تهمینه میلانی:

مردم ایران مطالبه‌گر شده‌اند

تهمینه میلانی در تمام سال‌های کار سینمایی همراه همسرش محمد نیک‌بین بوده و در پی تحصیلات هر دویشان که مهندسی معماری است، فعالیت در این حوزه را هم به شکل حرفه‌ای پی گرفته است. او فیلم‌های شاخص بسیاری در مقام نویسنده و کارگردان در کارنامه دارد که برایشان جوایز بسیاری گرفته؛ از سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر خودمان تا جوایز بین‌المللی از جشنوار‌ه‌هایی همچون فیلم لس‌آنجلس، قاهره، ژنو و آسیا‌ پاسیفیک. با او از دیروز سینما تا امروز و جامعه صحبت کرده‌ایم.

مردم ایران مطالبه‌گر شده‌اند

تهمینه میلانی، زاده شهریور سال 1339 است؛ کارگردان سینما، کنشگر حقوق زنان و دانش‌آموخته معماری. او سینما را با منشی‌گری صحنه در تیم مسعود کیمیایی و فیلم خط قرمز آغاز کرد و تقریبا بیشتر حوزه‌های هنری را تجربه کرده است. در تمام سال‌های کار سینمایی همراه همسرش محمد نیک‌بین بوده و در پی تحصیلات هر دویشان که مهندسی معماری است، فعالیت در این حوزه را هم به شکل حرفه‌ای پی گرفته است. او فیلم‌های شاخص بسیاری در مقام نویسنده و کارگردان در کارنامه دارد که برایشان جوایز بسیاری گرفته؛ از سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر خودمان تا جوایز بین‌المللی از جشنوار‌ه‌هایی همچون فیلم لس‌آنجلس، قاهره، ژنو و آسیا‌ پاسیفیک. با او از دیروز سینما تا امروز و جامعه صحبت کرده‌ایم.

میهمان گفت‌وگوی ما خانمی است که در آثارش، به‌شدت مدافع حقوق هم‌جنسانش بوده و سعی داشته صدا و فریاد آنها باشد؛ تهمینه میلانی. احساس می‌کنم صدایتان گرفته است.

بله کمی صدمه دیده‌ام.

 می‌توانید دلیلش را برایمان بگویید؟

شاید برای شروع بحث بد نباشد بگویم اسم دختر ما ژیناست. ژینا یک اسم کمیاب کردی است. روزی که من در تلویزیون تصویر ژینا امینی را دیدم که مُرد، صدایم به کل رفت و ذره‌ذره برگشت. الان صدایم بهتر شده. شوکی که به بدنم وارد شده بود تأثیرش را در صدایم نشان داد. ‌

ما ربات نیستیم، انسانیم و هر اتفاقی که در این جامعه می‌افتد تأثیرش را بر روان تک‌تک ما می‌گذارد و خب بدن من این‌طور واکنش نشان داد. متأسفانه به خاطر همدلی و همدردی‌ام، من را به دادگاه هم کشاندند. در دادگاه صدایی برای حرف‌زدن نداشتم. می‌گفتند چرا پست گذاشتی؟ من به قاضی گفتم خیلی عجیب است حس می‌کنم اینجا هستم به خاطر اینکه انسانم و عاطفه مادری نشان دادم برای دختری که جلوی چشم من افتاد و فوت کرد. آن دختر، هم‌نام دختر ما ژینا بود. ژینای ما شش‌ماه‌ونیمه به دنیا آمد و الان یک خانم مهندس موفق است.

مانند مادرش که شاید کمتر کسی بداند مهندس است.

(با لبخند) بله. همسرم هم آرشیتکت است و دخترم هم مانند ایشان آرشیتکت شده، ولی الان آمریکاست و خیلی هم در کارش موفق است. به خاطر فشاری که در ارشاد به من وارد آوردند و کیسه آبم پاره شد، ژینا قرار بود تیرماه به دنیا بیاید که فروردین به دنیا آمد. «زن، زندگی، زن»؛ ژینا را به این اسم می‌شناسند ولی در واقع شکوفه‌ای است که زود به دنیا می‌آید و نشان زندگی است، ما هم به این دلیل این اسم را پیدا کردیم. آن اتفاق که افتاد بر فیزیک و روان من تأثیرش را گذاشت و صدمه جدی دیدم.

در طول این همه سال کار کردن خیلی تحت فشار بوده‌اید. به نظرتان به خاطر تنگ‌نظری‌های بی‌حد‌و‌حساب است یا نوع کارهای شما؟

شک نکنید که فضای هنری ما پر از انسان‌هایی است که به عنوان کارشناس به سیستم نظر می‌دهند و چون اعتمادبه‌نفس پایینی دارند، خیلی‌هایشان حسود هستند...

و از جایگاهشان هم می‌ترسند.

در مورد مدیران بحث نمی‌کنم. از کارشناسانی می‌گویم که همکار خودمان هستند. مثلا کارگردانی را دیده‌ام که به او آنتن می‌دهند و خیلی رک می‌گوید چرا به اصغر فرهادی اسکار دادند؟ به جای اینکه به او افتخار کند. یا مثلا می‌گوید بدترین کارگردان سینمای ایران تهمینه میلانی است! متحیرم که چرا برای داوری‌های بین‌المللی دعوت می‌شود. این حرف‌ها از یک نگرش سالم نمی‌آید. از آدمی است که اعتمادبه‌نفس به‌شدت پایینی دارد و حسود است. با علم روان‌شناسی امروز می‌توان این‌طور تحلیل کرد. این آدم کارشناس می‌شود و به مدیرانی که دائم عوض می‌شوند نظر کارشناسی می‌دهد. معلوم است که آنها هم در مورد افرادی مثل من ذهنیت اشتباه پیدا می‌کنند. من که دائم در دفتر آنها نیستم تا با شخصیتم آشنا شوند.

اجازه دهید یک داستان عجیب برایتان بگویم. یک بار پاسپورت من را در فرودگاه امام گرفته بودند و گفتند باید به جردن بروید. کسی که قرار بود با من صحبت کند آقای ۳۰ ساله‌ای بود. در را که باز کردم و وارد شدم یک لحظه ترسید. گفتم ببخشید برگردم بعدا بیایم؟ گفت شما تهمینه میلانی هستید؟ گفتم بله. گفت شما که خیلی خانم محترمی هستید. این جمله عجیب است نه؟ گفتم منظورتان چیست؟ گفت مغز من را پر کرده بودند از اینکه ایشان از در وارد شود میز را روی سر تو خواهد زد. این خیلی دردناک و عجیب است. باور کنید گفت‌وگوی ما پنج دقیقه هم طول نکشید. من را تا دم در بدرقه کرد و پاسپورتم را هم با احترام داد.

چرا اصلا پاسپورتم را گرفته بودند؟ شاید برایتان جالب باشد، دختر من هفت، هشت ساله بود که «واکنش پنجم» در سوئیس جایزه بهترین فیلم را گرفته بود. رئیس جشنواره که من را دعوت کرد، گفتم دختر من تازه به کلاس اول رفته و می‌خواهم هر روز خودم او را به مدرسه ببرم، چون می‌خواهم مسئولیتی را که می‌پذیرم عالی انجام دهم. روزهای پایانی فستیوال که داورها نظرشان را داده بودند، آقایی بود به نام لئو و همسرش ماسیما، آنها هیجان‌زده با من تماس گرفتند و گفتند فیلم تو برنده بزرگ‌ترین جایزه فیلم سوئیس شده است، فقط یک شب بیا. حساب کردم که شنبه مراسم است و فقط یک روز از دخترم دور می‌شوم.

