صدایی که برای محمد صالحاعلا حکم شراب حلال را دارد
محمد صالحاعلا با انتشار متنی در صفحه شخصیاش به توصیف زیبایی صدای استاد شجریان پرداخت.
اونوشت:
«شمع روشن پروانه بسیار دارد»
به نظر من هر صدایی مزه ای دارد،مثلاً صدای لئونارد کوهن طعم قهوه تلخ دارد،آرتا فرانکلین،یا ام کلثوم البکتاجی،صداهاشان مزه کاکائو داغ است،برای من،صدای آقای شجریان،مزه شراب حلال را دارد،چنان مزه ای دارد برای ما که باران می زنیم و مست می شویم,صدای ایشان گواراست،آدمی را حالی به حالی می کند،صدایی که گاهی نسیم است،گاهی طوفان،زیرا ایشان هم از طایفه سر دهانند که تا سر ندهی سر ندهند؛ایضاً،ساقیانند که انگور نمی افشانند.صدایی که ما را از خیابان به خانه،گاهی هم از خانه به خیابان می کشد،آن هم با چنین موسیقی که همه می دانند موسیقی ایرانی،موسیقی نشسته است،ایشان و هنرمندان همسو،موسیقی را به پا داشتند،کهولت را از موسیقی گرفتند،و آن را به بلوغ دوباره ای رساندند،به خودمان و دیگر ها آموزاندند که موسیقی ایرانی،تخمه جابنی نیست؛کلیدی است که به هنگام،در های بسته را باز می کند،موسیقی،مسئولیت است،آواز خواندن،مسئولیت است،ایشان،کهولت را از موسیقی ما گرفتند و با شیب مناسب وارد دوران مدرن کردند،برای همین،ایشان،هنرمند فردایند،که فردا،فرزندان این سرزمین،شنیدن موسیقی ایرانی را از کلاس اول دبستان آغاز می کنند؛اندیشیدن،استقلال اندیشه و به طور کلی،هر چیز خوبی از سال اول دبستان آغاز خواهد شد.من هم،نخستین بار که آواز ایشان را شنیدم،دانش آموزی بودم،آن جا که آقای مهرتاش تار و آقای نازنینی با اندامی کوچک و خلاصه شده،ضرب می زدند و استاد شجریان تصنیف سلطان علی بیگ رهی را در بیات اصفهان می خواندند:«از خرابی می گذشتم منزلم آمد به یاد،آخ دلم،آمد به یاد،(دو بار)آخ دلم آمد به یاد،منزلم آمد به یاد».
ایشان کلمه ی منزل را چنان ادا می کردند که معنی آن تا مرزهای جغرافیایی سرزمین عزیزمان رفت و آمد داشت،چنان که من,آن منزل در آواز ایشان را فراموش نکرده ام،شیوه آواز خوان داناست که به قول باختین لغت شناس روسی،لحن مقدم بر معنی کلمه است.دو سه سال پیش آقای محترمی مرا به صرف چای و گفت و گو،به ساختمان محل کارشان دعوت کردند.در آن جا حرف زدیم،چای نوشیدیم و بعد به بالا،به پشت بام رفتیم،زیرا من همواره پس از صرف چای،نیاز مبرمی به هوای آزاد دارم،هوای آزاد در آن جا،پشت بام بود.پس میزبان با گشاده دستی مرا به بام کشانید،در آن جا هم باز حرف زدیم،به آسمان،به کوه دماوند نگاه کردیم،نشستیم،برخاستیم،و پیش از آن که عازم پایین شویم،گفتند:«استاد شجریان،همسایه دیوار به دیوار ماست،بیا لب بام ما،تا نشانت بدهم.»
من با این که مادرزادی از هرگونه بلندی می ترسم،ولی اصلاً نترسیدم،زیرا می دانم صدای او از ما محافظت می کند،نه تنها صدا که حتی سکوت هاشان از ما حفاظت کرده است.من بی قرار و بی تاب،لب بام رفتم،تا(منزل) ایشان را ببینم،از بالا حیاطی دیدم با سبزی ها و گل هایی نجیب،البته خودم می دانم کار بدی کرده ام که بی اجازه سر به خانه و خلوت استاد کشیده ام اما در این دو سه ساله،نه تنها خودم را سرزنش نکرده ام بلکه شادناکم که یک بار،از چشم کبوترها به حیات استاد شجریان نگاه کرده ام،که آقای شجریان،در فلات فرهنگ و هنر ایرانشهری،به تنهایی،ترکیبی از آرش کمانگیر،شمس تبریزی،عارف قزوینی و سیمرغ است.
منبع: خبر فوری
1981