این مرد یک نفر نیست، یک جمعیت است
گفته شد علی دهباشی عزیز پس از عمل موفقیتآمیز به بخارا باز می گردد و به شبهای بخارا.
سید عطاالله مهاجرانی نوشت: برخی انسانها در قالب و قواعد موجود نمیگنجند و از معیارهای معمول فراتر میروند. یک نفر نیستند، چند نفرند. یک جمعیتند. عمرشان با ساعت و سالهای عادی سنجیده نمیشود. فراتر از زمان حرکت میکنند. شوق و تکاپویشان حتی اگر بیماری فرساینده و نفسگیر آسم به جانشان افتاده باشد، شوق و تکاپویی دیگر است. علی دهباشی چنین است! فراتر از شخص و فردیت و زمان و سال و ماه است و نماد اوج شوق و تکاپو!
خبری ناگاه در فضای رسانههای اجتماعی به سرعت برق و باد همه جا گشت که خبر از درگذشت علی دهباشی میداد، خوشبختانه خبر تکذیب شد و دلها قرار و آرام گرفت، گفته شد علی دهباشی عزیز پس از عمل موفقیتآمیز به بخارا باز میگردد و به شبهای بخارا و:
ای بخارا شاد باش و شاد زی
میر زی تو شادمان آید همی
به استناد سخن مولانا جلالالدین بلخی، در دیوان شمس:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
به نظرم رسید چرا قدر علی دهباشی را تا در میان ماست که انشاءالله عمرش به بلندای آفتاب باشد، ندانیم و تا میان ماست، مقالهای درباره او ننویسم!؟
علی دهباشی فرزانهای است که خلاصه خود است! مثل هیچکس نیست. بدون شک کلک و سمرقند و بخارای او در تاریخ فرهنگ و زبان و هنر و ادبیات پارسی و ایرانشناسی از جمله مهمترین اسناد فرهنگی ماست. این کار بزرگ با همت والای او به سامان رسیده است. اگر کسی علی دهباشی را نشناسد، نمیداند که او نه آنچنان دفتر و دستک و همکارانی داشته است و نه بودجه درخوری که خیالش راحت باشد. به ویژه در سالهایی که فرزند شایسته فرهنگمدارش شهاب دهباشی، هنوز نبالیده بود و دستیار همراه علی دهباشی نبود، تمام بار بر دوش او بود. کیف سنگینی که وقتی به دوش میکشید به همان سوی کیف نیمه خمیده و متبسم به هر سوی میرفت و سرفه و تنگی نفس که دیگر همراه همیشگی او شده بود.
نامههایش به نشانی نشر چشمه فرستاده میشد و پاتوقش کتابخانه طهوری بود. در محوطه اطراف دانشگاه تهران در آمد و شد بین قرارهایش بود. مثل گارسیا مارکز! که نوشته است وقتی مادرم دنبال من میگشت، به او گفته بودند: «برو کتابفروشی موندو یا کافههای اطراف گابو را پیدا میکنی!» کیف سنگین علی دهباشی، با شرایط آسم که یادگار فضای سربی چاپخانه و کار از نوجوانی بود، انگار صلیب او بود.
یک وقتی با علی دهباشی صحبت بود که چرا خودش امتیاز مجله نمیگیرد؟ تا از مشکلات مدیر مسوول کلک و گاه و بیگاه ناهماهنگیها و هزینهها و البته آزارها رهایی پیدا کند؟ متوجه شدم که علی دهباشی دانشنامه لیسانس ندارد و مطابق قانون مطبوعات میبایست دانشنامه داشت. قرار شد از اساتید تراز اول دانشگاه نامههای تاییدیه بگیرد که آنان دانش و توانایی علمی و فرهنگی علی دهباشی را گواهی کنند. گرفته بود. از اساتید ممتاز و درجه اول دانشگاههای کشور، زریاب خویی و زرینکوب و شفیعی کدکنی…
این موارد در هیات نظارت بر مطبوعات برای اخذ مجوز مطرح شده بود و البته دهها جلد کتاب که توسط علی دهباشی منتشر شده است، امتیاز نشریه بخارا به نام او صادر شد. و نخستین شماره مجله بخارا در مرداد و شهریور ۱۳۷۷ منتشر شد و بخارا تبدل به یکی از مهمترین نشریات فرهنگی و ادبی کشور شد.
در این سالهای آخر، علی دهباشی، جلوه دیگری در ساحت فرهنگ و اندیشه داشت، شبهای بخارا از جمله جذابترین و پر بارترین مناسبتهای فرهنگی و ادبی کشور بوده است. بسیاری از شبها به افتخار کسانی برگزار میشد که نامشان کمتر شنیده شده بود و بسیاری از سخنرانان کسانی بودند که برای نخستینبار در چنان مناسبتها و حلقههایی سخن میگفتند. گستره ادبیات و فرهنگ جهانی و باز تاب آن در شبهای بخارا، مثالزدنی است. رنگینکمان نامها و سخنرانان را در نزدیک به هزار شب بخارا ببینید! ابنسینا سخن اندیشهبرانگیز درخشانی دارد، فضیلت هر علمی به تناسب فضیلت معلوم آن علم است.
به گمانم کسی که مانند علی دهباشی، فرهنگ و ادب و اندیشه و هنر را موضوع زندگی و کار و عشق خود قرار میدهد، ارزش و فضیلت او به تناسب فرهنگ و زبان و ادب و اندیشه است. امیدوارم علی دهباشی که اکنون در منزلت کمال تجربه عمر خویش و کار فرهنگی نشر بخارا و ابتکار شبهای بخاراست، سایهاش بر دوام باشد و به فرهنگ و زبان ما درخشش بیشتری ببخشد. دیر زیاد آن بزرگوار خداوند.