جمعه‌شب به ژنو رفتم، شنبه آنجا بودم و همان روز پرواز کردم و آمدم تا یکشنبه صبح صبحانه ژینا را خودم بدهم. چون ساعت سه صبح پرواز به ایران می‌رسید. وقتی رسیدم من را در فرودگاه نگه داشتند و اجازه ندادند به صبحانه دخترم برسم. حدود ساعت ۱۱ به خانه رسیدم. سؤال کردم چرا پاسپورت من را می‌گیرید و چرا من را نگه داشته‌اید؟ گفتند شما در سوئیس یک‌روزه چه کار داشتید؟ می‌خواستم توضیح دهم که چون مادر هستم و حس مادری عمیقی دارم و بچه‌ام هنوز کوچک است، دلم نمی‌خواست خیلی از او دور باشم... .

درواقع انسانی‌ترین نیت را با سوءتفاهم‌ترین حالت ممکن برداشت کردند...

بله و پاسپورتم را گرفتند. همان آقایی که فکر می‌کرد تا من وارد اتاقش شوم میز را توی سرش خواهم کوبید، عذرخواهی کرد و تا دم در بدرقه کرد.

احتمالا به شما نگفتند با آقایی که رئیس جشنواره به رسم احترام بعد از جایزه دست داده‌اید؟ چون برای آقای کیارستمی هم از این سوءتفاهمات درست شد.

در مورد من این اتفاقات نمی‌افتد.

حواستان است.

مسئله حواس نیست. ببینین من تصمیم گرفتم در ایران زندگی کنم. برایم خیلی مهم است که در ایران زندگی کنم و دلم نمی‌خواهد هیچ کشور دیگری بروم. طبیعتا رعایت‌های لازم را انجام می‌دهم که به من صدمات بی‌قانونی وارد نشود. من از اول همین‌طور بودم. کسی نبودم که تغییر کنم.

تغییراتم در جهت دانش بیشتر بوده. بنابراین رعایت می‌کنم. البته در زندگی خصوصی‌ام مانند اغلب آدم‌ها، آدم دیگری هستم، ولی در مورد فضاهای جشنواره همیشه حداقل یک شال کوچک داشتم، حالا کت و دامن یا کت و شلوار می‌پوشیدم و لزوم به پوشیدن مانتو نداشتم و رعایت می‌کردم. اهمیت دارد که برای من تصمیم می‌گیرند و در آن جهت هم مبارزه می‌کنم، آن بحث دیگری است که شما می‌خواهید به عنوان کسی که صاحب فکر هستید با یک تفکری مبارزه کنید. ولی چون در قانون گفتند شما باید رعایت کنید من رعایت می‌کنم.

بعد از «نیمه پنهان» دستگیر شدید؟

فیلم در حال اکران بود که دستگیر شدم.

به چه علت؟

داستان جالبی دارد. فیلم «نیمه پنهان» آن‌طور که آقای جیرانی به من گفت اولین فیلم سیاسی بعد از انقلاب است. این فیلم به مسائلی می‌پرداخت که می‌توانست راه آشتی جامعه را باز کند. هدف من در آن فیلم این بود که بگویم بیایید مرده‌هایمان را دفن کنیم، برایشان گریه کنیم، برای اشتباهاتی که شده عذرخواهی کنیم... جامعه را از این سرگردانی نجات دهیم.

اما همین کارشناسان که خیلی موجودات عجیب و غریبی هستند، باعث شدند زمانی که فیلم در حال اکران بود، من در بند ۲۰۹ در انفرادی باشم. اگر پادرمیانی آقای خاتمی، رئیس‌‌جمهور وقت نبود و با وزیرش آقای مسجدجامعی نزد رهبری نمی‌رفتند، چه‌بسا ۲۰ سال قبل من را اعدام هم کرده بودند. به من چهار اتهام زدند و یکی خیلی برایم عجیب بود؛ اقدام علیه امنیت کشور. با یک فیلم؟ همکاری با گروه‌های معاند و محارب. کدام گروه؟ محاربه با خدا و تشویش اذهان عمومی در آثار به‌اصطلاح هنری. یعنی شما نقد را تشویش بدانید خیلی دردناک است.

چه مدت بود؟

هشت روز بود. ولی هشت روز، اعدام؟ در کدام دادگاه؟

در زندان به یک مادرِ هنرمندِ کارگردان چه گذشت؟

خیلی بد گذشت. ژینا آن زمان شش‌ساله بود.

برای یک بچه سن آسیب‌پذیری است.

بله. اولین شبی که در انفرادی بودم و راه می‌رفتم، فضای کثیف و وحشتناکی بود. یک اتاق یک متر در سه متر. خودم را به خاطر ژینا شماتت می‌کردم و خیلی رنج می‌کشیدم. می‌گفتم محمد می‌تواند تحمل کند ولی بچه من خیلی ظریف و کوچک بود. فکر می‌کردم نهایتا فیلم توقیف می‌شود. من که هدفم خیر است. الان همه جا فیلم را نمایش می‌دهند. چه اتفاقی افتاده بود که فکر کردید با تنبیه من بقیه دست‌به‌عصا می‌شوند و فیلم نمی‌سازند -که البته شدند و نساختند- تا سال‌ها فیلم سیاسی ساخته نشد.

از آقای جیرانی نقل قول کردید که اولین فیلم سیاسی بعد از انقلاب «نیمه پنهان» است. ایشان اینجا نیستند از دید خودتان «خط قرمز» کیمیایی که خیلی زودتر از «نیمه پنهان» بود، یک فیلم سیاسی نیست؟ در آن فیلم شما منشی صحنه و کنار آقای کیمیایی بودید.

آن فیلم هم سیاسی است اما نقد سیستم امروز نیست. ما در مورد فیلم سیاسی بعد از انقلاب صحبت می‌کنیم. یعنی نقد شرایط حاکم بر جامعه. بله من در خط قرمز با آقای کیمیایی هم کار کردم.

آن سال هم جامعه بسیار ملتهب بود. با تصاویری که آقای کیمیایی گرفتند و در فیلم گنجانده‌اند، می‌توانیم کف جامعه را واقعی ببینیم و ساخته و پرداخته یک فیلم سینمایی نیست. آن سال کیمیایی در اوج شهرت بود و شما در ابتدای راه. همکاری بین شما چطور شکل گرفت؟

حتما برایتان تعریف می‌کنم ولی ترجیح می‌دهم بحث امروزمان در مورد مسائل روز ایران باشد چون جامعه ما به‌شدت دوقطبی شده و راه به جایی نمی‌برد و صدمات می‌تواند خیلی جدی باشد.

از همکاری‌تان با آقای کیارستمی بگویید.

۱۹ساله بودم و دانشجوی سال اول. دانشگاه در حال بسته‌شدن بود. از آن تیپ‌هایی نبودم که دانشگاه بسته شود و افسرده شوم چون واقعا نمی‌دانستم چه اتفاقی می‌افتد.

