چگونه حواس پرتی به یادگیری عمیق تر کمک میکند؟
توانایی منحرف شدن از مسیر سخنرانی مهارتی است که بسیاری از ما باید آن را آگاهانه یاد بگیریم.
کلاس درس گاهی اوقات کاملاً یکطرفه و شبیه سخنرانیای کسلکننده میشود. نه میشود راحت خوابید، نه حرفهای استاد سلولهای خاکستریمان را قلقلک میدهد. نتیجۀ چنین کلاسی میشود ذهنی کلافه و بدنی که از فرط نشستن خشک شده. اما شاید همچنان یک راه فرار باقی باشد: اینکه بگذاری ذهنت برای خودش پرسه بزند. کتابی جدید میگوید این موقعیتِ نیمهحواسپرت، اینکه هم گوشت به استاد باشد و هم نباشد، به ذهن کمک میکند تا بهتر فکر کند، و از این میگوید که چگونه پرسههای ذهنی میتوانند برای یادگیری مفید باشند.
دانشجو که بودم درسی دربارۀ تاریخ روشنفکری اروپا گذراندم که در سه ترم متوالی تدریس میشد. استاد این درس، ماری گِلاک، سالها کرسی استادی این درس را در انحصار خودش داشت. او تمام کلاس را یک نفس درس میداد و معمولاً پنج دقیقۀ آخر را به سؤالات دانشجویان اختصاص میداد. برای برخی دانشجویان، این شیوۀ تدریس بیشتر به کابوس شباهت داشت، من اما عاشق این شیوه بودم. او با چنان مهارت و تسلطی دربارۀ طراحیهای شهری اوسمان و تعریف هگل از تاریخ صحبت میکرد که احساس میکردم سرم را باز کرده و دانشش را آنجا امانت میگذارد. واحدهای درسی چالشبرانگیز بودند؛ اما یادگرفتن از دکتر گِلاک، کار سادهای بود. او همۀ دانشش را به من داده بود، و من، دانشجویی خوششانس، بخت آن را داشتم که دانشش را به خانه ببرم.
بااینحال، ماری کاپِلو، نویسندۀ کتابهای غیرداستانی و استاد زبان انگلیسی، در مقالۀ جدید و فوقالعادهاش با عنوان خطابه، نشان میدهد در تعبیرم از نقش فکریام به خطا رفتهام. کاپِلو، جایی در نیمۀ این مقاله که -به اندازۀ یک کتاب- طولانی است، در عین آنکه از سخنرانیکردن دفاع میکند، بر ضرورت ایجاد تغییرات کلنگرانه و خلاقانه در ساختار ارائۀ سخنرانی تأکید میکند و مینویسد: «وقتی در سالن سخنرانی محکم به صندلیهایمان چسبیدهایم، سرِ گشاد قیف نیستیم که سخنران دانشش را درون آن بریزد». اول بار که این تعبیر را خواندم، برآشفته شدم: مگر من سرِ گشاد قیف نبودم؟ اما الان میفهمم موقعیت حساسم موجب شد یادگیری به این شیوه اینقدر برایم راحت باشد. من دانشجوی تماموقتی بودم که در پردیس دانشگاه زندگی میکرد؛ آدم کمالگرایی بودم که احساس ناامنی میکرد و از صحبت در کلاس وحشت داشت؛ درعینحال خودش را ملزم به یادگیری میدانست. وقتی به سالن سخنرانی میرسیدم، کاملاً یک پذیرنده بودم: حاضروآماده، حواسجمع و مشتاق تعلیمدیدن.
ده سال گذشته و حالا کاندیدای دورۀ دکترا هستم و در میانۀ این بیماری همهگیر، واحدهای درسیام را آنلاین میگذارنم و به تدریس واحدهای آنلاین هم مشغولم. بهخوبی میدانم نه دانشجویانم در این شرایط سر کلاس حاضر میشوند و نه من. آموزش مجازی، حضور در کلاس را به امری انتزاعی تبدیل کرده است، حواس افراد ناگزیر پرت میشود و یادگیری، مانند بالارفتن از یک جادۀ سربالایی سخت و نفسگیر شده است. در زوم، پذیرندگی بهسختی به دست میآید. آموزش مجازی از ما میخواهد سخنرانیهای علوم انسانی را ابزاری آموزشی تصور کنیم که حتی، و بهویژه، برای شنوندۀ حواسپرت کارآمد است. کاپِلو نیز همین را از ما میخواهد. در حقیقت، به اعتقاد کاپِلو، حواسپرتی مسئلۀ اصلی سخنرانی است. وی معتقد است سخنرانی ابزاری برای انتقال اطلاعات نیست؛ بلکه جرقۀ اندیشه را در ذهن مخاطب ایجاد میکند (به نظر میرسد، وی برخی حوزههای بهشدت انضمامی را از این قاعده مستثنا میکند: شک دارم واژۀ سخنرانی برای اساتید حوزۀ پزشکی هم صدق کند) کاپلو بر این باور است که نقش سخنران فعالکردن ذهن شنونده است. و اگر در ضمن سخنرانی، برخی مخاطبان به خیالپردازی یا نشخوار ذهنی بیفتند، سخنرانی، موفق بوده است.
