امیرخانی «غربت بسیجی شیعه» را برد/لیبرالها به ما می گویند فاشسیت
یوسفعلی میرشکاک میگوید: به رضا امیرخانی گفتم رمان «بیوتن»ات دغدغه نوشتن این معنا و مضمون، «غربت بسیجی شیعه» را در من از میان برد وحالا اسفندقه دغدغه بازگشت به قصیده را در من آرام کرد.
میزگرد نقد و بررسی کتاب «سیاهمست سایهی تاک؛ قصیدهوارههای مرتضی امیری اسفندقه» از ابتدا قرار بود با حضور و سخنرانی شاعر این مجموعه، یوسفعلی میرشکاک و سعید بیایانکی برگزار شود؛ ولی این جلسه همانطور که قابل پیشبینی بود پربارتر از چیزی شد که تصور میشد؛ علی انسانی، علی داوودی، رضا احسانپور، محمدحسین نعمتی، فاطمه نانیزاد و تنی چند از دیگر شاعران هم خود را به این جلسه رساندند و به نوعی استقبال خود را از انتشار مجموعه قصاید امیری اسفندقه نشان دادند. جلسه زمان زیادی را - بسیار بیشتر از آنچه مقرر بود - به خود اختصاص داد و به فراخور مناسباتی که در جلسه ایجاد شد، افراد بیشتری سخن گفتند و بحثهای حاشیهای داغی پیدا کرد. آنچه در اینجا میآید بیشترش محتوایی است که با کتاب «سیاهمست سایهی تاک» ارتباط دارد و تلاش شده از حواشی کاسته شود؛ هر چند آن حواشی خود متنی مجزا است که در جای خودشان میتوانند از بسیاری متنها برجستهتر هم باشد. به هر حال طرح همه مباحث مطروحه در این نشست هم از امکانات کار رسانهای فراتر است و هم از بسیاری جهات از حوصله مخاطبان. این مطلب در دور بخش ارائه خواهد شد و این بخش اول آن است؛
(توضیح قبلی آنکه یوسفعلی میرشکاک به خواندن متنی در جلسه اکتفا کرد که گزیده ای از آن در متن پیش رو آمده است . به جهت حفظ امانت، در شیوه روایی و سخنان ایشان دخالتی صورت نگرفته است)
در این نشست با نقد و بررسی کتاب «سیاهمست سایهی تاک»، مجموعه قصیدههای آقای مرتضی امیری اسفندقه در خدمت شما هستیم و از صحبتهای استاد سعید بیابانکی و استاد یوسفعلی میرشکاک استفاده خواهیم کرد؛ در بخش پایانی این نشست هم در خدمت استاد امیری اسفندقه خواهیم بود تا اگر مطلبی بود بفرمایند. در بخش اول از آقای بیابانکی میخواهم مطالبشان درباره کتاب آقای امیری اسفندقه را ارائه کنند.
سعید بیابانکی: به نام خدا. خدمت دوست شاعر و فاضلم استاد مرتضی امیری اسفندقه به خاطر انتشار این کتاب خوب و خواندنی تبریک میگویم؛ کتابی که انصافاً آبرویی برای شعر معاصر امروز است. به دلیل توجه به قالب قصیده که در صحبتهیم به آن خواهم پرداخت.
قصیده قدیمیترین قالب شعر فارسی است و یک قالب کهن و درازدامن به حساب میآید و فیالواقع مادر بسیاری از قالبهای شعر فارسی است. مثلا بخش «تغزل» یا «تشبیب» که به صورت سنتی در ابتدای هر قصیدهای میآید، - مثلاً عموم قصیدههای آقای اسفندقه فاقد این بخش است و فقط تعداد کمی از آنها به این سنت پایبند مانده است - این بخش بهتدریج از دل قصیده خارج شده قالب غزل از آن شکل گرفته است. یعنی در واقع غزل قالبی است که از دل قصیده درآمده است.
ما در روزگاری زندگی میکنیم که ابزار حکومتها و قدرتها چیزی است که به آن «رسانه» میگوییم؛ این رسانهها در اختیار همه هست و به شیوهای ابزار اعمال قدرت است؛ هر قدرتی رسانهی قدرتمندتری داشته باشد، طبیعتاً مقتدرتر است و یا حداقل مقتدرتر مینماید. در روزگار کهن و نزدیک به ۱۰۰۰ سال پیش که شعر فارسی تازه متولد شده بود، رسانه در اختیار شاعران بوده و شاعران قصیدهپرداز در واقع برای خودشان یک «رسانه ملی» بودند. از آنجا که حکومتها نیاز به کسانی داشتند که آنها را بستاید و آنها را تبلیغ کند شاعران را به دور خود جمع میکردند. از این رو شاعران به نوعی ستایشگر دستگاه قدرت بودند و این اقتدار رسنهای، قدرت و نیروی تاثیرگذاری بر مخاطب، فقط در اختیار شاعران قصیدهسرا بوده و چهبسا بودند شاعرانی که بهواسطه یک یا دو قصیده، مال و منال و مکنتی به هم زدند.
بیابانکی: در روزگار کهن و نزدیک به ۱۰۰۰ سال پیش که شعر فارسی تازه متولد شده بود، رسانه در اختیار شاعران بوده و شاعران قصیدهپرداز در واقع برای خودشان یک «رسانه ملی» بودند.