منظور انقلاب فرهنگی است؟

بله؛ و چهار سال طول کشید. از مرکز فرهنگی به مراکز ادبی می‌رفتم. اصولا از بچگی به همین چیزها علاقه داشتم. حتی می‌خواستم سینما بخوانم که مادرم اجازه نداد. می‌گفت بدنه سینما سالم نیست. من 18ساله بودم که انقلاب شد. گفت یا رشته فنی یا پزشکی. درس‌خواندن وظیفه‌ام بود، فکر نکنید که من لطف کردم. لیسانس حداقلِ خانواده ما بود. به هر روی من دانشجوی معماری شدم. یک روز به دفتری رفتم تا بسته‌ای را به آقایی بدهم و خواهرش آن را به خواهر من برساند که هر دو سپاه‌دانش بودند. بعد از انقلاب هنوز سپاه‌دانش بود و حیف شد که جمع کردند. شاهد بودم که خواهرم چه کارهایی انجام می‌دهد. آقای کیمیایی آن روز سخنرانی داشتند. ایشان محبوب‌ترین کارگردان نسل من بود چون «گوزن‌ها» را ساخته بود.

از آقای عبدی پرسیدم می‌توانم به سخنرانی آقای کیمیایی بیایم؟ گفت بله. ولی آنجا برای حزب رنجبران (مائوئیست‌ها) بود. گفتم ایشان مائوئیست است؟ گفت نه. ببین پوسترها را همه جا جمع می‌کنند. دیدم که کاملا پاک‌سازی کردند. دفتر مربوط به خانم دکتر سیما کوبان بود. خوشبختانه حافظه‌ام خوب است و خیلی چیزها یادم مانده. آقای کیمیایی درست علیه اینها سخنرانی کرد. متوجه نبود کجا آمده و به جای اینکه جلو بنشیند، پشت سر من نشست. من ردیف یکی مانده به آخر بودم. به دستیارش گفت فکر کنم اینجا برای توده‌ای‌هاست. عرض کردم نه، اینجا مال مائوئیست‌هاست.

ایشان سریع بلند شد و رفت. من رفتم ضبط را باز کردم، ضبط کوچکی بود که صدایش را ضبط کرده بودند. علیه دولت بنی‌صدر تند صحبت کرده بود. کمی با عبدی صحبت کردم و جلسه از هم پاشید و من هم رفتم. فکر می‌کردم آقای کیمیایی هم رفته. بیرون که رفتم دیدم جلوی بلیزرشان با دستیارهایشان منتظرند. من را صدا کرد. گفت ببخشید خانم شما مطمئن هستید اینجا برای حزب رنجبران است؟ گفتم بله. گفت چطور می‌توانید ثابت کنید؟

انگار رنجیده بود از اینکه دوست من سیما کوبان درست اطلاع‌رسانی نکرده بود که کجا می‌رود. گفتم بله می‌توانم اساسنامه‌شان را به شما بدهم که برایشان گرفتم. کاست را هم به ایشان دادم که خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. گفتم این کاست صحبت‌های شماست که برای شما خطرناک است.

چون وارد فاز بد انقلاب می‌شدیم و روزهای خوش‌خوشانمان تمام می‌شد که آزادی بود و هر گروه و حزب و سازمانی صحبت می‌کرد. یک مقدار با من صحبت کرد، دید فیلم‌هایش را می‌شناسم، فیلم‌های آمریکا را می‌شناسم و دعوتم کرد گفت شما که دانشجوی معماری هستید می‌توانید کارهای تحقیقی انجام بدهید؟ گفتم بله. به من کار تحقیقی داد که انجام دادم و بعدا که دانشگاه کلا تعطیل شد من را دعوت کرد تا با ایشان کار کنم. درواقع کلمه پلان، سکانس و تراولین را از ایشان یاد گرفتم، من هیچ چیزی از سینما نمی‌دانستم.

با توجه به شرایط ملتهب جامعه روزهای فیلم‌برداری چطور می‌گذشت؟

خیلی بد و سخت. آن زمان حجاب اجباری نبود و فیلم «خط قرمز» بی‌حجاب ساخته می‌شد.

خط قرمز به خاطر خانم ایر‌ن زازیانس توقیف شد یا موضوع حجاب؟ چون هنوز حجاب اجباری نشده بود.

به خاطر موضوع فیلم توقیف شد؛ چون داستان فیلم درباره یک ساواکی است که با دختری ازدواج می‌کند که شب ازدواجش متوجه ساواکی‌بودن مرد می‌شود و نمی‌خواهد به این ازدواج تن بدهد. ساواکی در فیلم حرف‌هایی می‌زد که حرف‌های عام بود و می‌توانست از طرف یک عده در داخل این سیستم هم بد برداشت شود. مثلا می‌گفت من آچار‌فرانسه‌ام، من به همه پیچی می‌خورم. فکر می‌کنید انقلاب می‌کنید چه می‌شود؟ من را با حقوق بهتر استخدام می‌کنند. این صحبت‌ها خوشایندشان نبود و البته فیلم هم بی‌حجاب ساخته شد. گفتند پلان‌های ایر‌ن را دربیاورید، ولی به فیلم پروانه ندادند.

برای خانم ایران خیلی احترام قائل بودم و مثل مادر دومم بود. من سر کار به‌شدت جدی هستم؛ طوری که آقای راد همیشه به همسرم می‌گفت محمد این پدر من را درآورده از وقتی ۲۰ سالش بوده. شب تا صبح کار می‌کردیم. زمان گریم که ساعت هفت بود و ایشان 7:30 می‌آمد می‌گفتم شما اجازه ندارید الان بیایید. می‌گفت من سوپراستار این مملکت هستم. می‌گفتم خب باشید باید سر وقت بیایید. خانم ایرن من را به منزلش دعوت کرد. گفت روی من حساب کن، هرکس به تو پیشنهاد کار می‌دهد به من بگو. تو زن باارزشی هستی و این سینما به تو احتیاج دارد.

شنیده‌ام خیلی مادری و مهربانی می‌کرد.

زن باسوادی بود. خانم ایرن بانوی عجیبی بود. تمام گالری‌های هنری را می‌رفت. فیلم‌های فجر را می‌دید. با بچه‌های سینما دوست بود. همه هنرمندان قدیمی را به منزلش دعوت می‌کرد و من همه را آنجا می‌دیدم و دوستی‌های عمیق ایجاد می‌شد. مثلا آقای ملک‌مطیعی دوست خوب من بود. خانم سپیده، شورانگیز طباطبایی، پوری بنایی همه دوستان من شدند. همین‌طور آقای وحدت و... من را مثل دختر ایرن می‌دیدند.

آقای کیارستمی به خانم ایرن می‌گویند شما ممنوع‌‌الفعالیت ‌شده‌اید ولی همه جا هستید. می‌گوید من ممنوعم اما اهل این قبیله‌ام. هم‌قبیله‌ای‌هایم که من را کنار نگذاشتند.

نمی‌دانم آقای کیارستمی به ایشان چه گفته. ولی چون آقای کیارستمی از دوستان بسیار نزدیک من و همسرم بودند، آن زمان معمولا خیلی در خانه‌مان میهمانی داشتیم. خانم ایرن و آقای کیارستمی مدام همدیگر را در منزل ما و جمعه آخر هر سال در منزل آقای فرمان‌آرا می‌دیدند. جالب است که آقای کیارستمی در مورد خانم ایرن حرف جالبی می‌زد. لباس‌پوشیدن و نشستن خانم ایرن خیلی فاخر بود. آقای کیارستمی به من گفت بیتا -خانواده و دوستانم من را بیتا صدا می‌کنند- ایرن را نگاه کن. ببین پیر شده و زمین خورده، ولی معلوم است هواپیماست که زمین خورده. این‌قدر این خانم خوشرو و متشخص بود. خیلی هم باسواد بود و در مورد همه چیز اظهارنظر می‌کرد.

تا درباره گذشته صحبت می‌کنیم و هنوز به جامعه امروز نرسیده‌ایم، گویا شما در یک مراسم تقدیر از آقای بهروز وثوقی در آمریکا شرکت می‌کنید...