کاپلو طرفدار اندکی بیتوجهی است. او مقالۀ خطابه را قبل از همهگیری این بیماری نوشت؛ اما شک دارم منظورش این بود که دانشآموزان صدای معلم را در زوم ببندند یا در کلاس، انیمال کراسینگ بازی کنند. در واقع، او معتقد است هر طنین صدای سخنران کمکمان میکند در افکارمان غوطهور بمانیم. وی به یاد میآورد در سخنرانیِ زیستشناس تکاملیِ تأثیرگذاری به نام استفان جِی گُلد شرکت کرده بود. در نیمۀ سخنرانی، نکتهای کاپلو را در افکارش فرو برد: «استخوان کوچکی که به آبشش ماهیان کمک میکرد، در گذر زمان در گوش داخلی پستانداران ظاهر شود». او از باقی سخنرانی گُلد چیزی نفهمید؛ اما به «صدای سخنران» نیاز داشت تا به جای نگرانیهای شخصی و کسلکننده همچنان به آن استخوان کوچک فکر کند. به اعتقاد کاپِلو، این وضعیتِ نیمهحواسپرتی که فرد به چیزی «گوش نمیدهد» آرامشبخش است. روانشناسی نیز آن را عملی سالم تلقی میکند. این کار، مانند مدیتیشن، «کمک میکند، درحالیکه یک قسمت از مغز بیدار است، همزمان قسمتهای دیگر به خواب روند».
کاپِلو توجه عمیق اما پراکنده را ترجیح میدهد. این اعتقاد، او را بهلحاظ فکری به جنی اودِل نزدیک میکند؛ هنرمند و نویسندهای که در سال ۲۰۱۹ کتابش را با عنوان چگونه کاری نکنیم؟۲ منتشر کرد. وی در این کتاب، «تمرکز شدید» را رد میکند؛ «تمرکز شدید» لازمۀ زندگی «در دنیایی است که ارزشمان را میزان بهرهوریمان معین میکند.» اودل به دنبال «سرچشمههای ناپیدای ابهام و ناکارآمدی» در دنیای معاصر است. کاپلو معتقد است سخنرانیها میتوانند دقیقاً این امر را به دست دهند؛ البته فقط در صورتی که سخنرانان خود را موظف ندانند بیشترین حجم دانش را در کمترین زمان ممکن به مخاطب انتقال دهند. در حقیقت، کاپلو از سخنرانان میخواهد مسئولیت انتقال دانش را آنقدرها هم جدی نگیرند.
اودل برای تأکید بر ناکارآمدی از مفهومی استفاده میکند که کاپلو «راههای پرسهزدن» مینامد. این دو معتقدند پرسههای ذهنی کلید یادگیری حقیقی است و توانایی منحرفشدن از مسیر مهارتی است که بسیاری از ما باید آگاهانه آن را در خود بپرورانیم. کاپلو توضیح میدهد «در آمریکای قرن ۲۱، امور بسیاری توجه ما را به خود جلب میکنند یا توجه ما را طلب میکنند، بدون آنکه به توجه ما نیاز داشته باشند یا توجه ما را تغییر دهند». اگر سخنران تلاش کرد نقطه توجه ما را تغییر دهد، چه؟ اگر هدف اولیۀ استاد دانشگاه این باشد که هر یک از دانشجویان بهجای توجه به محتوای واحدهای درسی، مواد درسی را پنجرهای ببینند که به روی تجربیات، کنجکاویها و نیازهایشان باز میشود، آن وقت چه؟
برای مثال، سخنرانی اخیرم را در نظر بیاورید که برای دانشجویان سالاولیام در کلاس نگارش ارائه دادم. من از جلوههای پنهان زنستیزی صحبت میکردم، از جلوههای پنهان زنستیزی در واکنشهای خوانندگان و منتقدان به کتابهایی که زنان نوشتهاند. این سخنرانی مناسب حال همۀ ۲۳ دانشجویم بود؛ اما احیاناً مناسب به ۲۳ روش متفاوت. لازم نبود تکتک دانشجویان به همۀ درس توجه کنند. احتمالاً بهتر بود برخی از آنها به واکنششان به رمانهایی فکر کنند که قبلاً خوانده بودند، یا فکر کنند این اتفاق چگونه میتواند دربارۀ سلیقۀ موسیقی آنها هم بیفتد، یا از این پس دقت کنند چطور میتوانند خودشان رویکرد متفاوتی به نقد اتخاذ کنند.
