نگاهی به فیلمهای برگزیده تماشاگران در دهه نود جشنواره فجر
«بهترین فیلم از نگاه تماشاگران» است که بر اساس آن محبوبترین فیلم تماشاگران موفق به کسب سیمرغ میشود. به برندگان این سیمرغ در دهه نود نگاهی انداختهایم.
یکی از مهمترین سیمرغها- اگر نگوییم مهمترینش- «بهترین فیلم از نگاه تماشاگران» است که بر اساس آن محبوبترین فیلم تماشاگران موفق به کسب سیمرغ میشود. به برندگان این سیمرغ در دهه نود نگاهی انداختهایم. فیلمهایی که گاها انتخابشان توسط مردم شگفتزدهمان کرده و از طرف دیگر تفاوت این انتخاب با انتخابهای داوران هم در بعضی موارد بسیار تعجببرانگیز بودهاند.
«برف روی کاجها»
فکر میکنم این از معدود دفعاتی باشد که یک فیلم اول اینچنین به مذاق تماشاگران خوش بیاید و سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را از آن خود کند؛ اما بهراستی چه چیزی عامل این موفقیت بزرگ بود؟ بیش از آنکه خود «برف روی کاجها» در قدم اول تأثیر داشته باشد، این توجه بهواسطه خود کارگردان یعنی پیمان معادی و تجربه نهچندان دورش در «درباره الی» و در کنار اصغر فرهادی شکل گرفت. فیلمنامهنویس و بازیگر بدون حاشیهای که در «درباره الی» خوش درخشید و سپس به سراغ ساخت فیلم خودش رفت. بیشک نام پیمان معادی در این موفقیت تأثیر چشمگیری داشت. جدای از این اما «برف روی کاجها» حضور متفاوتی از مهناز افشار را میپروراند، تصویری که پیشتر از او ندیدهایم. درواقع «برف روی کاجها» سرآغاز تغییر مسیر کاری افشار از سینمای تجاری به سینمای هنری است.
او زنی تنهاست، در آستانه فصلی سرد؛ در آستانه مواجه با اتفاقات ناخوشایند زندگی زناشوییاش. آنچه در این رابطه جالب به نظر میرسید و «برف روی کاجها» را از دیگر درامهای زنانه متمایز میکرد عصیانگریاش تا رسیدن به ته ماجرا و البته فاز جدی فمینیستیاش بود. «برف روی کاجها» فیلم شدیداً صریحی است که در انداختن قهرمانش در باتلاقها و چالشها تعارف نمیکند و شوخی ندارد. او باید به دنبال حقیقت تا ته خط برود تا جایی که بفهمد حتی صمیمیترین دوستش هم در این رابطه دخیل بوده است؛ اما نکته برجسته فیلم در اینست که وقتی کار به این نقاط عطف دراماتیک میکشد، فیلمساز از افتادن درون چالش سرباز نمیزند و روبهرو شدن و ضعف قهرمان در مقابل همه اینها را با جزییات به تصویر میکشد. (دیالوگهای مهناز افشار و ویشکا آسایش را در یکسوم پایانی فیلم به یاد بیاورید.) پس تماشاگر در «برف روی کاجها» ابعادی از یک خیانت زناشویی را میبیند که همیشه و در دیگر فیلمها یا در بکگراند و در حاشیه پرداخت میشده یا محدودیتهای فرهنگی اصلاً اجازه نمیداده به تصویر کشیده شوند. تماشاگر در «برف روی کاجها» از همین مواجهه با ریزهکاریهای یک خیانت زناشویی است که لذت میبرد و برایش جالب به نظر میرسد.