دو بار.

برایتان حواشی درست شد؟

خیر. یک بار در لس‌آنجلس شرکت کردم که هفت هزار نفر جمعیت آنجا بود و برایم خیلی شوک‌آور بود که گفتند هایلایت برنامه من بودم و مثل اینکه خیلی خوب حرف زدم. یک بار هم با آقای فرمان‌آرا به تورنتو رفتیم. در مورد آقای بهروز وثوقی مشکلی برایم ایجاد نشد.

حدس نمی‌زدید که مشکلی ایجاد شود؟

خیر. قبل از اینکه بروم، اتفاقا تشویق شدم که حتما بروم...

چه کسی تشویق کرد؟

خودم، خودم را تشویق کردم. دلیل داشت. فیلم‌های من این شانس را داشت که در آمریکا مخصوصا کالیفرنیا اکران عمومی می‌شد و این یعنی جزء موفق‌های سینما بود. فیلم‌های ایرانی را آنجا نمایش نمی‌دادند. مثلا دو زن، واکنش پنجم، سوپراستار. آقای وثوقی همیشه لطف می‌کرد از سانفرانسیسکو یا با پرواز یا با ماشین برای افتتاحیه فیلم‌های من می‌آمد. الان هم یکی از بهترین دوستان من هستند، واقعا جنتلمن است. یک روز منزل خانم هما سرشار بودیم، من، آقای وثوقی و همسرش.

همسر هماجان از ما عکس گرفت. لباس من باز نبود اما آستینم حلقه‌ای بود. رجانیوز عکس را در خبرگزاری گذاشت و بقیه چاپ کردند. درواقع اولین عکس بی‌حجاب من حدود ۳۰ سال قبل چاپ شده، درحالی‌که من همیشه قانون را رعایت می‌کردم و در کشور خودم بی‌حجاب نبودم. شما روی چه اصلی این کار را کردید؟ آقای وثوقی گفته بود خانم میلانی جزء میهمانان باشد. من با آقای متوسلانی از ایران با کمال میل رفتم. ‌‌به زور نمی‌توانید ستاره درست کنید. ۴۶ سال است که انقلاب شده، فردین هنوز برای مردم فردین است. بهروز هنوز بهروز است. مردم یک نفر را یا دوست دارند یا ندارند.

به قول صائب «به یک دو جلوه زمین‌گیر گشت کاغذ باد/ به هیچ جا نرسد هر که می‌پرانندش». با رسانه و پول می‌توان ستاره درست کرد اما به زور نمی‌توان ستاره را در قلب مردم کرد.

بله؛ منظور من ستاره محبوب است. بهروز وثوقی به گردن این سینما حق دارد همان‌طور که کیمیایی و کیارستمی، همچنین خدابیامرز مهرجویی و بیضایی که برای خودش سالاری است و دوست عزیزم آقای حاتمی که خدا ایشان را هم بیامرزد. محبوبیت و جایگاهی که این افراد داشتند دلیل داشت. پول می‌دهند، هزاران کارگردان می‌آید ولی هیچ چیزی نمی‌بینید که ارزش ماندگاری داشته باشد. تلویزیون تیزرهایشان را پخش کند و تیزر ما را پخش نکند. تأثیرشان از بین خواهد رفت.

ولی هنوز هم می‌بینم که مردم گوزن‌ها یا قیصر را تماشا می‌کنند. چون اینها در قلب مردم است. ماندگاری دلایلی دارد. شما یک بازیگر مثل فروزان ندارید. نمی‌گویم بازیگران ما بی‌ارزش هستند، ولی ستاره‌ای مثل فروزان نداریم. در جایگاه خودش خیلی درست عمل کرده. خوب هم بازی کرده. بنابراین آقای وثوقی که گفتند، من با کمال میل رفتم و هیچ برخورد تندی هم پیش نیامد.

احتمال نمی‌دادید که در صورت شرکت‌کردن، اینجا برایتان مشکلی درست شود؟ تصمیمتان را گرفته بودید.

نه، من حجاب داشتم، حرف‌هایی که می‌زدم به کسی ربطی نداشت و کاملا در مورد شخصیت آقای وثوقی بود و تأثیری که در هنر گذاشته بود. این شخص من است که تصمیم می‌گیرد بروم یا نروم. کسی نمی‌تواند به من بگوید چه کار کنم.

عکستان چطور دست رجانیوز رسید؟

داستان تلخی دارد. دو ماه با همسرم در آمریکا بودیم و زمانی که برگشتیم، حس کردم رفتار سرایدار دفترم با من عجیب شده بود. حدسم این است که هارد من را خالی کرده بودند. حالا چه کسانی خالی کرده بودند، بماند ...

یعنی نمی‌خواهید در موردش صحبت کنید.

نه، چون نمی‌دانم.

دزد آمده بود یا کسی از دفتر به شما خیانت کرده بود.

خیر. از جاهای بالا. کسی این عکس را نداشت. رجانیوز این عکس را چاپ کرد و بعد از آن همراه همسرم به دادگاه رسانه در میدان ارگ رفتیم. رئیس آن دادگاه رفتار بسیار نامناسبی داشت. گفتم عذر می‌خواهم من برای چه به اینجا آمده‌ام؟ گفت من از شما عکس‌هایی دارم که اگر نشان همسرتان بدهم همین الان شما را طلاق می‌دهد. خیلی ناراحت شدم و گفتم امکان دارد همین الان این عکس‌ها را به همسرم نشان بدهید؟

۱۰ سال است می‌خواهم ایشان طلاقم بدهد قبول نمی‌کند، این عکس‌ها شاید گره‌گشا باشد. همسرم خندید. عکس‌ها خنده‌دار بود. مثلا یکی از عکس‌ها من و خانم گوگوش بودیم! به قاضی که چقدر هم رفتار خوبی داشت، گفتم شما چرا عکس دو نفر خانم بی‌حجاب را نگاه می‌کنید؟ این عکس کجا چاپ شده؟ در فضای مجازی تا به حال عکسی از من و خانم گوگوش دیده‌اید؟ عکس شخصی بوده. عکس من با خانم بنایی، ایرن و شورانگیز را داشتند. گفتم شما چرا به خاطر این‌ عکس‌ها من را محاکمه می‌کنید؟ گفتند اینها هنرمندان معلوم‌الحال هستند.

گفتم اگر جرمی بوده مجازات شده و در ایران زندگی می‌کنند که از دید من مطلقا مجرم نیستند. قاضی خودش هم خنده‌اش گرفت و من را تبرئه کرد. شاید برای قوه قضائیه هم این نکته جالب باشد. من خیلی عکس‌های بهتری داشتم ولی آنها هنرپیشه‌ها را تشخیص داده بودند.

مثلا با براهنی و آدم‌های مهم سیاسی عکس داشتم. من با خانم کار عکس داشتم. به آنها توجه نکرده بودند چون نمی‌شناختند. مثل اینکه فقط هنرپیشه‌ها را می‌شناختند. یک محاکمه طولانی چندماهه به خاطر چهار تا عکس داشتم. عکس‌هایی که قرار بود همسرم من را به خاطرشان طلاق بدهد. خیلی غم‌انگیز است. من اصلا باورم نمی‌شود. اجازه نمی‌دادند من آرام زندگی کنم و آرامش را از من گرفتند.