چون این استفاده از شعر برای صاحبان قدرت و پادشاهان بسیار بسیار مهم بوده است و اساساً اصطلاح «شاعران درباری» هم از همین جا درآمده که همینطور ادامهدار شده و امروز اساساً یه یک امر مذموم تبدیل شده است. اتفاقا جای سوال است که آیا اساساً این معنا در روزگار خود آن شاعران هم امری مذموم بوده یا خیر! آیا صرفا امروز به آن بهعنوان یک پدیده مذموم نگاه میکنیم یا نه در هر دورهای اگر یک شاعر رسانه یک قدرت یا پادشاه میشد بد تلقی میشد! من در این باره خیلی اطلاع ندارم و کاش آقای میرشکاک در مورد آن صحبت کنند. اما به نظر میرسد در روزگار خودشان چیز خیلی بدی نبوده است و ما الآن به آن بهعنوان یک پدیده مذموم نگاه میکنیم.
به هر حال، قصیدهسرایی در مدح حکومتها و حاکمان و افراد مشهور، آنقدر اهمیت داشته است که جالب است بدانید مثلاً «صاحب بن عباد» که اصالتاً هم اصفهانی و اهل روستای «طالخونچه» است و وزیر فخرالدوله بوده اینقدر علاقه داشته که کسی او را بستاید و قصیدهای در مدحش بگوید، با آن همه مال و منال که در وزارت به دست آورده بود، حاضر میشود نیمی از دارییاش را بدهد به کسی که تنها یک قصیده در مدح او بگوید! همزمان با او، شاعر مشهور عرب «ابوطیب متنبی» شاعر مشهور عرب زندگی میکرده و او میخواهد نیمی از اموالش را به متنبی بدهد تا او یک قصیده در مدحش بگوید که جالب است که متنبی این کار را انجام نمیدهد و قبول نمیکند.
به هر ترتیب قصیده در روزگاری ابزار بسیار مؤثر و رسانهای تاثیرگذار بوده است؛ یعنی اگر در مدح کسی قصیدهای میگفتند به این معنا بود که مثلاً او را به شهرتی جهانی رساندهاند یا مثلا اسم او در تاریخ ماندگار شده است. بنابراین ما میبینیم که قصیده یک روزگاری در اوج و شکوه بوده ولی کمکم کمرنگ میشود و تقریباً با شروع دوره و سبک عراقی که قالب غزل برجستهتر میشود، آرام آرام از شکوه قصیده کاسته میشود. تقریباً دو شاعر در دوره عراقی که هر دو هم اصفهانی هستند یعنی «جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی» و «کمالالدین اسماعیل اصفهانی» که پدر و پسر بودند، میشود گفت آخرین سلسله و شاعران قصیدهسرای مطرح و قدرتمند شعر فارسی هستند.
به تناسب این تحولات، قصیده آن کارکرد رسانهای و مدحی را هم از دست میدهد؛ به این معنا که اگر قصیده روزگاری رسانه مدح صاحبان قدرت بوده، در دوره عراقی یا کمی پیش از آن مثلاً با ظهور شاعر بزرگ مثل «ناصر خسرو» که مانیفستش را در این بیت آورده است: «من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی درّ لفظ دَری را» میبنیم که شکل و شمایل قصیده عوض میشود و با مفاهیم حکمی، مذهبی، شیعی و... سروده میشود. شما به قصاید «سعدی» هم که نگاه کنید میبینید محور اصلی آنها حکمت و پند و... است. چه بسا در این دوران، شکل قصیده و مضامین آن، بیشتر به سمت اعتراض و ضدیت با ظلم سوق پیدا میکند و بدینترتیب آن کارکرد رسانهای در تبلیغ حکام و نهاد قدرت را از دست میدهد.
همانطور که گفتم در دوره عراقی غزل مبنا قرار میگیرد و تقریباً قصیده به حاشیه رانده میشود و شاید دلیل آن این بوده که دیگر دربارها خریدار آن نبودهاند و بهتدریج این قالب کمرنگ میشود تا به روزگار خودمان میرسیم. در روزگار ما، یعنی در ۱۰۰ سال اخیر و در دوره نیمایی و بعد از نیما ما یکی دو قصیدهسرا داریم که همه میشناسید؛ «ملکالشعرای بهار» و «امیری فیروزکوهی» و در روزگار متاخر و عصر خودمان هم «مهرداد اوستا» را داریم که به قصیدهسرایی مشهور هستند. به طور کلی میتوان گفت که در دوران نو و معاصر با ظهور نظریات نیما، قصیده قالبی نبوده که چندان به آن پرداخته شده باشند. ولی من معتقدم آقای امیری اسفندقه به نوعی احیاگر این قالب در روزگار ما هستند،
استاد گرمارودی، یا استاد مظاهر مصفا چطور؟
بیابانکی: بله، این بزرگان هم هستند و حرف من این است که به طور کلی شاعران ۱۰۰ سال اخیری که به قصیده پرداخته باشند، محدود هستند.
در قصائد آقای اسفندقه وجوه تمایز خاصی را تشخیص میدهید؟
بیابانکی: معتقدم آثار آقای امیری که در این کتاب «سایهمست سایهی تاک» جمعآوری شده چند ویژگی دارد که شاید نیازمند یک نامگذاری جدید باشند؛ یعنی به عبارتی، به معنای کهن و سنتیاش نمیشود به آنها قصیده گفت. خودشان روی کتابشان نوشته «قصیدهواره!» ولی من احساس میکنم که این عنوان کمی کملطفی به این اشعار است و احتمالا از روی فروتنی به این نام خوانده شدهاند. من یک عنوان پیشنهاد میکنم و احساس میکنم اسمشان را باید «غزل قصیده» گذاشت. به این دلیل که در این اشعار آن بخش تغزلی و تشبیبی بر بخشهای دیگر میچربد.