«حوض نقاشی» یا «هیس دخترها فریاد نمیزنند»
دو فیلم انتخابی جشنواره فجر سی و یکم. پوران درخشنده در آن سال معتقد بود حق فیلمش خورده شده و در داوریها به فیلم بیتوجهی کردهاند و علتش هم مواضع زنانه فیلم است. این حواشی مطمئناً در دیده شدن فیلم تأثیر داشت اما فارغ از همه اینها داستان «هیس دخترها فریاد نمیزنند» پتانسیلهای زیاد و ویژهای برای جذب تماشاگر داشت. فیلمی که به شکل مستقیم به مقوله تجاوز به دختربچهها میپردازد و قربانی وضع موجود جهان فیلم هم یک تازهعروس است که برای دفاع از یک دختر کوچک مرتکب قتل شده و حالا باید اعدام شود. همه قصد فیلم اینست که جلوی این اعدام را بگیرد اما… قانون همیشه بیرحمانه عمل میکند و همین مسئله باعث میشود تا تعلقخاطر تماشاگر به این فیلم فمینیستی دوچندان شود. به شکل کلی هم باید اشاره کرد که مقولههای فمینیستی این سالها چقدر در سینما ایران باب شدهاند و طرفدار پیدا کردهاند و خب «هیس دخترها فریاد نمیزنند» هم بهعنوان یکی از فمینیستیترین فیلمهای سالهای اخیر از این قاعده مستثنا نیست.
اما «حوض نقاشی» یکی از بدترین فیلمهای سالهای اخیر و احتمالاً سختترین فیلم ایرانی است که میشود تماشایش را تا انتها تاب آورد. فیلمی در شرح رستگاری با کتلت! دلیل اینکه «حوض نقاشی» در کنار فیلم دیگر عنوان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را کسب میکند، چیزی نیست جز علاقه مردم یا همان تماشاگر عام ایرانی به دلسوزی و ترحم کردن برای شخصی یا موقعیتی و خب «حوض نقاشی» یک احساس ترحم بزرگ است که به شکل فیلم درآمده. فیلم مدام سعی میکند بر بیچارگی قهرمانان معلولش تأکید کند و به تماشاگر بگوید نگاه کن، نگاه کن چقدر ترحمانگیزند! این شکل از مواجهه با داستان و کاراکتر تنها خود فیلم را ترحم برانگیز میکند. تماشاگران احساساتی ایرانی اما خیلی زود فریب این بدبخت پروریها را میخورند و احساساتشان بهراحتی به بازی گرفته میشود و «حوض نقاشی» دقیقاً با بهرهگیری از این خصلت رفتاری و فرهنگی خودش را بهزور در این موفقیت سهیم میکند، بدون اینکه خود فیلم حتی سرسوزنی استحقاقش را داشته باشد.
«شیار ۱۴۳» و «خط ویژه»
«شیار ۱۴۳» یکی از شگفتی آفرینهای جشنواره آن سال بود. فیلمی که توجهات زیادی را در میان منتقدان و مردم متوجه خود کرد و توانست جوایز مهمی را از آن خود کند. «شیار ۱۴۳» فیلمی دفاع مقدسی است که داستان انتظاری مادرانه را تعریف میکند و این کار را بهخوبی انجام میدهد؛ بدون آنکه به دام کلیشه یا اغراق در احساسات گرایی بیفتد یا بخواهد ترحم بخرد و اشک و آه تماشاگرش را بیهوده دربیاورد. فیلم سعی دارد او را به ذهن و عواطف مادرانه و زنانه نزدیک کند. این بزرگترین ویژگی فیلم است که ویژهاش میکند. هرچند داستان را بارها شنیدهایم اما آبیار آن را متمایز از روایت همیشگی میپروراند و در ساخت هم تا آنجا که میتواند از کلیشهها فاصله میگیرد. به همین واسطه تماشاگر با اثری خلاقانه و بدیع در میان فیلمهای کهنهگرا و کلیشهای دفاع مقدس مواجه است که برایش بسیار جالبتوجه مینماید. جنبههای زنانه روایت را هم در گیرایی آن نباید فراموش کرد.