بعضی وقت‌ها به من می‌گویند شما چرا دخترت را به آمریکا فرستادی؟ می‌دانید چرا؟ دلیل وحشتناکی دارد. آن‌قدر من را تهدید به مرگ و اسیدپاشی کردند که در مورد خانم‌ها فیلم نسازم چون جرم دیگری که نداشتم، واقعا همیشه می‌ترسیدم آنها یک روز از این کارهای اشتباه بکنند و دخترم صدمه ببیند. دخترم که ۱۸ سالش شد به پدرش گفت می‌خواهم پیش عمه‌هایم بروم. من هم التماس کردم اجازه دهد که برود تا بتوانم شب‌ها راحت بخوابم. شب‌ها رنج می‌کشیدم.

دخترم را که فرستادم یک مقدار نفس کشیدم. یکی از کسانی را که تهدید می‌کرد شناسایی کردند. فکر می‌کردند شکایت نمی‌کنم ولی تک‌تک پیام‌ها را می‌دادم، آگاهی این‌ افراد را پیدا می‌کرد. آن‌قدر شرایط وحشتناک بود. اینها خیلی تلخ است. همه اینها در قوه قضائیه ضبط شده. یکی از پیغام‌هایی که می‌دادند این بود که اگر حضرت علی(ع) زنده بود تو با شمشیر جلوی ایشان می‌ایستادی. حالا که امام زمان ظهور می‌کند ما تو را می‌کشیم تا دشمنانش کم شود. اتفاقا فرستنده این پیغام را پیدا کردم که قاضی سه ماه زندان و صد ضربه شلاق داد ولی اجرا نشد.

من کاری جز فیلم‌سازی نمی‌کنم و آن هم قانونی کار می‌کردم. حتی به خاطر «نیمه پنهان» که زندان رفتم، بعد از زندان فیلم هنوز اکران می‌شد. انگار اینها که دعوای جناحی می‌کنند آدم‌های معصومی مثل ما را قربانی می‌کنند. آدم‌هایی که پارتی ندارند و پشتشان به جایی گرم نیست.

این اتفاقات صدمات جدی‌ای به من زد. جالب است که نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم باید راه را ادامه داد چون عاشق کشورم هستم و بی‌عدالتی رنجم می‌دهد. صدمه می‌بینم وقتی بچه‌های کار و مادر‌های سرپرست خانوار را می‌بینم. اینها من را واقعا افسرده می‌کند پس واقعا باید کاری کرد.

در پشت صحنه خط قرمز گفتید که یک نفر هفت باید آفیش می‌شد، هفت‌ونیم می‌آمد، قبول نمی‌کردم و می‌گفتند من سوپراستار هستم. کسی از بازیگران مشهور برای شما این شاخ و شانه‌ها را کشیده است؟

مطلقا. در فیلم «تسویه‌حساب» آقای اکبر عبدی افتخار داده بود یک رل کوتاه برای فیلمم بازی کند. به من گفتند آقای عبدی ۱۱ می‌آید و مثل تو شش صبح سر صحنه نیست. من هم‌زمان با گروه گریم سر صحنه می‌آیم.

امروز هم زودتر از همه آمدید.

من ساعت شش صبح بیدار می‌شوم، مگر اینکه شب خیلی دیر خوابیده باشم یا مناسبتی باشد. پرسیدم آقای عبدی شما که آن‌قدر دقیق و سروقت هستید، چرا دیر می‌آیید؟ نکته جالبی به من گفت. گفت ما را آفیش می‌کنند و گریم می‌شویم و کارگردان ساعت ۱۲ می‌آید.

وقتی می‌بینم شما ساعت شش آمده‌اید معلوم است که می‌آیم. همه هنرپیشه‌هایی که با من کار کردند آدم حسابی و سروقت بودند. یادتان باشد گروه همیشه به رأس گروه نگاه می‌کند. شما وقتی مهربان هستید و احترام تک‌تک افراد را دارید، آنها هم احترام گروه را نگه می‌دارند.

سرکار اهل داد و بیداد نیستید؟

اصلا.

ولی سخت‌گیر.

دیسیپلین دارم. سخت‌گیری با دیسیپلین خیلی فرق دارد. سروقت بیایند و بروند. بداخلاق نیستم، سربه‌سرشان می‌گذارم و می‌خندانمشان. فاصله‌گذاری‌ها را داریم. وارد حریم خصوصی هم نمی‌شویم. حتی روز اول تذکر دادم ممکن است در گروه عاشق هم شوید، لطفا خارج از گروه. میل ندارم در گروه جوک بدی تعریف شود.

عواملی بوده که عاشق شده و ازدواج کرده باشند؟

الان یادم نیست ولی حتما بوده. فکر می‌کنم آتنه و فریبرز عرب‌نیا بودند که سر «کاکادو» ازدواج کردند. نمی‌دانم از قبل که همدیگر را می‌شناختند یا نه.

نسل‌های تازه‌تر شاید با فیلم‌های اخیر شما آشنا باشند، ولی حداقل نسل من می‌داند که شما در سینمای کودک هم جدی کار کرده‌اید. ما «کاکادو» را دیدیم و السا‌ خانم خواهرزاده شما که بازیگر قابلی هستند، نقش اول را بازی می‌کردند.

السا که عزیز دل من است. از دو، سه سالگی برای من بازی می‌کرد. الناز خواهرش هم بود که او آمریکاست. السا می‌خواست وارد کار سینما شود اجازه ندادم. گفتم باید در دانشگاه یک رشته خوب را بخوانی، دانشجو که شدی خودم دعوتت می‌کنم.

حتی آقای عیاری تست می‌گرفتند که کار کند، گفتم نرود چون دلم می‌خواست حتما شغل دیگری جز سینما داشته باشد که او هم مثل من رشته معماری را خواند. در فیلم «زن زیادی» السا را دعوت کردم و دانشجو که شد گفتم می‌توانی نقش «صبا» را بازی کنی. اما علت ساختن کاکادو چه بود؟ یک آدمی عاشق کشور و وطنش‌ که محیط زیست برایش خیلی مهم است.

اما دغدغه من برای سینما نبود. به من اجازه نمی‌دادند فیلم بسازم. فیلمی را که زن داشته باشد ‌یک مدت اصلا اجازه نمی‌دادند. فکر کردم یک فیلم محیط‌زیستی برای کودکان می‌سازم و لااقل به کودکان آموزش می‌دهیم که مسئله محیط زیست در کشورتان جدی است که آن فیلم را هم به خاطر حجاب السا توقیف کردند. البته او هم در مدرسه حجاب داشت و در خانه حجاب نداشت.

نقش بچه آتنه و فریبرز را بازی می‌کرد. کدام بچه‌ای در خانه مقنعه سر می‌کند؟ به هر حال فیلم توقیف شد. البته دلیل دیگری هم داشت. یکی از شخصیت‌ها به السا می‌گفت آلودگی محیط زیست فقط آب و هوا و زمین و زیرزمین نیست، فرهنگتان هم آلوده شود، محیط زیست آلوده است. شما چرا می‌گویید مرسی؟ بگویید سپاسگزارم. شما چرا این‌قدر کلمات عربی استفاده می‌کنید؟ چرا نمی‌گویید باختر؟ چرا می‌گویید شمال و جنوب.

ولی در نهایت اکران شد.

فقط به مدت یک هفته.

غیر از حواشی‌ای که گفتید، ظاهرا برای سن السا هم حساسیت وجود داشت که به سن تکلیف رسیده و شما ثابت کردید هشت‌ساله است.

بله ولی مسئله‌شان این نبود. می‌گفتند این بچه خوشگل است و خوب نیست بی‌حجاب بازی کند. آن‌قدر شرایط غیرمنطقی بود که هر کاری کردیم اجازه ندادند.