معتقدم یک بخشی از ویژگیهای سنتی در قصیده وجود دارد که آقای امیری گاهی به آن پایبند است ولی در مواردی هم این پایبندی وجود ندارد. بر این مبنا میتوان گفت که ایشان مدل و شکل تازهای از قصیده را پیشنهاد و ارائه کرده است. آن مدل تشبیب و تغزلی که معمولا در قصیده وجود داشته در مواردی مورد تاکید قرار گرفته است. یکی از بهترین مدلها و نمونههایی که در این کتاب آمده است قصیدهای به نام «عقاب» است که در صفحه ۸۵ این کتاب چاپ شده؛ از توصیف یک عقاب شروع میشود و این همان بخشی است که به تشبیب و تغزل در شکل سنتی معروف است و همینطور ادامه پیدا میکند تا اینکه از توصیف این عقاب است بیت التخلص بیت التخلص میرسیم و حدس میزنیم که اینها توصیف کیست و شاعر میخواهد به ما چه بگوید که آقای امیری شعر را به دوست شاعر ما آقای قزوه تقدیم میکند. حرفم این است که این مدل، مدلی است که به فرم ابتدایی قصیده یعنی در دوره خراسانی دقیقاً منطبق است و کاملاً نزدیک به آن فرم است. آقای امیری چند قصیده دیگر به این فرم دارند، ولی بعضاً شکلهای ابتکاری از خود ارائه کردند که معتقدم باید نام این بخش را که تعداد زیادی از شعرهای این اثر را تشکیل میدهد، «غزل قصیده» بگذاریم.
به نظر من آقای امیری در قصیدههای این مجموعه به نوعی تحت سیطره نظریات نیما قرار دارند و این تأثیر هم بسیار عالی است. من معتقدم شعر پیش از نیما و شعر پس از نیما تفاوت عمدهای با هم دارند، اینکه شاعران پیش از نیما، بیشتر تحت تأثیر شاعران هستند؛ یعنی تحت تأثیر شعر گذشتهاند، ولی از نیما به اینطرف، شاعر بیشتر تحت تأثیر خودِ زندگی است و اساساً تاثیرش چندان ارتباطی به شعر گذشته ندارد. آقای امیری در این قصیدهها به نوعی کار کردهاند که گویی هر دو اتفاق افتاده است. یعنی ما هم شعری را میبینیم که به لحاظ سنتها، پایبندیها و اصول، تحت تأثیر شعر گذشته است و هم بخشی از شعر را میبینم که تحت تأثیر خود زندگی است و اینجا هر دو اتفاق افتاده است. یا مثلا تضمین کردن از شعر شاعران معاصر و حتی سهراب و آوردن نام شعرا و... اتفاقاتی است که تاثیر نظریات نیما را روی کار ایشان نشان میدهد.
بیابانکی: معتقدم یک بخشی از ویژگیهای سنتی در قصیده وجود دارد که آقای امیری گاهی به آن پایبند است ولی در مواردی هم این پایبندی وجود ندارد. بر این مبنا میتوان گفت که ایشان مدل و شکل تازهای از قصیده را پیشنهاد و ارائه کرده است.
بنابراین واقعاً قصیدههای آقای امیری اسفندقه، قابلمقایسه با قصیدههای شاعران پیشین نیست، به چند دلیل؛ یکی اینکه که این قصاید بسیار تروتازه و نو است و معتقدم در برخی موارد غزلهایی هستند که به نوعی بسط پیدا کرده و متکثر و منتشر شدهاند. از سوی دیگر در قصاید شاعران گذشته، بویژه در قصاید دوره اول و شاعران دوره عراقی چیزی که خیلی نمود دارد و وقتی شما چند قصیده را میخوانید این امر خودش را به شما تحمیل میکند، این است که وزنهای تقریباً عجیبوغریب و غیرمعمولی در آنها وجود دارد؛ یعنی وزنی است که به نوعی نامطبوع است، وزنی است که هارمونی آنها چندان متناسب با ذهن ما نیست و شاید شنیدن آنها چندان لذتبخش هم نباشد.
این به انضمام استفاده بیش از حد از اختیارات شاعری و به ویژه استفاده از دو قاعده معروف به نامهای «قلب» و «تسکین» که جز اختیارات شاعری است و کاربردشان شعر را با یک شکست در طنین و ناخوشایندی در وزن مواجه میکند و این شکست و ناخوشایندی را به ذهن مخاطب عمومی شعر منتقل میکند. این مسئله در قصاید گذشته فراوان است. حتی انگار یک نوع التزام در کاربرد اینها وجود داشته و همه دوست داشتهاند از این قواعد استفاده کنند. وقتی قصاید سبک خراسانی را میخوانید، امکان ندارد به این مشکلات برنخورید. اما آقای امیری حداقل سعی کرده کمتر از اینها استفاده کند، یعنی بسامدشان چندان بالا نیست؛ این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه ما در قصائد آقای امیری تنوع و تکثر در وزن و به ویژه در وزنهای تغزلی را میبینیم. یعنی استفاده از آن وزنهای قصیدهای در کل این مجموعه، بسیار محدود باشد، ولی در عوض وزنهای تغزلی فراوان و متنوع است. این تنوع برای من خیلی جالب بود، در حالی که وقتی شما به مجموعه قصائد شاعران قصیدهسرا رجوع میکنید، اصلا به این تنوع وزن برنمیخورید؛ آنها عموما از وزنهای محدودی استفاده کردهاند و مضافاً اینکه استفاده از وزنهای کوتاهدر آنها بسیار محدود بوده است. اساساً وزنهای کوتاه اصلاً برای سرودن قصیده استفاده نمیشده است؛ در حالی که وزن غزل یا وزن چهار پاره و قالبهای امروزیتر در کتاب آقای امیری زیاد است و به وفور به آنها برمیخوریم. این از نکاتی است که میشود به طور جدیتر به آن پرداخت.