«خط ویژه» مصطفی کیایی هم به شکل قابل پیشبینی موردتوجه تماشاگران قرار گرفت. فیلمی سرگرمکننده و سرحال که با دغدغههای هرروزه و زیست معاصر طبقه متوسط جامعه سروکار دارد و به همین واسطه ارتباط خوبی با تماشاگرش برقرار میکند. یکی از ویژگیهای بارز مصطفی کیایی از همان اولین فیلمهایش تا به امروز در همین انتخاب موضوعات بهروزی بوده که تأثیر مستقیمی در زندگی مردم داشته است. حالا پس از رو شدن اختلاسهای کلان اقتصادی، درحالیکه جامعه در شوک وامهای میلیاردی کلان و اختلاسهای پیامدش قرار دارد، کیایی دست روی موضوعی حساس و جالب برای مردم میگذارد: عدهای جوان که میخواهند یکی از وامهای اینچنینی را بالا بکشند و پولش را میان مردم تقسیم کنند. رابینهودهای سرگردان در خیابانهای تهران … فیلم کار خودش را میکند. هم با چالشهای روزمره مردم سروکارش گره میخورد هم آنها را حسابی میخنداند و هم با شکست خوردن مافیای بانکی و وام گیرنده، دلش را خنک میکند. فیلم کیایی ازلحاظ ساخت هم یکی از خوش تعقیب و گریزترین فیلمهای سالهای اخیر بود و همه را به او و فیلمهای بعدیاش بسیار امیدوار کرد.
«رخ دیوانه»
ابوالحسن داوودی در تمام این سالها بهخوبی نشان داده که میتواند از خجالت تماشاگر بربیاید و کاری کند که او ناراضی سالن سینما را ترک نکند. از بهترین فیلمش یعنی «تقاطع» گرفته تا «زادبوم» بهعنوان یکی از ضعیفترین آثارش، همیشه تماشاگر چیزی برای دریافت داشته و با فکری مشغول سالن سینما را ترک کرده است. «رخ دیوانه» شاید یک فیلم عادی به نظر برسد اما پر از پتانسیلهای بالقوه برای جذب تماشاگران است. از داستان و دغدغههای جوانانه و بهروزش بگیرید که سعی دارد زیست همان جوانان مخاطب خود یا خانوادههایشان را توضیح دهد تا استایل خاص فیلمسازی داوودی که بسیار مجذوبکننده است، همه دستبهدست هم میدهند تا تماشاگر «رخ دیوانه» را از صمیم قلبش دوست داشته باشد.
«ابد و یک روز»
فیلم اول سعید روستایی توانست ارتباط ویژهای با تماشاگران پیدا کند. همه از فیلم تعریف میکردند و اکثراً عاشقش شده بودند. خب این اتفاق چند علت مشخص داشت. اول آنکه «ابد و یک روز» فیلمی شدیداً واقعگرایانه است و همان تصویری را از جهان فیلم ارائه میدهد که در زندگی هرروزهمان با آن سروکار داریم. همان آدمها، همان کنشها و واکنشها و همان تأثیرات اجتماعی که در اطرافمان بارها و بارها با آنها مواجه شدهایم. این واقعگرایی صرف تأثیرگذارترین عامل موفقیت چشمگیر «ابد و یک روز» در نزد تماشاگران است. دومین دلیل مهم میزان احساسات گرایی فیلم در مواجه با دو سوژه به شکل خاص است: اول فقر و زندگی طبقه فرودست و حاشیهنشین پایتخت و دوم ازدواج اجباری دختر بزرگ این خانواده برای سروسامان دادن به اوضاع ناخوشایند خانواده و تزریق پول به خانه.
دو سوژهای که برای ایرانیان مهربان و دلنازک همیشه احساسات برانگیز و خاص بوده است و هرکجا ردی از این دو در میان باشد، فارغ از اینکه نتیجه اثر چقدر خوب یا بد شده ایرانیان آماده هستند تا عاشقش شوند و باهاش یک دل سیر گریه کنند. آنچه اما به شکل عجیبی کسی به آن توجهی نمیکند، نژادپرستی بارزی است که فیلم در مقابل افغانها به دوش میکشد. (اصلاً شاید همین عشاق فیلم اگر قرار بر ازدواج اجباری با یک «افغان» نبود و طرف یک ایرانی بود آنقدر دلشان برای دختر نمیسوخت.)