الان شرایط منطقی شده است؟

مردم ما بسیار باهوش هستند و همه چیز را عقب می‌رانند. الان می‌بینید جامعه چه تغییرات اساسی کرده است. یادم است دوره‌ای که بعد از انقلاب دانشگاه رفتیم و چهار سال زندگی جوانان هم‌نسل من کاملا تعطیل شد‌ و بعد برگشتیم، حتی هم‌کلاسی‌های پسر از ترسشان با ما حرف نمی‌زدند. آدم‌هایی که مثل خواهر و برادر، رفیق و دوست بودیم، شرایط خیلی بد بود. روپوش‌ها تا پایین پا.

تأکید داشتید که درباره دو نکته بیشتر صحبت کنید؛ یکی تعریف و بازیابی امید به جامعه چون ناامیدی مطلق برابر با مرگ است و ما محکوم به امیدواری هستیم، ولو در شکل حداقلی. دیگر اینکه در فیلم‌هایتان هم این دغدغه مشخص است که من این فیلم را بسازم تا اثرگذار باشد. این دو مورد برایتان جدی‌تر از بقیه موارد بوده است.

زمانی فکر می‌کردم سینما خیلی کوچک‌تر از این است که تأثیر بگذارد. دلیل اینکه سینماگر شدم این بود که حس می‌کردم چرا فیلم‌هایی که مادرم ما را برای تماشایش می‌برد، زن‌هایی شبیه من و مادرم را نمایش نمی‌دهد. چرا زن‌ها فقط رقاص یا خانه‌دارند یا چرا اصلا نیستند.

فکر می‌کردم من باید فیلم‌سازی شوم که مسائل افراد شبیه خودم یا جامعه نادیده گرفته‌شده را بگویم. ولی باز هم فکر نمی‌کردم سینما آن‌قدر تأثیرگذار باشد. اثر واقعی را زمانی که «دیگه چه خبر» را ساختم و تأثیرش را در جوان‌ها دیدم و بعد از «دو زن» دیدم. یادم است مدیر سینما استقلال -امپایر سابق- با من تماس گرفت و گفت خانم میلانی یک روز ساعت ۱۱ صبح بیا سینما ببین چه خبر است. دیدم سینما پر از آدم است و همه خانم. گفت بعضی از این خانم‌ها برای بار چندم می‌آیند و حتی گریه می‌کنند و می‌روند.

من عذاب وجدان گرفتم. به یک دوست روان‌شناسم گفتم یعنی من با این کارم مردم را اذیت می‌کنم؟ گفت نه، تو تراپی اجتماعی می‌کنی. وقتی این همه زن ساعت ۱۱ که همسرشان سر کار رفته و بچه‌هایشان در مدرسه هستند، به سینما آمده و خودشان را در استیج می‌بینند، یعنی حالشان خوب می‌شود. حتی اگر گریه کنند حالشان خوب می‌شود. فکر می‌کنند که من مهم هستم، یکی هست که راجع به من فکر می‌کند. مخصوصا «دو زن» که راجع به هویت فردی انسان است؛ من انسان هستم.

ما مطلقا خانواده متعصبی نداشتیم. پدرم خیلی آدم روشنفکری بود. به ما یاد داد شما اول انسان هستید و بعد زن و مرد. با برادرهایم ابدا تفاوتی نداشتم که مثلا آنها دانشگاه بروند و من نروم. من را که خیلی دوست داشت و بسیار مشوقم بود. فکر می‌کردم این حق زن‌هاست. یکی می‌خواهد درس بخواند ولی پدری شبیه پدر من ندارد که این‌طور فکر کند. ما باید به او آگاهی بدهیم که هویت فردی انسان را جدی بگیر. این شخص اول انسان است و بعد زن یا مرد. مرد و زن از نظر حقوقی فرقی ندارند.

به همین خاطر «دو زن» تأثیر شگرفی در جامعه گذاشت و اتفاقا بعد از «دو زن» متوجه شدم که باید فیلم‌های اجتماعی بیشتری بسازم. چون خانواده من متوسط مرفه بودند، فقر را نمی‌شناسم. اگر دقت کنید خیلی از کارگردانان خانم و آقا فقر را خیلی خوب نشان می‌دهند، من شناخت آن‌چنانی از فقر ندارم. به لحاظ سواد چرا، ولی به لحاظ تجربی نه. یک نفر نقد خوبی نوشته بود که ساختن فیلم برای طبقات متوسط، بسیار دشوارتر است، زیرا شاخصه جدی ندارند. مثلا شما فقر را می‌توانید با ابزار کهنه یا ثروت را با لوسترهای آن‌چنانی نشان دهید. طبقه متوسط یک رِنج است.

و اکثریت جامعه را شامل می‌شود.

بله. به همین دلیل بیشتر فیلم‌های من در مورد طبقه متوسط زنان است و بیشتر بر مسئله زنان تأکید می‌کند.

بعد از صحنه تأثیرگذار «دو زن» در اکران‌های عمومی چنین تأثیری را دیدید؟

بله، خیلی زیاد. خاطرم هست «واکنش پنجم» را که ساختم چند نفر از خانم‌های مؤمن فیلم را دیده بودند. شاید برایتان جالب باشد که همسر آقای خمینی در قم یک «ان‌جی‌او» داشتند و هر هفته برایشان یک فیلم نمایش می‌دادند. پرسش‌نامه‌هایی به زن‌های عضو می‌دادند و می‌خواستند که به فیلم نمره بدهند. خانمی به نام فاطمی از دفتر خانم بتول همسر آقای خمینی تماس گرفتند، اسم را درست می‌گویم؟

بله. البته در شناسنامه خانم خدیجه قدس‌ثقفی هستند.

گفتند که حاج‌خانم گفتند حتما به شما منتقل کنیم که تنها فیلمی که اینجا نمایش داده‌ایم و همه نمره عالی دادند، فیلم «واکنش پنجم» بود، چون درباره حق مادری بود. بعدها یکی از نمایندگان مجلس این فیلم را در مجلس نمایش داد. اگر خاطرتان باشد بحث بر سر این بود که چرا بعد از فوت همسر (مرد)، حضانت بچه‌ها به عمو و پدربزرگ می‌رسد.

مثلا یک زن تحصیل‌کرده دکتر یا معلم که شاغل است، چرا نمی‌تواند فرزندش را نگه دارد؟ قانون عوض شد و این‌طور تعیین شد که قانون تصمیم بگیرد حضانت بچه‌ها با مادر باشد یا عمو و پدربزرگ. فهمیدم این کارها خیلی تأثیر دارد. شاید آزار و اذیتشان به من به خاطر این تأثیرات بوده باشد. مگر با چند نفر از دفتر حاج‌خانم تماس می‌گیرند که چنین جمله‌ای را بگویند. اتفاقا متوجه شدم به‌ویژه فیلم «واکنش پنجم» در خانم‌های خانواده‌های سنتی خیلی اثر گذاشته و انگار آنها شخصیت حاج‌صفدر را خیلی بیشتر تجربه کرده‌اند تا خانواده‌هایی که نیمه‌مدرن یا نیمه‌سنتی هستند.

در بین کارهایتان انگار حال و هوای سوپراستار با بقیه فرق دارد؛ به جهان چهره‌ها در عالم سینما نگاه می‌کند.