ممنونم جناب بیابانکی! در ادامه باز هم در خدمت شما خواهیم بود، اما الان از آقای محمدحسین نعمتی میخواهم مختصری در مورد روند چاپ کتاب «سیاهمست سایهی تاک» در شهرستان ادب توضیح بدهند.
محمدحسین نعمتی: ابتدای عرض کنم که این لطف جناب اسفندقه به انتشارات شهرستان ادب بود که به ما اعتماد کردند و کلیات قصایدشان را برای انتشار به ما سپردند. البته قبل از این جلسه ایشان به من فرمودند که بعد از تحویل این کتاب به انتشارات تقریبا به اندازه همین قصائد موجود در این کتاب، قصیدههای جدید سرودهاند که امیدواریم آنها هم هر چه زودتر به انتشار برسند.
به هر حال انسجام این میزان از قصیده و انتشارشان در یک کتاب، به نظرم برای ادبیات و شعر امروز نیاز بود که شکر خدا انجام شد. شاید همنسلان آقای اسفندقه و جوانترهایی مثل ما که شیفته شعر ایشان بودیم تل به حال با انسجام این میزان از قصاید ایشان مواجه نشده بودیم تا بتوانیم از آنها استفاده کنیم و یا به یک جمعبندی و قضاوت در خصوص قصائد امروز برسیم. بنابراین اتفاق بسیار خوبی شد تا قصائد اینها به طور منسجم منتشر شود تا بالأخره یک جان جدیدی به قالب قصاید در دوران کنونی دمیده شود.
اعتماد ایشان به ما باعث شد که کار ما شدیداً سخت شود و ما سعی کردیم کتاب چه در فرم و چه در ساختار مکتوبش کیفیت قابل قبولی داشته باشد. برای این کار با جناب آقای زارع که مدیر هنری کار و از بهترینهای گرافیست امروز ایران هستند در این خصوص بسیار بحث و تبادلنظر داشتیم. عزیزان دیگری هم در این مسیر کمک کردند و پیشنهاداتی دادند و به این نتیجه رسیدیم که این کتاب باید، هم رنگ و بوی کهن داشته باشد و هم از نظر جنس و متریال جلد نسانی از زندگی و نشاط داشته باشد و آنچه در تاک و انگور و شراب شاعرانه قابل یافتن است، در آن موجود باشد و از رنگبندی این کار بیرون بیاید. بدین ترتیب طراحی این کتاب به نوعی تلفیقی بین گذشته و امروز است.
نعمتی: فکر میکنم این کتاب جزو آثاری خواهد بود که در کتاب سال شعر، کتاب سال جمهوری اسلامی مورد توجه قرار خواهد گرفت. البته نه اینکه کتاب برگزیده جایزه کتاب سال شدن، به ارزشهای این کتاب چیزی اضافه کند، ولی فکر میکنم این کتاب میتواند آن جایزه را تصدیق کند.
بحمدالله این کتاب از همان ابتدا مورد استقبال خوبی قرار گرفت و هم خواص و هم مخاطب عام آن را پسندیدند. عزیزانی که این کتاب را پیگیری میکنند حتما از یادداشت ارزشمند آقای بهاءالدین خرمشاهی و همچنین مقاله مفصلی که جناب فولادوند درباره این کتاب نوشتند و به ارزشهای این کتاب اشاره کردند، اطلاع دارند. این کتاب در بین جوانترها هم خیلی مورد استقبال واقع شد و با وجود اینکه کتاب حجیم بود و به نظر میآمد از حوصله نسل جوان خارج باشد، ولی در فروش بسیار موفق بود و خیلی از جوانها ما آن را تهیه کردند و بهواسطه آن آشنایی دوبارهای با قالب قصیده پیدا کردند.
فکر میکنم این کتاب جزو آثاری خواهد بود که در کتاب سال شعر، کتاب سال جمهوری اسلامی مورد توجه قرار خواهد گرفت. همانطور که جایزه قلم زرین به آن تعلق گرفت و هلوگرام آن بعداً روی کتاب نصب شد. البته نه اینکه کتاب برگزیده جایزه کتاب سال شدن، به ارزشهای این کتاب چیزی اضافه کند، ولی فکر میکنم این کتاب میتواند آن جایزه را تصدیق کند.