کاپلو معتقد است سخنرانان باید این حقیقت را بپذیرند که یادگیری واقعی در درجۀ نخست از درون آغاز میشود: یادگیری از اندیشههایی آغاز نمیشود که مدرس بهخوبی ارائه میدهد، بلکه از پیوندهایی آغاز میشود که مغزتان میان این اندیشهها ایجاد میکند. کاپلو معتقد است، اگر سخنرانان این حقیقت را نپذیرند، تلاش میکنند راه پرسههای ذهنی را ببندند تا هر کس متناسب با ویژگیهایش، تعبیری از سخنرانی در ذهنش ایجاد نکند. این امر تا اندازهای معقول است: میدانم که صحبتهایم دربارۀ زنستیزی ادبی به یک اندازه به کار هر ۲۳ دانشجویم نمیآید. هر کدام از آنها علایق مخصوص به خودشان و عقبۀ متفاوتی دارند. کاپلو پیشنهاد میدهد این حقیقت را بپذیرم و سخنرانی را مجموعهای از بارگیریهای ذهنی بدانم که در نهایت به اندیشیدن منجر میشود. منِ سخنران، بهجای آنکه استدلالی منسجم ارائه دهم که همۀ دانشجویان جذبش کنند، باید تلاش کنم کنجکاویشان را در حوزههای مختلف بیدار کنم؛ سپس، آنها را به «آرامشی» هدایت کنم «که اندیشه در آنجا شکل میگیرد».
وقتی تدریس کار هر روزتان است، رسیدن به این هدف کمی دشوار میشود. کاپلو هم راهکاری عملی ارائه نمیدهد. در سخنرانیام در باب زنستیزی ادبی تلاش کردم از مدل پرسۀ ذهنی الگو بگیرم و با نقل حکایتها و پرتشدن از موضوع آن نقطۀ آرامش را ایجاد کنم، به این امید که دانشجویانم کمی در ذهنشان پرسه بزنند. نمیتوان گفت این تکنیک چقدر اثرگذار بود؛ اما به نظر میرسید دانشجویانم از بحثهایی که مطرح میشد، به وجد میآمدند. در کلاسهای مجازی، اشتیاق بحث و گفتوگو، بهخودیخود یک موفقیت محسوب میشود و نشان میدهد استدلال کاپلو بهطرز عجیبی سودمند است. تدریس در دوران این بیماری همهگیر مستلزم آن است که در تمامی جوانب انعطافپذیر باشیم: حضور در کلاس، طراحی برنامۀ درسی، انتخاب موضوعات درسی، و واکنشهای موردانتظار دانشجویان. باید انعطافپذیر باشیم، چراکه در حال حاضر بهسختی میتوانیم به دانشآموزان دسترسی داشته باشیم. فقط صفحۀ مانیتور نیست که بینمان فاصله میاندازد. پاییز امسال دانشجویانم بین دانشکده، کار، مسئولیتهای خانوادگی، اضطرابهای انتخاباتی و ترسهای ناشی از کرونا سرگردان خواهند بود. برخی در قرنطینه به سر میبرند؛ برخی بیمار شدهاند.
در این شرایط، زندگی تحصیلی کار آسانی نیست. آسانتر آن است سبکی از بودن را برگزینیم که کاپلو توصیف میکند:«مجموعهای از فعالیتهای تکراری و آن دستی که خودکار بهسمت تلفن همراه دراز میشود». اگر سخنرانیام میتواند تکانی به دانشجویانم دهد و موقتاً به آنها انرژی دهد و از آن حالت خارجشان کند، به پیروزی کوچکی دست یافتهام. اگر بتوانم بهصورت معناداری ذهن دانشجویانم را بهسمت امکانهای جدید سوق دهم، بر اساس استانداردهای کاپلو، خدمت ارزشمندی در حق آنها انجام دادهام، حتی اگر در پایان کلاسِ نگارش نیمی از دانشجویانم به اموری بیندیشند که ارتباطی به نوشتن ندارد. آنچه -در سخنرانی، و در آموزش- اهمیت دارد، اندیشیدن است و بس.
منبع: ترجمان
70