خواهر 14 سالهام را از چنگ دوست شیطان صفت پدرم نجات دادم
۱۶ سال بیشتر ندارم و در مقطع دبیرستان تحصیل می کنم اما تا الان زندگی گرم و خوشی را کنار خانواده تجربه نکردم. از وقتی که یادم می آید پدرم به شیشه اعتیاد دارد. در خانه ماچیزی جز جنگ و دعوا و فحاشی وجود ندارد.....

مادرم به خاطر این که خرج خانه را بدهد به ناچار از یک پیرزن تنها پرستاری می کند و بیشتر اوقات شب ها هم از سرکار نمی آید. پدرم هم که حس مسئولیت پذیری در او مرده بود با پولی که از مادرم به زور می گرفت، مواد مصرف می کرد.
یک روز آن قدر دعوای آن ها شدت گرفت که با چاقو به سوی مادرم حمله ور شد. من از ترس این که مبادا او را بکشد خودم را سپر مادرم کردم اما پدرم فرقی به حالش نکرد و نتوانست خشمش را کنترل کند. او چاقو را بالا برد و من از شدت ترس چشمانم را بستم.
ناگهان روی بازویم داغ شد، چشمانم را که وحشت زده باز کردم تیغه چاقو بازویم را خراش داده بود. در همین حال مادرم که خودش را می زد و گریه می کرد، بغل کردم و آن روز سیاه گذشت.
از آن به بعد مادرم بی چون و چرا همه حقوق خود را در اختیار پدرم می گذاشت و او آن را دود می کرد. یک هفته ای بود که مادرم را از کار بیرونش کرده بودند و به سختی هزینه زندگی را تامین می کردیم.
پدرم گفت: برو سرکار وگرنه دخترانت مجبور می شوند برایم مواد جور کنند. به همین دلیل مادرم در به در دنبال کار بود تا از ما در برابر این اتفاق مواظبت کند. بالاخره در یک کارخانه ای که کسی معرفی کرد، مشغول کار شد و اوضاع به روزهای قبل برگشت.
یک روز که پدرم در خانه مواد می کشید، دوستش هم آمد و او را هم مهمان کرد. دو نفر ی تا می توانستند شیشه مصرف کردند. من هم از ترس از اتاقم بیرون نیامدم. ناگهان خواهر ۱۴ ساله ام از مدرسه آمد. ترس همه وجودم را فرا گرفت که مبادا برایش اتفاقی بیفتد.
خواهرم کوله پشتی اش را محکم تر گرفت و می خواست سریع به اتاقش برود که رفیق پدرم او را گرفت و قصد تعرض به او را داشت. پدر بی غیرتم که سرش به بساطش گرم بود، برایش مهم نبود. از اتاق بیرون رفتم و با این دستان بی رمقم او را زدم و هر طور بود خواهرم را از دام او نجات دادم.
پا برهنه به داخل خیابان دویدیم. چند ساعتی گذشت و ما جرئت بازگشت به خانه را نداشتیم. این بود که تصمیم گرفتم با خواهرم به کلانتری بیایم و موضوع را به پلیس اطلاع بدهم. امیدوارم روزی این روزهای سیاه پایان یابد و ما هم رنگ خوشی را به خود ببینیم اما ای کاش...
اهمیت ادعای این دختر نوجوان موجب شد تا سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت) دستورهای ویژه ای را برای بررسی دقیق این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی صادر کند.
بر اساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر
کاشکی پدر بیشرفشون رو دولت گم و گور کنه تا این دخترای بیچاره در کنار مادرشون بتونن زندگی کنن بودن این مرد برای خانواده سمه ، دکتر پزشکیان شما که عاشق عدل علی (ع) هستید نزار این مرد این دخترا رو بدبخت کنه الان یه سری مردم دو دره شدن از همدیگر شکایت می کنن با هم تبانی می کنن می اوفتن تو زندان بعدش با کمک مردمی بیرون می آن و پولی که به اصطلاح طلبکار گرفته بین خودشون تقسیم می کنن بخدا امثال این خانواده کمک نیاز دارن اون مرد بیشرف رو یا بکشید یا یه جورایی از این زن و بچه دور کنید خلاصه برای این قبیل خانواده ها کاری کنید
کلانتری رسالت مشهد؟
کشور را افغانی و مواد مخدر را ویران کرده..آن وقت حکومت تمام هم و غمش محور خودش و فلسطین است و لبنان...اصلا ملت ایران را به حال خودش. رها کرده است.....آیا مسولیت این دختران بی گناه و اعتیاد پدر وی و میلیون ها پدر دیگر بر عده این حکومت نیست؟؟؟