اما چند کلام هم در مورد بهرهای که بهعنوان شاعر از این کتاب بردهام، صحبت میکنم. من خودم قصیده را کموبیش پیگیری میکردم و احساس میکنم آقای اسفندقه در این چندین سال که به شعر اشتغال داشتهاند، بسیار هوشمندانه با قصیده برخورد کردند. ایشان احساس کردند که اگر قصیدهای قرار است امروز بماند و مقبول طبع مردمی قرار بگیرد که سالهاست با شعر زندگی میکنند، آن قصیده باید اینطور باشد؛ یعنی قصیدهای باشد که هم به قول استاد بیابانکی لطافت غزل را دارد و هم اسلوب قصیده را حفظ کرده است. ما از یک سو در این کتاب قصایدی داریم که خوانندگان امروزی و مدرن آن را خوانده و اجرا کردهاند و از سوی دیگر قصایدی داریم که نسبت به سنت کهن قصیدهسرایی تعهد دارد هم زیبایی آنها را هم حفظ کرده است.
یکی دیگر از ویژگیهای خیلی خوبی که این قصاید دارند مطلع آنها است که احساس میکنم برخی از عناصر مثل «روایت» یا نوعی «ابهام» را در همان ابتدا ایجاد میکنند و از نظر حسی خواننده با خواندن بیت اول یا با یک سؤال مواجه میشود و یا یک عاطفه شدید را احساس میکند و دوست دارد ادامه دهد و داستان را دنبال کند، از این جهت هم به نظر من این قصائد خیلی موفق بوده است.
ممنونم از آقای نعمتی. یکی از خصوصیات دفتر «سیاه مست سایهی تاک» تقدیمنامههای شاعر به افراد مختلف است؛ یعنی آقای امیری اسفندقه شعرهای این مجموعه را به فراخور محتوا به افراد مختلفی که عمومشان برای ما آشنا هستند، تقدیم کردهاند یکی دو نفر از کسانی که شعرها به آنها تقدیم شده است در این جلسه حضور دارند. در این مجموعه از حاج آقای انسانی هم یادی شده است و در این بخش از میزگرد از صحبتهای استاد انسانی استفاده میکنیم.
علی انسانی: من عرض خاصی که پیشبینی شده باشد، ندارم. از دوستانی که عنایت کردند و این کتاب را به من دادند تا تورقی بکنم و از آن لذت ببرم، ممنونم. اوراقی از این کتاب را خواندم؛ هنر آقای اسفندقه بر کسی پوشیده نیست؛ روانی طبع، مضمونآرایی و عذوبت شعرهایی که در ایشان میبینیم بر کسی پوشیده نیست. ضمن اینکه فرمودند «گر سخن اعجاز باشد بی بلند و پست نیست» و ما این را میبینیم و دستبوسشان هستیم که به طرف اهلبیت(ع) هم دست توسلی زدهاند و هم به حضرت زهرا(س) و هم به آقا امام هشتم(ع) تمسک جستند و اشعاری دارند.
انسانی: آقای اسفندقه ویژگیهای یک شاعر عاشق صادق در آستینشان است؛ طبع روان، زیبایی سخن با نوآوریهایی که اهل ذوق را به حال میآورد و... . ضمن اینکه ایشان پایبند به اسلوب هستند و نمیبینیم در شعر ایشان جایی به ادبیات غنی فارسی لگدپرانی شده باشد و این قابلتقدیر است. از همه مهمتر اینکه خود ایشان انسان وارستهای است.
معتقدم این کتاب میماند و واقعاً آدم در آن شکوفههایی تازه، دلنواز و دلنشین را میبیند و این شاخسار درخت طبع ایشان بیجا نیست. امیدوارم جوانان و کسانی که از ایشان تلمذ کردند، از روح و بزرگواری و تواضع و خوبیهای ایشان هم بهره ببرند و مانند ایشان شعر را طوری بگویند که آبرو باشد.
در قدیم شعرا و اساتید مراحلی را میگذراندند تا یک شاعر تمامعیار شوند. یعنی مطالعات و درسهایشان ریشهای بود، بسیاری از آنها هم نقاش بودند، هم خطاط و موسیقیدان بودند و به هنرهای گوناگون اشراف داشتند. امیدوارم کسانی که در وادی شعر که ظریفترین نوع هنرها است (البته شعر با نظم تفاوت دارد)، قدم میگذارند به این دقیقه توجه کنند.
نکته دیگر حافظه سرشار آقای امیری اسفندقه است که واقعاً میبینیم ایشان از هر جمله و موضوع و شاعری که شعر خوانده میشود، در سرایشهای ایشان تبلوری پیدا کرده و میکند.
به هر حال، آقای اسفندقه ویژگیهای یک شاعر عاشق صادق در آستینشان است؛ طبع روان، زیبایی سخن با نوآوریهایی که اهل ذوق را به حال میآورد و... . ضمن اینکه ایشان پایبند به اسلوب هستند و نمیبینیم در شعر ایشان جایی به ادبیات غنی فارسی لگدپرانی شده باشد و این قابلتقدیر است. از همه مهمتر اینکه خود ایشان انسان وارستهای است. این خیلی خوب است که ما شاعر خوبی باشیم، ولی امیدواریم اگر شاعر نیستیم لااقل ناانسان نباشیم.
ممنونیم از استاد انسانی! استاد میرشکاک از صحبتهای حضرتعالی درباره کتاب آقای اسفندقه استفاده میکنیم. بفرمایید!
