خبرفوری روایت میکند؛
واگویههایی از کارونی که این روزها پر آب شده/ خدا میداند چند نفرشان زیر آب رفتند !
در گزارش زیر روایت متفاوتی از پر آب شدن کارون هنگام سیل بخوانید.
آخرین بار بیست سال پیش اینطور دیده بودیمش، بیست ساله که این شکلی نیست، میبینید الان آدم کیف میکنه میبیندش، کیف میکنه.»
«کیف میکند» از دیدنش را طوری با ولع ادا میکنند که انگار بیست سال انتظار کشیده تنها برای گفتن همین یک جمله.
« رنگ و روشو ببین انگار اصلا جوون شده، تازه شده همون چیزی که این همه سال منتظرش بودیم.»
روایتشان به مثابه رفتن بیخبر معشوق از شهری است که عشاق زیادی در شهر داشته. حالا او بعد از چند سال جوانتر از همیشه برگشته بازگشته است. عدهای از حضور ناگهانیش متعجب هستند و از خساراتش ناراضیاند. عدهای دیگر اما خرسندند و امیدوارند، اینبار دیگر آمده باشد که بماند! روایتش از معشوقی است متفاوت از هرآنچه دیدهایم و خواندهایم روایت از عشقی که از «آب» بر آمده و روی آب هم نشسته است.
برداشت اول؛ اهواز پل نادری
نگاههایشان گره خورده در چشمان معشوق هزار ساله است. آنها که وقت فراغت از کار کسی را نمیشناسند جز او که به تازگی دلش را صاف کرده.
با لبخندی فراخوانده میشوم، با لبخند عاشقی که دشداشه سپید پوشیده، همرنگ با موهای سرش که یکدست سپید است. نامش عبدالحمید است واشارهاش به دورهاست. جایی که معشوقهاش آرامتر از همیشه ایستاده است. چند قدمی به جلو برمیدارد و خودش را به او نزدیک میکند. « دانشگاه که میرفتم، باید اول میآمدم اینجا آب را میدیدم، بعد میرفتم.»
جمله به نقطه نرسیده جمله بعدی را آغاز میکند و میگوید: « اون روزها همه چیزمون کارون بود، خط پلها رو میبینی؟ تا انتهاش آب بود، این درختارو میبینی الان، هیچکدومش نبود، هیچکدومش. دور تا دور آب بود، آب تمیز. پر از ماهی. چارفصل میشد ماهی گرفت.»
به معشوقهاش نزدیکتر میشود، دستش را به پلی که از بالا نظاره گر معشوق است تکیه میدهد و میگوید: «برو بیایی داشته روزگاری.» اینبار نقطه زودتر از همیشه خودش را به کلماتش میرساند و با تکان دادن سرش میخواهد که ذهن خودم، پنهانی راوی خاطرات او با کارون شود. به اینکه روزگاری کارون برای خودش عالمی داشته. به اینکه روزگاری از این سر شهر به آن سر شهر میرفته. به اینکه احتمالا در گذشته اینطور نبوده که مردم بخواهند بگویند، پاقدمش بد بوده و تا آمده سیل شده.
برداشت دوم؛ اهواز شهرک پیام
«خدا میدونه چند نفرشون زیر آب رفتند، خدا میدونه چند نفرشون دیگه بی فایده شدن.» شیون میکنند و این جمله را ادا می کند. شیون جنوبیها معروف است، اینبار نوبت سمیراست که چادر عربیش را جلو بکشد و از هجوم قطرات آب که تا سی سانتی متری خانهش بالا آمدند شکایت کند. از آبی که بیخبر آمده تا خانه آمده و قصد رفتن ندارد.
سمیرا به کارون که حالا تا پایین پایش رسیده اشاره میکند و میگوید: « زمین کشاورزیمان زیر آب رفته، خدا میدونه چند نفر از این نخلا تو این شهر نابود شدن. خدا میدونه چند نفر دیگه نابود میشن.»
بدون مکث ادامه میدهد: « گل و لای تو خونمم اومده، نشسته همه جا، هرچی پاک میکنیم دوباره آب میزنه بالا، وسایل آشپزخونم نم کشیده. هرچی آبو تخلیه میکنن، تموم نمیشه، دوباره میاد، تو این ده روز که کارون پر شده، یه روزم نشد بخوابیم، خونم قبلا پای رودخونه بود، حالا تو خود رودخونه ست. »
سمیرا به معشوقه که حالا کدروتی در دل او و اهالی دیگر به جا گذاشته خیره شده و میگوید: « پارسال خشکسالی بود، زمینهامان خشک بود، هیچکس به فکر ما نبود، حالا همه جا را آب برداشته، زمینهارو خراب کرده، تو خونمون اومده، بازم کسی به فکرمان نیست.» سمیرا روایت را با سکوت تمام میکند با سکوت و مویهای ریز و نگاهی ممتد به کارون.
برداشت سوم؛ اهواز مرکز رودخانه کارون
معشوق ابدی و ازلی این شهر این روزها قد کشیده، بلند شده و پر عمق. اهالی میگویند، کارون برگشته، هر چیزی که برای خودش بوده را پس بگیرد، زمینهای اطراف، خانههای حریم رودخانه، جاده ساحلی و ...
پای معشوق به شهر را باران باز کرد اما پای بدقدمی و سیل را چه کسی باز کرده است؟ چه کسی در این سالها بیتوجه بوده به رفتن کارون و همچنان هم بیتفاوت است به آمدنش؟
این سوالات اما اگر این روزها به پاسخ نرسند، معلوم نیست چه بر سر قصه عشق مردم شهر به این آب میآید.
33