شاهزاده قجری که موی دماغ پهلوی شد / مصدق، آغازگر کشمکش میان ایران و آمریکا
وقتی که صحبت از تقابل ایران و آمریکا میشود، برخی میپندارند این تقابل از انقلاب اسلامی آغاز شده؛ اما تنها یک نام کافیست تا این فرضیه باطل شود: محمد مصدق.
به گزارش خبر فوری ، محمد مصدق از چهرههای قجری است که در دوره پهلوی با حمایت مردم از کرسی وکالت مردم در مجلس شورای ملی به کرسی صدارت رسید و نفت ایران را ملی کرد.
این اقدام که در تقابل کامل با منافع بریتانیا بود، خیلی زود به تحریم ایران منتهی شد و در نهایت واشنگتن که خود را جایگزین لندن در منطقه میدید، با کودتایی، مصدق را کنار زد.
هرچند در دولت بیل کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا رسما از این کودتا عذرخواهی کرد، اما این واقعه تاریخی نشان میدهد که مشکل آمریکا با ایران، نه انقلاب اسلامی یا نظام سیاسی حاکم بر کشورمان، بلکه منافع سیاسی و اقتصادی است.
امروز 29 اردیبهشت، سالروز تولد کسی است که همه او را به عنوان ملی کننده صنعت نفت میشناسند، هرچند برخی مورخان نیز عدم تعامل او با قدرت های جهانی را نکوهش میکنند. محمد مصدق کیست و در ایران چه کرد؟ این گزارش، تلاش میکند به این پرسش تاریخ معاصر پاسخ دهد.
کودکی پسری که مرد بزرگی در ایران شد
محمد مصدق متولد ۲۹ اردیبهشت ۱۲۵۸ در سنگلج تهران است که ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت. پدرش میرزا هدایتالله آشتیانی، وزیر دفتر ناصرالدین شاه و از نوادگان میرزا محسن آشتیانی بود. میرزا هدایت الله وزیر دفتر، پدر مصدق، از رجال متجدد روزگار خود و از اطرافیان میرزا تقی خان امیرکبیر بود. ملک تاج خانم مادر محمد مصدق، ملک تاج خانم (نجمالسلطنه) دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرتالدوله و نوه عباس میرزا ولیعهد بود که موقوفه بیمارستان نجمیه تهران را بنا نهاد.
در ۱۶ اسفند ۱۲۶۴، پدربزرگ مادری محمد، شاهزاده فیروز میرزا نصرتالدوله درگذشت. چنانکه در آن دوره مرسوم بود، هرگاه یکی از حقوقبگیران دولت درمیگذشت یک سوم حقوق او به بازماندگان میرسید و به همین سبب یک سوم حقوق ۱۲۰ تومانی وی، به فرزندانش از جمله عبدالحسین میرزا سالار لشکر (بعداً معروف به فرمانفرما), خانم سرورالسلطنه (بعدها ملقب به حضرت علیا) و خانم نجمالسلطنه تعلق گرفت. خود مصدق نوشتهاست: «هیچ حقوقی یا اضافهحقوقی داده نمیشد مگر اینکه پیشتر محل آن تعیین شدهباشد و محل حقوق جدید به این روش معمولاً یک سوم متوفیات بود. بهاین طریق که هر کسی از دنیا میرفت اگر وارثی داشت یک سوم از حقوق او و الا تمام آن در اختیار دولت قرار میگرفت که به هر کس میخواست میداد…» در سال ۱۲۷۰ شمسی، میرزا هدایتالله آشتیانی از ناصرالدین شاه درخواست کرد که میرزا محمد (مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان زبردست قرار گیرد و در فهرست حقوقبگیران درآید و ناصرالدین شاه آن را پذیرفت.
در تاریخ اول شهریور ۱۲۷۱ خورشیدی پدر میرزا محمد درگذشت. پس از در گذشت پدرش به رسم زمامداری آن زمان محمد به تصدی استیفای خراسان رسید، که وظائف رسیدگی به کلیه حسابهای ایالات یا ولایات مربوطه و دستورالعملهای امور مالی را برعهده داشت.. ابتدا از وجود سررشته داران راهنمایی گرفت ولی خیلی زود بر امور مسلط شد ودر ردیف مستوفیان کار آمد قرار گرفت. پسر بزرگ میرزا هدایتالله از خواهر میرزا یوسف آشتیانی، میرزا محمد حسین نام داشت که سالها به علت بیماری میرزا هدایت الله وزارت دفتر استیفا را عهدهدار بود و با فوت پدر رسماً به این سمت منصوب شد. میرزا علی و میرزا محمد، پسران دیگر میرزا هدایت الله به ترتیب «موثقالسلطنه» و «مصدقالسلطنه» لقب گرفتند. در همین زمان یک سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایتالله وزیر دفتر بین بازماندگانش تقسیم شد و قسمتی هم به مصدق السلطنه رسید…"
از تاریخ ۱۶ دی ۱۲۷۳ تا ۸ اردیبهشت ۱۲۷۴، مظفرالدین میرزا ولیعهد که بهرسم معمول دوره قاجار، فرمانروای آذربایجان بود و در تبریز زندگی میکرد به همراه اطرافیان، به تهران سفر کرد و این ۱۱۲ روز را در منزل داماد خودعبدالحسین میرزا فرمانفرما (دایی مصدق) به سر برد. نجمالسلطنه با میرزا فضلالله خان وکیل الملک، منشی باشی ولیعهد ازدواج کرده و در بهار ۱۲۷۳ خورشیدی به همراه شوهر خود و مصدق از تهران به تبریز جابهجا شد. مصدق بیش از یک سال در تبریز زندگی کرد و آشنایی او به زبان آذری در این دوران بود.