یوسفعلی میرشکاک: در نشستی یکی دو ساعته، در باب هیچ دفتر و دیوانی سخنی نمیتوان گفت که حتی غباری برانگیزد؛ زیرا این مجال کوتاه چندین سخنگو اگر نه، چند پیر و جوان در کنار یکدیگر مینشانند و جوانها اگر مدعی نباشند، سخنی دارند که چشمانداز سن و سال آنهاست، بگذریم. پیران هم اگر اهل مجامله نباشند، بهروز این سایه لیلی میافتند، باز هم بگذریم که به گفته آن قلندر «بگذر که جهان جای گذشت است و گذرگاه».
پس گفتار خود را به یک قصیده حضرت امیرالشعرا میرزا مرتضی امیری اسفندقه محصور و محدود میکنم که آب دریا را نتوان کشید و نه به قدر تشنگی و عذر تشنگی و از این حرفها، که محیط اعظم هر جا سر بر کند چه در نقاشی، چه در موسیقی، چه شعر، چه حکمت، چه نبوت و چه ولایت، تو اگر خود سر از گریبان انا الحق ربانی بر کرده باشی، جز تماشا حظ و حاصلیات نیست. به سید رضا امیرخانی گفتم رمان «بیوتن»ات دغدغه نوشتن این معنا و مضمون، «غربت بسیجی شیعه» را در من از میان برد و خیالم را راحت کرد؛ و به شما میگویم، مرتضی دغدغه بازگشت به قصیده را در من آرام کرد.
«نانآور تو اند که نامآورت کنند/ تو شاعری مخواه که شاعرترت کنند». صدق رسولالله صلواتاللهعلیه، «الشعراء تلامیذ الرحمان». مولانا امیری رسیده است به آنجا که در زبان تصرف کند ولو اینکه مختصر باشد و این از برکت خون برادران شهید اوست و از سخنوری برگذشته است بحمدلله، آخر درفش دو شهید بر دوش اوست.
«نانآور» پیش از این یعنی پدر، قیم و کسی که نان خانواده را میآورد و پسر ازآنرو در فرهنگهای ماقبل مدرن، عزیزتر بود که میتوانست سریر پدر را بر دوشش کرد و دختر ازآنرو جنس دوم بود که خواهناخواه باید بخشی از سرمایه خانواده را بهعنوان جهیزیه با خود به خانه دیگری میبرد. این اصلاً هیچ ربطی به جنسیت ندارد، ولی ما ایرانیها خیلی وقت است از حیث فرهنگی تعطیلیم، چون روشنفکرها برای ما تصمیم میگیرند و به ما فکر میدهند! هر کسی تکنولوژی را وارد میکند، میگوید اندیشه تو را هم ما به تو میدهیم.
میرشکاک: مولانا امیری رسیده است به آنجا که در زبان تصرف کند ولو اینکه مختصر باشد و این از برکت خون برادران شهید اوست و از سخنوری برگذشته است بحمدلله، آخر درفش دو شهید بر دوش اوست.
اما مولانا امیری میفرماید آنها که به تو نانی از راه شعرت میرسانند و مسلماً با توقع که همچون من مزدور باشید چه در بخش خصوصی کذا، یا بخش حکومتی با ماهی یک میلیون و هشتصد هزار تومان، پس از ۴۰ سال مزدوری، آن هم کارمند پیمانی! «نانآور تو اند که نامآورت کنند/ تو شاعری مخواه که شاعرترت کنند». این قصیده ما را به گریه انداخت، دیدم مانیفست شعر شیعه است و شعر انسانمدار است، برای هر کسی که بفهمد.
«تصدیقشان به خاطر انکار تازهای است/ باورنکردنی است اگر باورتان کنند». تصدیق را میدانید دیگر، عنوان دکتری، مدیریت و از این چیزها! تأیید بر گذشتن از سخنوری این است. شبی که به زبانم آمد امیر الشعرا و سیدنا القائد پرسید بله؟ و تأکید کردم که امیرالشعرا است. آری و به منافق مخبر که خود را به نان فروخته است، میگویم تعارف کردهام و تعارف از معرفت است و این ریاکاری که در میان ایرونیها رایج است - ایرونی نه ایرانی - و البته دیری است دریافتم باقرالعلوم علیه الصلاة و سلام چه فرموده است: «تایّد علومکم بالکتابه».
خداوند در قرآن میفرماید «وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَ مَا یَنبَغِی لَهُ». ما به شعر تعلیمش ندادیم. پیغمبر صلواتاللهعلیه یک مصرع را درست نمیتوانستند عروضش را رعایت کنند، یعنی نمیشده. آقایان دنبال تأسیس علم میگردند، گفت این یک علم در قرآن است؛ «لا رد و لا یابس فی کتاب مبین». نمیشود که شما صد رقم از بابت خدا و قرآن بخورید و یک سرویس هم به خدا و قرآن و امت رسولالله ندهید، بعد توقع داشته باشید علم از قرآن درآید! به ناگزیر باید میلیارد میلیارد حرام کنید و بوزینه غرب باشید، عین همان روشنفکران! فرقی نمیکند روشنفکرِ اینطرفی باشید، یا آنطرفی. به محض اینکه از امت بیرون افتادید کارتان تمام است! بگذریم.