دختر من ژینا در حال نوجوان‌شدن بود و مسائل نوجوانان را دنبال می‌کردم. دخترخانم نوجوانی به من مراجعه کرد و گفت یکی از سوپراستارهای معروف ایران، ایشان را سوار خودرویش کرده و پیشنهاد عجیبی به او داده است. این اتفاق اثر خیلی منفی‌ای بر من گذاشت. روی این موضوع تمرکز کردم و متوجه شدم فقط در مورد سوپراستارهای سینما نیست.

البته سوپراستارهای ما که خیلی خوب هستند، یک نفر این‌طور شده بود. در بین سوپراستارهای ورزشی و مسئولان سیاسی که جایگاهشان یک‌شبه رشد کرده نیز از این سوءاستفاده‌ها ایجاد می‌شود. سوپراستار یک فیلم سمبلیک است. در این فیلم در مورد افرادی صحبت می‌کنیم که جایگاهشان جایگاه حقی نیست. عمدا این را گذاشتم که شک کند بالاخره دختر من است یا نه. دوره‌ای هم بود که هر فیلم‌نامه‌ای می‌دادم رد می‌شد. اگر فیلم‌نامه‌هایی را که از طرف ارشاد رد شده برایتان ردیف کنم حیرت می‌کنید. حتی فیلم‌نامه جنگی که نوشتم و تا مرحله ساخت هم رفتیم ولی کار را متوقف کردند.

این فیلم‌نامه‌ها داخل کمدتان می‌ماند و تمام؟

بله، چه کار می‌توانم بکنم؟

نمی‌خواهم به شما سانسور تحمیل کنم و شدیدا با این ماجرا مخالفم، خصوصا امروزه که با یک کلیک به تمام جهان کتاب و فیلم‌ها وصل می‌شوید. برای اینکه یک جنین تا تولدش برسد چاره‌ای هست؟

خیر. مثلا فری‌کثیف، تنهایی پرهیاهو، عاشق‌کشی و... را نوشتم. هفت فیلم‌نامه درباره ایدز نوشتم که همه را خانم دکتر محرز و دوستانش کمک کردند تا شاید ایدز در کشور کاهش پیدا کند، ولی اجازه ندادند.

منتظر شرایطی هستید که کم‌کم ساخته شود یا فیلم‌نامه‌ای که وارد کمد ‌شود تمام می‌شود؟

در ذهنتان کهنه می‌شود. الان ایده‌های جذاب‌تری برای ساخت دارم. فیلم‌نامه‌ای نوشتم که خیلی ذوق دارم برای ساختنش؛ «زن هزار چهره» که در مورد زندگی‌های موازی و کوانتوم فیزیک است و خیلی فیلم‌نامه را دوست دارم. فکر می‌کنم مشابه اثری که «آتش‌بس۱» در مورد کودک درون گذاشت، می‌تواند ذهن جامعه را نسبت به مسائل کوانتومی خیلی باز کند و انسان‌ها را با این مفهوم آشنا کند.

یک فیلم‌نامه سریالی است که حتما خودم خواهم ساخت به نام «جوجه‌اردک زشت» در مورد یک دختر که نادیده گرفته شده. «آتش‌بس۳» را هم به من دادند، اما‌ خودم نساختم، چون فضای جامعه غم‌انگیز است و خودم هم افسرده شده بودم، چطور مردم را در سالن سینما بخندانم. با اینکه پروانه ساخت داشت ولی نساختم. فقط می‌توانستم با آن کلی پول دربیاورم و میل نداشتم فقط پول دربیاورم.

درباره تأثیرگذاری صحبت کردیم. مورد دیگری که درباره‌اش حساس بودید و می‌خواستید صحبت کنید چه بود؟

به نظر من اتفاقات بدی در کشور ما در حال افتادن است. این ذره‌ذره فضا را باز‌کردن، جامعه را به جای بدی خواهد رساند. این را کاملا حس می‌کنم. فقر و بی‌کاری جامعه را به جای بدی می‌رساند. مسئله اخلاق در کنار امید همان‌قدر باارزش است. ما انسان‌ها به سوی جایگاه قشنگی نمی‌رویم و خشمی در حال انباشته‌شدن است که نگران‌کننده است و به نظر من باید برایش کاری کرد.

موضوع اخلاق در کنار مسائل فرهنگی متأثر از مسائل نابسامان اقتصادی نیز هست. تورم، بی‌کاری، دزدی و... با هم رو به افزایش هستند.

مردم شعور دارند و می‌بینند. چطور ممکن است کسی را که اختلاس می‌کند آزاد کنید ولی انگشت کسی که گوسفند دزدیده، قطع شود؟ چطور دو قاضی این حکم‌ها را می‌دهند؟ اینها در جامعه نفرت ایجاد می‌کند. ظاهر قضیه شاید به نظر نیاید، ولی مردم متوجه می‌شوند و شما اینها را ضرب در هزار کنید.

همین کودک‌همسری واقعا جامعه را عصبانی کرده است. خوشرویی با مردم وجود ندارد. ممکن است به نظرتان بیاید رئیس‌جمهور آمریکا دلقک‌بازی درمی‌آورد و روی سن می‌رقصد، ولی او با یک قشر رابطه ایجاد می‌کند. این را فراموش نکنید. ما نمی‌توانیم فقط به مردم دستور بدهیم و با اخم و خشم و عصبانیت بگوییم همین است که هست. خب گوش نمی‌کنند. چه اتفاقی می‌افتد؟ جامعه از دید من به هم ریخته است.

به نظرتان جامعه همچنان امیدوار است؟

جامعه قطعا امیدوار می‌ماند چون آدم‌ها همدیگر را پیدا کرده‌اند. اتفاقا در ماجرای «زن، زندگی، آزادی» مردم ایران فهمیدند که همه با هم هستند و یک جور فکر می‌کنند و ناراضی‌اند. فرض کنید مثلا من ۲۰۰ نفر خانم مهندس می‌شناسم، که می‌شناسم، هم‌سن من هستند و بازنشسته شده‌اند؛ زنانی قَدَر و باتجربه و شهرساز. وقتی دور هم جمع می‌شویم، فکر می‌کنم چرا ما در شورای شهر نیستیم.

چرا آدم‌هایی که در شورای شهر هستند، اندازه آن شورا نیستند که شهر بزرگی مثل تهران را بچرخانند. شهرداری مهندسان خانمی دارد، فرض کنید در شورا باید زنان باشند، اینها که شایسته‌تر هستند. تجربه‌شان برای شهر که بیشتر است. قرار نیست کار ایدئولوژیک کنند، قرار است شهر را بسازند. شهر چرا به این روز افتاده؟ چون شهردار ما نه‌تنها خودش تخصص ندارد، بلکه افرادی که دورش جذب کرده نیز همه‌شان متخصص نیستند. بعضی‌هایشان را می‌شناسم که خوب هستند. فکر می‌کنید مردم این اجحاف را نمی‌بینند؟

زمان دانشجویی من ارتباطات در این سطح وجود نداشت، الان شما با کلیک یک دکمه می‌توانید با همه صحبت کرده و ارتباط ایجاد کنید. چرا فضاهای مجازی اینها را نگران می‌کند؟ زیرا همدلی و هم‌گرایی را بیشتر می‌کند. الان شما نمی‌توانید به مردم دروغ بگویید و آنها را فریب دهید. مردم فریب نخواهند خورد. مردم ایران الان مطالبه‌گر هستند. می‌گویند شما گفتید ما حرمین را حفظ می‌کنیم پس چرا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. من روزی صد بار از مردم می‌شنوم که می‌گویند پس چرا اتفاقی نیفتاد.

