تراژدی جواد عزتی که از مس به طلا رسید
جواد عزتی نمونه بحثانگیزی از بازیگری سینمای بعد از انقلاب است. ترکیبی از محبوبیت با نقش دوم و رل وردست خوشزبان قهرمان داستان تا موفقیت در نقش اول قهرمانان قفلکرده و مانده بر سردوراهی جنوب زندگی و جنوبشهر.
او که بیش از نیمی از راه بازیگریش را با نقشدومهای خندهآور پیدرپی در فیلمهای مسلسلوار و شخصیتهای بامزه در سریالهای دنبالهدار طی کرده، اکنون به بازی در نقشاولهایی دعوت میشود که قراراست در آن عصیان به عصب بزند و بیقرار به قیام. او که در پرفروشترین فیلم کمدیاش (هزارپا) روی سیجی مینشست و طعنههای مهران احمدی پیکانباز را که شهره عالم و آدم در اینستا شد لقمه شوخی میکرد و در صحنه بزن و برقص با عطاران پا به دست در عرقگیر طوفان برپا، در پرطرفدارترین فیلم هیجانانگیزش که بعضی هنوز او را مستحق بردن جایزهای میدانند که برایش نامزد هم نشد (شنای پروانه) در غرقترین حالت گردابی که داداشی میتواند در حوالی جاده ساوه دچارش شود دستوپا زد و غم خورد و قمه کشید تا صحنه شکنجه دادن ناتوهای محل درست رقم بخورد و سکانس روکردن دست نامرد عالی جا بیفتد. فراموش نکنید که در حافظه ما در چنین سفری مناظری چون تمناهای بابا اتی (قهوهتلخ) تا امدادگر بیامداد گردان مانده در محاصره (تنگه ابوغریب) از چشم مسافران دور نمانده.
سرنوشت را اگر با بیرحمی بخوانیم باید پذیرفت که جوان بااستعدادی که ۲ دهه در سینمای پرفراز و نشیب ما گلیمش در گرداب نقشهای دوم سالم از آب بیرون آمده همیشه در سایه بوده و نقشدوم مانده حتی وقتی زمین و زمان درخشیدن او را مهیا کردند و حتی اسمش اول تیتراژ و پوستر و سردرها آمد.
انگار این داستان را کسی نوشته و چند نفری از رویش چند باری مشق کرده بودند که صحنه با عزتی خوب است اما کامل نیست. او همیشه نیازمند مکمل است تا بازی دربیاید و صحنه تمام شود. نقش دوم بودن عزتی در پرکاری خستگیناپذیرش در سیاهه سریالبازی و فیلمسازی نمود دارد. او در تمام این آثار که همگی بخشی از محفوظات ذهنی مخاطبان است آنقدر شاخص است که مشخصه هیچکدام نیست.
بخشی جدانشدنی از همه و درهمتنیده با اجزای دیگر اما نه به نام و عنوان: جواد عزتی. از سریال جواد رضویان (قرارگاه مسکونی) و سیروس مقدم (چاردیواری) تا فیلم همایون اسعدیان (طلا و مس) و محمدحسین مهدویان (ماجرای نیمروز). عزتی در تمام سکانسهایی که در این فیلمها اگر قند مکرر است یا زهر هلاهل هر چه هست بازیگری است در کنار دیگران. نه آن چیزی که شهاب حسینی بود در «آفریقا» یا صابر ابر در «همهچیز برای فروش» یا نه آن چیزی که سند خورد به نام هادی حجازیفر در «آتابای» یا نه آن توجه همگانی در میان جمع که نصیب پژمان جمشیدی شد در «جهان با من برقص».
دوم ماندن این بازیگر کمنقص تا جایی پیش میرفت که انگار باید برای همیشه او را سندی برای بیاهمیتی نقش کوتاه و بلند محاسبه کنیم. نقشاولهایی که دورش پر از بازیگر باشد (دوزیست) یا نقشاولهایی که حاشیهاش غلبه کند (فرشتهها باهممیآیند) چارهساز نبود. سفر دوباره به آسیای دور (اکسیدان و چهارانگشت) افاقه نکرد و پول در «آینهبغل» و خون در «لاتاری» احاطه نشد. بیرون آمدن جواد عزتی از سایه و بستن پرونده کنار نقشاولها و نقشاولهای کناری نیازمند جستنی بلندتر بود. پرشی به ارتفاع نیازهای تازهای که جمعیت رویکرده به داستانهای جدید بلند مصور ایرانی از قهرمانش طلب میکنند. خونین و بیپروا. حریص و بیتوجه به سرانجام. همه جانی که در طول ۲۰ سال مانده بود و جان به در برده بود، مانند پایان داستانی ناخوش اما متقاعدکننده برای مخاطبان مهیا شد. جواد عزتی، تاج نقشاول را سرانجام در تصویری تمثیلی که برای کنایه به محل اقتباس پیرنگ سرخرنگ هم بود، بر سرگذاشت.
در اقتباسی ۲لایه از شکسپیر/ حسینیزاد (زخمکاری) طی مراسمی با بسط حرص و قبض انتقام تماشاگران هفتهبههفته، قسمتبهقسمت جامه تلخ و شیرین نقشدومی را از تن بازیگر محبوبشان درآوردند و ردای نقشاول را در وسط صحنه تنش کردند.
در همان هفتههای غیبتش در فصل دوم معلوم شد که عزتش بیش از قرب صحنه است که مهمترین دلیل برای سکوی نمایش اشتراکهای چند صدهزارتایی بود که در شبکه خانگی کمرقابت فارسی مبارز میطلبید. جواد عزتی در جشنواره امسال فیلم ساخته و بازیکرده. پایان خوش داستان او در کارگردانی بعد از آن در میان مخاطبان مالکش شده کار دشواری است. ایستان در میان صحنه و نگاه سنگین و سرد همه را روی پوست خود خیش کشیدن.