جامعه ایران در تمام طول این سالها نشان داده که چه روحیه نژادپرستی قوی دارد: عجم یا پارسی از نژادهای برتر دنیاست که کورش کبیر دارد و بقیه ندارند و این «افغانیها» (نژادپرستانه خطاب کردن یک افغان درست در همان ی تحقیرآمیز انتهای کلمه است که بخشی از فرهنگی گفتاری ما شده.) آمدهاند جایشان را در ایران تنگ کردهاند. حالا این استقبال از فیلم بدون حتی کوچکترین اشاره به این مایههای نژادپرستانه بهخوبی نشان میدهد که هر آنچه از جامعه ایران درباره حقوق بشر و آزادی و برابری در شبکههای اجتماعی میبینید بیشتر یک پز فرهنگی است تا عقیدهای واقعی. عموم جامعه ایران میتواند همانقدر که کشکی احساساتی میشود، جدی و بیشوخی نژادپرست هم باشد.
«ماجرای نیمروز»
دلیل اصلی محبوبیت «ماجرای نیمروز» تا به این حد و انتخابش بهعنوان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران در سال ۹۵ را باید در شکل ساختش جست چراکه در حالت عادی چنین مقبولیتی اصلاً قابل پیشبینی نبود. به دو دلیل عمده: اساساً «ماجرای نیمروز» به دلیل آنکه یک فیلم «ارزشی» و «وابسته» محسوب میشد و درباره وقایع سالهای اولیه پس از انقلاب ازنقطهنظری سیستماتیک بود، نمیتوانست عموم مردم را، راست و چپ درون حکومت و مخالف و موافق را از میان مردم عادی با خود همراه کند. اساساً اینها همه دو سرهای یک پارهخط بودند و وحدتشان ناممکن. هنوز هم کلی اختلاف نظر تاریخی درباره وقایع آن سالها وجود دارد اما ناگهان «ماجرای نیمروز» به دل همه نشست.
دلیل دوم اینکه عموم تماشاگران یا همان مردم عامهای که مخاطب سینما هستند در دوران حاضر کوچکترین حساسیت و علاقهشان به پیگیری تاریخ معاصر را از دست دادهاند و یک فیلم تاریخی درباره یک سال تاریخی خاص در حالت عادی نمیتوانست اینقدر به مذاقشان خوش بیاید؛ اما مهدویان فیلم دومش را آنقدر خوب ساخت که روی همه اینها خط باطلی بکشد و سیمرغ این بخش را در شب اختتامیه به خانه ببرد. همه نکته فیلم در کیفیت اجرایی آن و درهمتنیدگی روایتش است که حتی یکلحظه هم فرصت نفس کشیدن به تماشاگر نمیدهد؛ و درنهایت همدلی و وحدت گروه قهرمان فیلم انگار همه را مجبور میکند که برای چند لحظه هم که شده تن به همدلی و شنیدن صداهای مخالف خود بدهند.
«مغزهای کوچک زنگزده»
بهترین فیلم هومن سیدی از ابتدا تاکنون. فیلمی فراتر از حد انتظار که بسیار موردتوجه قرار گرفت. فیلم در حومه تهران میگذرد و تصویری را از فقر نشان میدهد که تماشاگر را متعجب میکند. انگار سرش را مستقیم جلوی پرده بگیرد و مجبورش کند آنچه را که همیشه سرش را در برابر آن برگردانده ببیند و بهش تن بدهد. «مغزهای کوچک زنگ زده» روایت همان آدمهایی است که عموماً وقتی در تاکسی یا اتوبوس کنار دستمان مینشینند خودمان را کنار میکشیم که بهشان برخورد نکنیم.
مواجهه سخت است و البته تأثیرگذار. همین تأثیرگذاری، چیزی که طبقه متوسط همیشه از آن فرار میکرده و سعی داشته وجودش را نادیده بگیرد، شبیه به پتکی که بر سر وجدان کوبیده میشود، تماشاگر را در خودش فرو میبرد و به فکر وامیدارد و همین باعث میشود که «مغزهای کوچک زنگ زده» نهتنها بسیار موردتوجه قرار بگیرد که از پس مسئولیت اجتماعی که ناخودآگاه بارش بر روی فیلم سنگینی میکند، بربیاید و بار را سالم به مقصد برساند.
منبع: برترینها
1980