اجازه دهید وارد بحث مهم‌تری شویم. به‌تازگی آماری دیدم که مطمئنم درست است. اینکه درآمد ترکیه از گردشگری ۶۲ میلیارد دلار بوده که دو میلیارد از پیش‌بینی خودشان بیشتر شده. فکر می‌کنید دلیلش چیست؟ خب من معمار هستم و به هتل‌ها، آثار باستانی و فضای معماری علاقه دارم. آنها آثارشان را حفظ می‌کنند، فضا می‌سازند، به جهانگرد حرمت می‌دهند، دعوت می‌کنند. ما چه می‌کنیم؟

حتی به آن اندازه توالت عمومی هم نداریم.

یعنی ما مسئولان شایسته‌ای در این زمینه نداریم یا تفکر شایسته‌ای نداریم. موضوع دیگری را با این قضیه پیوند می‌دهم. تمدن کجا آغاز شده؟

گمانه‌زنی در موردش زیاد است ولی یکی از پهنه‌های کره خاکی که آغازگر تمدن بوده، فلات ایران است.

بله، درست است ولی تمدن در بین‌النهرین ایجاد شد. اولین ساختمان و شهرها دور این دو نهر ساخته شده است. اولین جایی که داعش ویران کرد همان بین‌النهرین و کاخ‌های پالمیرا بود. در افغانستان کجا را نابود کردند؟

مجسمه بودا.

اینها نتیجه‌گیری‌های خودم است که عرض می‌کنم. کشورهایی مثل آمریکا تمدن قدیمی ندارند. تمدنشان ۳۰۰ سال است. اروپا هم خیلی دیرتر از بین‌النهرین، ایران و مصر به تمدن رسیده‌اند و حدود 600-700 سال تمدن دارند. پس ما جزء تمدن‌ها هستیم و شاید کهن‌ترین تمدن در ایران بوده. فکر نمی‌کنید جهان هم به این مسئله حسادت می‌کند؟ گروه‌های جهادی که خیلی‌هایش را هم آمریکا درست کرد، بزرگ‌ترین کارشان ازبین‌بردن تمدن بوده است. چرا ما با اینها همراهی می‌کنیم؟ چرا نمی‌توانیم از تخت جمشید میلیاردها دلار پول دربیاوریم؟ چرا نمی‌خواهند این ذهنیت اشتباه را از ذهنشان خارج کنند که شما نمی‌توانید تاریخ ایران را پاک کنید.

شما نمی‌توانید تاریخی جایگزین تاریخ ایران کنید. خیلی سلسله‌ها در ایران آمدند که سعی کردند این کار را بکنند ولی موفق نشدند. اجازه دهید مردم زندگی کنند، درها باز شود، جهانگردان بیایند، به آثار باستانی ارزش بدهید. مرمت‌ها را که می‌بینم گریه‌ام می‌گیرد. حتی مرمت مساجد را دست یک آدم کاربلد نمی‌دهند، به دوستانشان می‌سپارند. تمدن‌های جدید همیشه به تمدن‌های قدیم حسادت می‌کردند.

چرایی‌اش جالب است. تمدن‌های قدیم مثل یک ریشه عمیق زیر خاک هستند. در ایران آسوری، ارمنی، مسیحی، یهودی، شیعه و سنی داریم. حافظ، نوروز و تخت جمشید برایشان یک معنی می‌دهد. کرد، لر و ترکمن مهم نیست، همه با هم چفت هستند. من در آمریکا زندگی کرده‌ام. آنجا تمام سعی‌شان اسطوره‌سازی است. ما اسطوره‌هایی مثل رستم داریم که برای هر مذهب و نژاد در ایران یک معنی دارد. ما شاهنامه داریم.

خیلی از شخصیت‌های گیم‌آف‌ترونز اسطوره‌های شاهنامه هستند.

بله. آمریکا از کشورهای مختلف جهان تشکیل شده شامل کره‌ای، هندی، پاکستانی، ایرانی و... . نسل عوض شده ولی از بچگی‌شان که صحبت می‌کنند خاطره مشترک دارند. آمریکایی شده‌اند. عجیب است که در ایران تفرقه دست از سر ما برنمی‌دارد و به زور می‌خواهند ما را از هم جدا کنند. همین الان هم می‌توانید بین شیعه، سنی، ارمنی، مسیحی و یهودی وفاق درست کنید. مگر نمی‌گویید وفاق؟ وفاق یعنی اشتراکات اینها را بزرگ کنید. این کار را نمی‌کنند، پس معلوم است مشاورانشان بد هستند. باور کنید اگر بعد متوجه شویم چند نفر از این مشاوران را دشمن به زور به ما تحمیل کرده، خیلی تعجب نخواهم کرد.

جهتی که می‌گیرند همه غلط است. این همه متخصص در کشور داریم. من کار فرهنگی می‌کنم، سیاست‌مدار که نیستم، من که نمی‌خواهم شهردار شوم. کار من فرهنگی است و غصه می‌خورم. زمانی که ۱۸، ۱۹‌ساله بودم فیلم ریچارد لستر «رابین و ماریان» با بازیگری شان کانری و آدری هیپورن را دیدم؛ آخر فیلم وقتی رابین‌هود از جنگ‌های صلیبی برگشته و ماریان پیر شده. رابین‌هود می‌گوید من کمان را می‌کشم، تیر هر جایی که بیفتد من و ماریان را آنجا دفن کنید. این همان آرش است. این قصه من است، ولی چارل لستر انگلیسی این را ساخته. یک اسطوره در انگلیس وجود دارد مربوط به ۲۰۰ سال قبل و همان رستم و سهراب ماست. همان پهلوانی که پسرش را می‌کشد. آقای فردوسی این قصه را در قرن پنجم نوشته. به شما قول می‌دهم فرهنگ ما از بین نمی‌رود، فقط زندگی را به مردم سخت می‌کند و هدف اصلا وفاق نیست. وفاق این است که من به عنوان ایرانی با شما که جور دیگری فکر می‌کنید، حس مشترک داشته باشم ولی متأسفانه در مسئولان ما وجود ندارد.

چند مثال سینمایی زدید، آخر گفت‌وگو از سینما بپرسم. فیلمی در دست تولید دارید؟

بله هنوز پیش‌تولید را شروع نکرده‌ام ولی قصد دارم «زن هزار چهره» را بسازم که ‌در زمینه کوانتوم است، چون خیلی به فیزیک علاقه‌مندم. فکر می‌کنم اگر سینماگر یا معمار نمی‌شدم، حتما ریاضی‌دان یا فیزیک‌دان می‌شدم. هنوز هم شب‌ها به خودم ریاضی درس می‌دهم. سؤال طرح می‌کنم، ماتریس‌ها و اتحادها را دوباره مرور می‌کنم. عاشق ریاضیات و فیزیک هستم و ستاره‌شناسی و نجوم را هم خیلی دوست دارم. خیلی ذهن را باز می‌کند. به شما خیلی اطلاعات مفیدی می‌دهد. من یک لحظه هم وقت را هدر نمی‌دهم. ببینم شرایط چطور پیش می‌رود، چون الان کشور ما در شرایط عادی نیست. گونی گونی به من اسکناس نمی‌دهند که اگر نشد هم نشد. چون بعضی از نورچشمی‌ها این‌طور فیلم می‌سازند. من باید با پول خودم و همسرم فیلم بسازم و باید ریسک کمتری بکنم. امیدوارم جلسه‌ای داشته باشیم که بیشتر در مورد مسائل روز ایران به‌ویژه نوجوانان و جوانان ایران صحبت کنیم. چون من خیلی حرف‌های شنیدنی دارم.

منبع: شرق
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید