اکبر گلپایگانی خواننده اصیل موسیقی ایرانی:
زورشان به موسیقی آوازی نرسید
درکوچه پس کوچههای این شهر بزرگ، مردی زندگی میکند که تاریخ موسیقی آوازی ایران را به بعد و قبل خود تقسیم کرده است. مردی که «حنجره طلایی» نام گرفت و بی شک این نام وعناوینی حتی برتر از آن برازنده او و هنرش است.
میگوید «من گلپا هستم و درهنرم هیچ ادعایی ندارم و این اسم عنوانی است که دوستدارانم به من لقب داده اند؛ من با نام گلپا در قلب مردم جای گرفتم و با همین نام روی دوش مردم خداحافظی میکنم، تنها امیدوارم تا زنده هستم بتوانم کارهایی انجام بدهم که مردم کشورم علاقهمند هستند و از من انتظار دارند.»
تاریخ تولد او به سال 1312 میرسد. او۱۰ بهمن ماه درمحله تکیه زرگرهای تهران به دنیا آمد و درخانواده ای هنرمند رشد کرد و پرورش یافت. ازهمان دوران نوجوانی صوت هنرش به گوش میرسید ودر دبستانی که «فرهنگ» نام داشت و بستری برای فرهنگ و هنراو بود قرآن تلاوت میکرد. خانواده گلپایگانی ازخاندان شاخص درموسیقی آوازی هستند و زمینه این هنر و استعداد از پدر به ارث رسیده است
اکبرگلپایگانی ازشاگردان برجسته نورعلی خان برومند است، «ازاستادان بنام موسیقی ایرانی و نوازنده تار، سهتار، سنتور، تنبک و کارشناس ردیف دستگاهی» سال 1335 گلپا اولین آواز خود را با ساز نورعلی برومند و علیاصغر بهاری در یونسکو آغاز کرد.ناگفته نماند او درمحضراستادان برجسته ای چون ابوالحسن صبا، طاهرزاده، اسماعیل ادیب خوانساری، عبدالله دوامی و... تلمذ کرده و تعلیم آواز دیده است و بعدها به دعوت داوود پیرنیا- سرپرست برنامه گلها- به این برنامه راه یافت و شاخه گلی از«گلهای جاویدان» شد و با گذشت حدوداً 40 سال از این دوران او هنوزهم مانند گذشته محبوب بوده و دردل کسانی که گلپا را بخوبی میشناسند جاودانه شده است...
اکبرگلپایگانی میگوید: «تصمیم دارم بعد مرگ خودم وهمسرم خانهام را وقف هنرستان موسیقی کنم. معلمهای آن را هم انتخاب کردهام خانم افیلیا پرتو، آقایان انوشیروان روحانی، شاهین فرهت، لوریس چکناواریان و... دیگر بزرگان که قرار است در این منزل تدریس موسیقی داشته باشند.»
درچهره مهربان و چشمان نافذ و پرامیدی که در پشت عینک دودی او پنهان است هزاران سخن پرنغز نهفته است که از بیان شیوا و صمیمیاش میتوان به داستانهایی از هزار و یک شب موسیقی ایران راه پیدا کرد. تکیه بر صندلیاش میزند که روبهروی پوستری از کنسرت شیراز قرار گرفته است، کنسرتی که قرار بود سال 81 در تخت جمشید برگزار شود اما هیچ گاه مجوز آن صادرنشد.
با همان حال وهوای دوست داشتنیاش سخن به میان میآورد و میگوید: «موسیقی سلیقه است. میخواهم چند نکته را گوشزد کنم که به نظرمن باید روی آن تکیه و توجه داشت. نخست اینکه انسانها میتوانند درمورد همه چیز و همه کس صحبت کنند اما به قول معروف باید به قدر فهمشان سخن بگویند. اگرتخصص کسی رانندگی است نباید که برای دیگران طبابت کند و راههای درمان تجویز نماید! البته شنونده هم باید عاقل باشد. مرحوم ابوالحسن خان صبا همیشه میگفتند «هر کسی نمیتواند مخاطب ساز من باشد؛ باید کسی را پیدا کنم که مشتری و شنونده سازم شود».ما باید گوش مردم را با موسیقیهای خوب تربیت کنیم وگرنه مخاطبان موسیقی بسیارند و سلیقه افراد متفاوت است.دوستانی هستند که حتی نمیتوانند سازشان را کوک کنند اما این جرأت و جسارت را به خود میدهند که در مورد ساز صحبت کنند و به عقیده من تنها کسانی که ردیف موسیقی را بخوبی میدانند و با آن آشنا هستند این صلاحیت را دارند که درمورد موسیقی سخن بگویند.
استاد گلپا درپاسخ به این سؤال که درتربیت گوش مردم چه کسانی مسئول هستند، میافزاید: «یک زمان برنامه ای به نام «گلها» بود و این برنامه را افراد بسیارمهمی اداره میکردند.درست است که آقای داوود پیرنیا خالق برنامه گلها بودند اما ایشان مشاورانی چون روحالله خالقی، موسی معروفی، رهی معیری، علی دشتی و... داشتند که گرداننده این برنامه بودند وعلاوه برآن نوازندههای بنام و گلچین شده ای چون حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی و... در این برنامه حضور داشتند که این امرخود به خود سبب شد برنامه 10 دقیقه ای مورد توجه مردم قرار بگیرد که در ادامه زمان این برنامه بیشتر شد و به 45 دقیقه رسید؛ برنامههایی چون «گلهای جاویدان» که خوانندگانی مانند بنان، فاخته ای، عبدالوهاب شهیدی، محمودی خوانساری، جمال وفایی و... درآن حضور داشتند و من نیز در همان برنامه همکاری میکردم. همه این دوستان در جایگاه خودشان انتخاب شده بودند و گوشهای مردم و مخاطبان آن دوران را برای شنیدن یک موسیقی فاخر آماده میکردند. زمانی که من وارد موسیقی شدم بدون هیچ ادعایی عاشق هنرم بودم و به مدت 10 سال شاگردی نورعلی خان برومند را کردهام. آن دوران هنرمندان درکنار یکدیگر بودند و دوستیهای پابرجایی داشتند، البته بعضی ازدوستان هم کج سلیقگی کردند و در مورد من حرفهایی زدند تا آنجا که پای اعدام من هم ایستادند. یکی از آن موارد شعری بود که به دربار انتساب داده بودند، اما من برای حضرت علی(ع) هم شعرخواندهام و گفتهام «همه درها اگر بسته، در قصر خدا باز است.» آنها گمان میکردند اگرمن نباشم کار آنها گُل میکند و معروف میشوند در صورتی که عکس این اتفاق صورت گرفت و موسیقی فاخر را از بین بردند و تنها دشمنی آنها در خاطرماند. قرار براین بود شاگرد یکی ازهمین آقایان کتابی را به چاپ برساند و آن شخص هم گفته بود نباید نام گلپا دراین کتاب به چاپ برسد چرا که کار ما به اصطلاح تخته خواهد شد.»
«این اتفاقات همچنان ادامه داشت و تمام نشدنی بود. در«گلهای جاویدان» اجرای برنامه داشتم، آن روز آقای مشیرهمایون شهردار را در راهروی رادیو دیدم، ایشان میدانستند من شاگرد نورعلی خان برومند هستم و به من گفتند:گلپا جان کجا میری! گفتم به اتاق آقای پیرنیا؛ از من دعوت کردهاند که آواز بخوانم. ایشان گفتند:یعنی میخواهی آواز بخوانی! گفتم بله. گفت «برو پشت سر مرده آواز بخوان». اما من به جای آنکه از این سخن ناراحت شوم وعکس العملی نشان بدهم از حرفهای او درس گرفتم چرا که استادم به من آموخته بودند «اگر به دنبال آواز هستید نباید شبیه دیگران بخوانید، آنها خیلی بهتر از تو این روش را انجام میدهند تو باید بروی گلپا شوی.» این صحبتها تلنگری بود تا مسیر خودم را انتخاب کنم و به دنبال ساخت مثنوی شور «مست مستم ساقیا دستم بگیر» با غزلی از بیژن ترقی و آهنگسازی مرتضی خان محجوبی رفتم. محجوبی آهنگسازی صاحب سبک و نوازنده ای برجسته و بینظیر در پیانوی ایرانی است. بعد از این کار مثنوی دشتی را خواندم و درادامه قطعه «پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکی است» را اجرا کردم که حواشی بسیاری داشت و بعدها در دستگاههای مختلف همچنان آواز خوانی را ادامه دادم اما اگر امروز به یک هنرآموز آواز بگوییم در دستگاه یکگاه یا بیات بخوان اصلاً نمیداند چیست ولی میآید در مورد موسیقی اظهارنظر میکند. به اعتقاد من آقایانی که تجربهای در زمینه موسیقی آوازی ندارند بهتر است کار خودشان را انجام بدهند و راه خودشان را بروند مردم هم خیلی بیشتر دوستشان دارند.
او در پاسخ به این سؤال که آیا خوانندههای امروزی معروف هستند یا محبوب؟ اظهار میکند: «معروفیت با محبوبیت بسیار متفاوت است. آنها باید خود بیندیشند که آیا هنر و کار خود را برای پول انجام میدهند یا عشق! عشق اسباب سرفرازی است و انسان را به خدا نزدیک میکند اما اگر بخواهند راهشان را تغییر بدهند آن دیگرعشق نام نمیگیرد و یک هوس است. هنرمندانی که آواز میخوانند یا ساز مینوازند باید برای قلب مردم بخوانند و بنوازند و زمانی که به شهرت میرسند و پول هم بهدنبال آن میآید باید آن مبلغ را در راه همان مردم هزینه کنند. من تا به این سن نه حقوق پیشکسوتان را گرفتهام و نه حقوقی از آن زمان که در برنامه گلها بودم. همه آنها را بخشیدهام.
اکبر گلپایگانی بیان میکند: «من هیچ نیازی به پول ندارم و هیچ وجهی بابت تدریس ازشاگردانم دریافت نمیکنم.در خانه من به روی همه باز است و هدف ما جوانان هستند. چند روزی که در دنیا هستیم و زندگی میکنیم بازی است و آن سرافرازی مهم است که به یادگار میماند. یک روزی به این دنیا میآییم و یک روز هم میرویم کفن هم جیب ندارد تا چیزی همراه خودمان ببریم اما وقتی کمک به جوانی کرده باشیم با آرامش خاطر سر بر زمین میگذاریم... 40 است بهدنبال مرگ میدوم اما اجل از من فرار میکند. شما ببینید روی قبرها نوشته شده آرامگاه ابدی.یعنی آسایش و آرامش همیشگی.درآنجا از دروغ، دغل و تهمت خبری نیست و پایان دنیا است.50 سال پیش دریکی از برنامههای گلها خواندم «الهی به مستان میخانه ات به عقل آفرینان دیوانه ات... خدا را به جان خراباتیان کزین تهمت هستیام وارهان» من عاشق آن دنیا هستم.»
او در پاسخ به این سؤال که چرا دراین چند سال موسیقیسازی از موسیقی آوازی یک گام جلوتر بوده میگوید: «موسیقی آوازی هنوز هم از بین نرفته است اما کمرنگتر شده و این کار را به عمد انجام دادند ولی متأسفانه زورشان نرسید و این عشق خدا بود.»
وی در ادامه در مورد چرایی تکرار و تقلید در موسیقی آوازی میافزاید: «نخستین تله، پول است که سبب شده تن به دزدی از کار آهنگسازان دیگر را بدهند و حتی حاضر نیستند از صاحب اثراجازه بگیرند. البته برای من همچنین اتفاقی افتاده و تعدادی از آهنگهایم را بازخوانی کردهاند.اما آخر چرا راه کج را انتخاب میکنید آهنگی که آن شخص تقلید میکند و میخواند پیش از او با بهترین شکل خوانده شده است. اگر این هنرمندان برای یک بارهم که شده قید پول را بزنند میتوانند مانند هنرمندانی چون بنان، فاختهای و... باشند.»
او در مورد گروه موسیقی چاووش میگوید: «کسانی که در این گروه بودند موسیقی را از یک نگاه دیگر میدیدند والبته آقای محمد رضا لطفی با موسیقی بخوبی آشنا بود و با آقای ابتهاج هم همکاری میکردند. ابتهاج هم اگرتنها به شعر میپرداخت خوب بود. دیگر پشت کسی بد نمیگفت و آلوده سیاست نمیشد. او یکی از شعرهای شهریار را بهنام خودمعرفی کرد. یا شعر «دلم دیوانه شد دیوانه شد دیوانه دیوانه/ دگر از خویشتن بیگانهام بیگانه بیگانه/ خوشا حال و خوشا وقت دو مفتون و دو دلداده...» این کار هم برای شاعر دیگری است اما میگوید برای خودم است من این شعر را 60 سال پیش با پرویز یاحقی در دستگاه یک گاه خواندم. آن زمان ابتهاج اعلام کرد برنامه گلها را ازبین میبرم و هنر را آلوده به سیاست کرد. او میگفت تاج سلطنت بر موسیقی میزنم. حتی راه شجریان را هم تغییر دادند.
شما بگویید چاووش در موسیقی چه مسیری را طی کرد؟
گلپا 85 سال سن دارد و آرزو میکند که موسیقی گلها همچنان پا برجا بماند و هیچگاه فراموش نشود و بارقههایی در آن دیده میشود. همانطور که امروز موسیقی از مرغ سحر و ربنا برگشته است.
منبع: ایران
10