«باید به دست باد دمصبح بشکفی/ ای غنچه گل، اجازه مده پرپرت کنند» میدانم که غنچه گل را ذائقه سمع سخنوران عراق عجم نمیپسندد، ولی آخر این نازنده به بلخ و چنگیز نیز در حد خود سامعه و پسندی دارد. من پیش از آنکه بدانم چه تبعاتی دارد، در چارپارهای گفته بودم در جوانی «مغول گرگزادِ لرد پیوند»، ولی آخر تاویل و توجیه کلامی دارد، تحقیر توأم با اغماضی که در «ای غنچه گل» نهفته یعنی ای کوچولو، مگذار حلوایت کنند، تا برسی، ورنه شکر چینی به تنگت خواهند زد و از کَلب الجهود فروتر خواهی افتاد. دور از جانت!
«شوق تو چیست؟ گوشه گرفتن به پاس شعر/ بیخود مباد بندهی شور و شرت کنند» گویی به من و امثال منِ هیچکس، انذار دارد که پیر تو شعر توست، برانگیزانندهی تو شعر توست، کار تو این است که در گوشهای بتمرگی و از شعر خود پاسداری کنی، مباد از خود بیخودت کرده و بیندازندت به هارت و پورت و «انتقاد سازنده» بدتر از سیاهنمایی و بعد ببرند و خبرکِشت کنند و پلهپله ترقی کنی و سردبیر و مدیر و داور و دکترای افتخاری و هندوانهها زیر بغل بویناک، و فروختن مروت، انصاف، مردانگی، شرف، اسلام و انقلاب و «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ».
میرشکاک: نشانی لطف خداوند در حق شاعران، همین طبع حساس است که ببینند و بشنوند و متأثر شوند؛ اما به محض اینکه شاعر فریب بخورد، دیده و دیدار خود را از کف میدهد و کر میشود. برای اینکه چشم و گوش، ابزار روحاند و آنکه چشم و گوش میفروشد، هوش خود را و جان خود را میفروشد.
«تو آتشی اجازه مده این خبرکشان/ در کورهی مجادله خاکسترت کنند// دیدی چگونه مرگ پدر ناگوار بود؟/ ای بیپدر مباد که بیمادرت کنند» صنایعی که خیلی پنهان هستند، البته خراسانی درست است، نه خراسانی مقلدانه. حالا این به خودش، به من و به همه برمیگردد و در عین حال تصویری از این است که فقدان آن «پیرمرد» یا «امام» که درود خدا بر او باد، واقعاً ناگوار بود. بیپدر که شدیم حالا مباد که بیمادرت کنند، مثلاً وطنت را بگیرند و چه کنند و الا ماشاءالله.
«خونریزی است حاصل تعلیمشان، بپای/ آیینه میدهند که اسکندرت کنند» یعنی به دور سکندری گرفتارت کنند، عین یابوی عصاری، والا آینه باشی اگر و آینهبین و جهانگشا که قابلستایش هستی؛ اما نه هر که آینه سازد یا دارد، سکندری داند.
«فهمیدهاند چشم تو باز است و گوش تو...» مولوی گفت «چشم باز و گوش باز و این عما/ خیرهام در چشمبندی خدا». این تلمیحهای حیرتانگیزی که مرتضی دارد، با آن حافظه قوی الحمدالله، در همه جای این دیوان خودنمایی میکند. «فهمیدهاند چشم تو باز است و گوش تو/ فهمیدهاند و تشنه که کور و کرت کنند» نشانی لطف خداوند در حق شاعران، همین طبع حساس است که ببینند و بشنوند و متأثر شوند؛ اما به محض اینکه شاعر فریب بخورد، دیده و دیدار خود را از کف میدهد و کر میشود. برای اینکه چشم و گوش، ابزار روحاند و آنکه چشم و گوش میفروشد، هوش خود را و جان خود را میفروشد.
«تعریف میکنند که تنها تو آدمی/ ترفند کهنهای است، مبادا خرت کنند!» چقدر در طول این سال ها خر شدیم و بعد دوباره لیلی ما را گفت از طویله بیایید بیرون! فهمیدیم که همه بیل به باغ نفس خودشان میزنند. به یارو گفتم چقدر خرج کردی؟ یک میلیارد و خوردهای؟ فکر کردی برای کسی کردی؟ نه جانم، فقط برای خودت کردی. ما الحمدلله با این چیزها استنجاء میکنیم؛ غلامرضا آقاسی اگر بود، گواه بود که ما با این چیزها استنجاء میکنیم به قول حضرت شمس تبریزی؛ گفت من با خرقهای که شما اینقدر به آن میبالید، استنجاء میکنم! دروغ است! آن کسی که میداند اینهمه گرسنه، تشنه و بدبخت هست، چنین کاری نمیکند. باید برود به داد اینهمه بدبخت و بیچاره برسد. از عوام و کالانعام که بگذریم بیشترین صنفی که با این ترفند کهنه خر شدند، جماعت شاعر هستند - دور از شعرای این جمع و همه شعرای شیعه - که از صد نفر، نود و نُه نفرشان را غزنویان، سلجوقیان، قاجار، پهلوی و دشمنان اسلام و غیره در این روزگار خر کردند.
«نان قرض میدهند که جان قرضشان دهی/ کهتر همان بمان و مهل مهترت کنند// یک فرفره چقدر مگر تاب میخورد؟/ ایشان مخواه صاحب جاه و فرت کنند» امیرالشعرا ۸ سال را گردش فرفره میبیند و حق با اوست؛ یک فرفره مگر چقدر تاب میخورد؟ خیلی از شعرا را میشناسم که ۸ سال به ۸ سال، خود را به وزرای جدید فروختند و من در این زمینه خبرهای دقیق دارم.
