داده و صرفا در حد پاورقیهای فیلمساز میماند. سه هفته بعد، شش ماه بعد، سه سال بعد. تجربهای که شخصیت در دل این زمان از سر گذاشته اهمیتی برای فیلمساز نداشته و طبیعتا حسی در روند داستان به وجود نمیآید.
در ادامه، رکورد سنگ بنای طراحی روایت میشود. هیچچیز غیر رکورد اهمیت ندارد. مساله فردی الهام تبدیل به مساله جمعی مخاطبان نمیشود. اصرار او بر رکورد بیش از آنکه نشان از تمایل او به قهرمانی داشته باشد، بیشتر شبیه انتقامی از احمد و دنیای مردان است. به میزان افزایش تمایل الهام به ثبت رکورد دنیای پیرامونش سیاهوسفید میشود. فیلم به دامن شعارزدگی افراطی میافتد. شبیه کودکانی که در زمان تمنای چیزی به این جمله متوسل میشوند: (چرا فلان چیز و اون داره، منم میخوام) جنگ آغاز میشود. مردان زنان، آقایان بانوان. الهام با حسرت به عکسهای قهرمانان مذکر ایران نگاه میکند.
فضیلت انسان بودن خلاصه در ثبت رکورد و قهرمانی میشود. فردی انسان است که بتواند رکورد بزند. در غیر این صورت، او تهی و عاری از بودن است. فیلمساز الهام را در تنگنایی بیشازپیش قرار میدهد. ضدقهرمان را شیطانصفت و اهریمن نشان میدهد. به هر میزان که شدت تعصب بیشتر میشود، انسان در مسلخ نظام سرمایه میرود. نظام بهترینها، رقابتها، رسیدنهای پوشالی. الهام و مسوول ورزش بانوان در دو قطب همزاد یکدیگرند. دو فردی که تمایل انتقام از دنیای پیرامون خود دارند. هر دو در مبارزه با یکدیگر درون رقابت پوشالیاند.
به نوعی فیلمساز نقض غرض نموده و هر دو را قربانی این رقابت احمقانه نشان میدهد. بنا بوده زنی در دنیای زنستیز درفش کاوه بردارد؛ ولی همین درفش را زن دیگری پاره میکند. دو خانم ناتوان که تلاش میکنند با استفاده از مردان از همجنسهای خود انتقام بگیرند. مسوول ورزش توانایی پایین آوردن پرده کرکرهای اتاق خود را ندارد. همین فرد بعد از سخنرانی متوسل به بادیگارد مرد میشود تا تمام ورزشکاران خانم را از اداره بیرون کند.
از طرفی، الهام ناتوان در مدیریت زندگی است؛ او بعد از طلاق دومرتبه دست به خودکشی میزند. عاقبت با تحریک پدر به ثبت رکورد شنا تمایل پیدا میکند. در درگیری با ضدقهرمان رکورد شنا کمرنگ شده و فیلمساز رقابت او با مسوول ورزش را پررنگ میکند. الهام تلاش میکند بر مسوول ورزش پیروز شود. از دنیای مردان استفاده نموده تا بر همجنس خود پیروز شود. در نتیجه، پرداخت عریان به مساله فیلم را آشفته و مغشوش میکند.
درنهایت به نظر میرسد انتخاب خانم ترانه علیدوستی به عنوان نقش الهام اصغری لطمه جبرانناپذیری به بدنه فیلم میزند. فیزیک خانم علیدوستی شبیه به قهرمان شنا نیست. نحوه تمرین کنار ساحل، شنا شبانه در دریا و عاقبت ثبت رکورد و روبهرو شدن با اورکا ارتباطی با قهرمان شنا ندارد.
بیش از آنکه مخاطب را با قهرمان ورزشکار و هدف او همراه نماید، منجر به فاصله میشود. این مورد و مساله زمان که پیشتر اشاره شد، مخاطب را آماده صحنه اجرای رکورد نمیکند. از ابتدا ما با دختری که مورد اذیت و آزار قرار گرفته، همراه شدهایم. از مهارت و توانایی او اطلاعی نداریم. فقدان طراحی ضعف در شخصیت الهام، منجر به فقدان سفر قهرمان شده است؛ بنابراین مخاطب همسفر با الهام نشده و تا زمان اجرای رکورد کلیپهایی متصل به یکدیگر از موفقیت او را مشاهده نموده است. لحظه رکورد -حتی مبتنی بر رعایت کلیشهها- هیجانانگیز نیست.
فیلمساز ظاهرا تمایلی به اجرای هنرمندانه لحظه رکورد ندارد. تمرکز فیلمساز بر دستبندهای دست الهام است. تاکید او بر دستبندها و شرایط پوشش الهام هیجان رکورد را برای مخاطب خدشهدار میکند.
در اجرای رکورد هم فریادهای الهام مبتنی بر پوشش است. حقنه نمودن مساله برای مخاطب فیلمساز را در روایت داستان عقیم میکند. درنهایت، یکسوم انتهایی فیلم زجرآور و رخوتانگیز است. هر لحظه پایان فیلم را انتظار میکشیم. در این بین الهام خسته شده و زیر آب میرود. دلهرهای که وجود ندارد، صرفا به دنبال این هستیم که عاقبت چه خواهد شد. نهنگی قاتل به سمت الهام میآید.
آیا نهنگ قاتل به الهام صدمه خواهد زد؟ آیا این تنش فزاینده برای درام است یا پایان ماجراست. دنیای واقعی فیلم بدل به فانتزی میشود. لباس الهام شبیه رنگ پوست نهنگ قاتل است. الهام از نهنگ قاتل انرژی گرفته و آن دو کنار یکدیگر رکورد را به ثبت میرسانند. با توجه به اینکه این داستان واقعی است، آیا الهام اصغری با نهنگ قاتل روبهرو شده یا بانو نهنگ قاتل است؟