میرشکاک: امیرالشعرا ۸ سال را گردش فرفره میبیند و حق با اوست؛ یک فرفره مگر چقدر تاب میخورد؟ خیلی از شعرا را میشناسم که ۸ سال به ۸ سال، خود را به وزرای جدید فروختند.
«جمعی جهنمی همه جادوگران جلد...» شعرا به این جیمها و صنایع دقت کنند که صنعتی است که از رودکی به اینطرف فراوان شده و اینها هنرهای شاعری است؛ درود خدا بر شاعر و هنرهای شاعری. «جمعی جهنمی همه جادوگران جلد/ جادو گرفتهاند که جادوگرت کنند». شعرا پدران زبان و ایجادکنندگان زبان هستند و به قول فلاسفه، جادو گرفتهاند. «جادو گرفتهاند که با جن...» به تفکیک آورده و درست هم هست. «جادو گرفتهاند که با جن به جای حور/ ای شاعر جنونزده همبسترت کنند// تو شاعری و شیوه رَز قوت غالبت/ شأن تو نیست منشی سیم و زرت کنند// سگ باش و هرزهگرد و مخواه این مشعبدان/ در سیرکهای هرشبه، شیر نرت کنند».
«دعواییاند و مدعیِ صلح و دوستی...» همهشان هوادار دموکراسی و لیبرالیسم هستند، اما یک انتقاد کوچک بکنید، میگویند فاشیستی! ای بابا، اصل آزادی در لیبرالیسم این است ما هم اجازه چیز خوردن را داشته باشیم! حالا شِکَر را شما بخورید، این یکی را ما بخوریم! مگر نه اینکه علمدار قضیه «ولتر» بود که گفت «من حاضرم بمیرم، که توی مخالف من، حرفت را بزنی»؟ گفت نه، مگر اینجا فرانسه است؟ تو از قبل متهم و فاشیست هستی. در تهران مردن هم هیچ کم از در جبهه مردن ندارد.
«دعواییاند و مدعی صلح و دوستی/ تمکین نمیکنند اگر داورت کنند». ما بارها در این جشنوارهها داور بودیم، نه در تهران، در شهرستان! حالا نمیگویم کدامشان، ولی داوری کردیم و بعد میبینیم دوتا هم بدون اینکه شعرشان داوری شده باشند، برنده شدند؛ اعتراض کردیم و گفتیم چرا چنین شد، گفتند بالاخره ما ولینعمت فلان خاندان هستیم؛ یعنی اینقدر سهمشان میشود! میگویم شعرش را چه کار میکنید؟ میگویند درستش میکنیم!
«سرور نبودهاند، نه! سرور ندیدهاند/ عین غلامی است اگر سرورت کنند// بیدینتر از تو اند، تو باری موحدی/ چیزی نمانده است که پیغمبرت کنند// چیزی نمانده است به شرع محمدی(ص)/ بدبین کنند یکسرهات کافرت کنند// چیزی نمانده است که بیروضهی حسین(ع)/ چیزی نمانده است که بیحیدرت(ع)کنند» اگر ریشه جانت به اینها باشد، هزار بار هم شاخههای تو را قطع کنند، این شاخهها باز رشد میکنند.
میرشکاک: همه هوادار دموکراسی و لیبرالیسم هستند، اما یک انتقاد کوچک بکنید، میگویند فاشیستی! مگر نه اینکه علمدار قضیه «ولتر» بود که گفت «من حاضرم بمیرم، که توی مخالف من، حرفت را بزنی»؟ گفت نه، مگر اینجا فرانسه است؟ تو از قبل متهم و فاشیست هستی.
«بیاعتنا به غربت عباس(ع) و زینبت(س)/ بیاعتنا به داغ علیاکبرت(ع) کنند// چیزی نمانده است و از ایشان بعید نیست/ غافل شریک قتل علیاصغرت(ع) کنند// چیزی نمانده است و مگر میشود؟ مباد/ در دستهای شمر لعین خنجرت کنند// بد میشوی و بدتر، از اینان کناره گیر/ هرگز مخواه تا که از این بهترت کنند// شاعر بلند، از نظر پاک مردم است/ مردم بخواه صاحب بال و پرت کنند// اسکار یا نوبل؟ چه تمنای کوچکی/ باید قبول، مردم این کشورت کنند// شعری مباش ورد زبان مرفهان/ شعری بشو که دربهدران از برت کنند»! و این انتها جبران کرده است آن مردمگرایی در چشم این مردم گریز را که من باشم که سید البشر و رحمة العالمین صلوات الله علیه فرمود «المال یعسوب المنافقین و علی یعسوب المؤمنین».
بنده این قصیده را انتخاب کردم از مولانا میرزا مرتضی امیری، ورنه از حیث لفظ و مضمون بسیاری از قصاید امیرالشعرا باید در این گفتار یاد میشدند. همچون قصیده اسفند (۴) که حیرتانگیز است و از این دست بسیار دارد ایشان. آری متعمد بودم که بگویم امیر ما حوالتشناس است. میپرسی چیست حوالت شاعر؟ و شاعر حوالتگو کیست؟ سالهاست که نیستانگاری و شعر معاصر منتشر شده است و اگر ندیدهاید، یا همچون بسیاری از شاعران به طبع روان بسنده کردهاید، سایه نام یوسفعلی را گناهی نیست. یا علی مدد!
پایان بخش اول؛ ادامه دارد...
منبع: مهر
1981