در سال ۱۲۷۵ مظفرالدین شاه پس از قتل پدرش ناصرالدین شاه تاجگذاری کرد. پس از این ماجرا تمامی افرادی که در دربار ولیعهد در تبریز بودند به تهران نقل مکان کردند. در همان سال ۱۲۷۵ عبدالحسین میرزا فرمانفرما علیه علی اصغر خان اتابک معروف به امینالسلطان، اتابک اعظم نخستوزیر، توطئه کرد و چهار ماه پس از به تخت نشستن مظفرالدین شاه با دسیسه اتابک را کنار زدند و پس از آن، کشور بدون صدر اعظم و با زعامت چهار وزیر به شمول وزیر داخله مخبرالدوله؛ وزیر جنگ فرمانفرما؛ وزیر خارجه مشیرالدوله؛ و وزیر مالیه نظامالملک اداره گردید و میرزا فضلالله خان وکیلالملک، منشی مخصوص شاه، فرمان استیفای خراسان را به نام میرزا محمد خان مصدقالسلطنه صادر کرد.
داماد سومین امام جمعه تهران
سال ۱۲۸۰ خورشیدی، مصدق که در آن زمان ۱۹ سال داشت زهرا دختر میرزا زینالعابدین تهرانی سومین امام جمعه تهران را به همسری اختیار کرد. زهرا ابتدا ملقب به شمسالسلطنه بود. پس از مرگ مادرش، دختر ناصرالدین شاه که لقب ضیاءالسلطنه را داشت، این لقب به شمس السلطنه که همسر مصدق بود داده شد. ازدواج این دو ۶۴ سال تا پایان زندگانی شان ادامه یافت. این زوج صاحب سه فرزند دختر و چهار فرزند پسر شدند که دو تن از فرزندان به نامهای محمود و یحیی در دوره کودکی فوت کرده و دو فرزند پسر به نامهای احمد و غلامحسین و سه دختر به نامهای منصوره و ضیاء اشرف و خدیجه باقی ماندند.
نماینده هشت دوره مجلس
او مشهور به دکتر مصدق و ملقب به مصدق السلطنه، سیاستمدار، حقوقدان، نماینده هشت دوره مجلس شورای ملی، استاندار، وزیر و دو دوره نخستوزیر ایران بود. محمد مصدق نخستین ایرانی دارنده مدرک دکترای رشته حقوق است. مصدق در زمان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی، اگر چه از حکومت قاجار مأیوس بود ولی با توجه به این که میدانست رضا شاه حکومتی برمبنای دیکتاتوری ایجاد میکند، با این کار مخالفت کرد و بعد از آن یکی از منتقدین سرسخت او شد. در زمان حکومت رضاشاه، مصدق زندان رفته و مدتی را در تبعید گذرانید. او سلطنت پهلوی را مخلوق سیاست انگلستان میدانست و اندیشه های ضدانگلیسی او از همان زمان آغاز شد.
محمد مصدق، در دوران سلطنت محمدعلی شاه، توسط برادر ناتنی اش حشمت الدوله والاتبار به عنوان یکی از اعضای طبقه اعیان و اشراف، به عضویت «مجلس شورای کبرای دولتی» که توسط شاه ایجاد شدهبود انتخاب میشود. احمد کسروی راجع بهاین اقدام چنین نوشتهاست: «محمد علیشاه… با فهم و اندیشه کوتاه خود بر آن شد که مجلسی به نام مجلس شورای کبرای دولتی از درباریان و اعیان و بازرگانان پدیدآورد که در دربار بنشینند و در کارهای دولتی به سگالش پردازند و این خود جانشین دارالشورا باشد؛ از این رو پنجاه تن کمابیش از آن کسان فهرست کردند و به هر یکی نامه فرستاده به باشندگی در آن مجلس خواندند که روز شنبه هفتم آذر ۱۲۸۷ (۴ ذیقعده ۱۳۲۶) که روز گشایش آن مجلس خواستی بود، به دربار روند و پس از هفتهای دو روز در مجلس باشند و گفتگو کنند… در آن مجلس جز گفتگوهای بیهوده به میان نمیآمده و باشندگان بیش از همه به خودفروشی و برتری جویی به یکدیگر میپرداختهاند». اما این فعالیت باب طبع مصدق که خود جزء مشروطهخواهان محسوب میشد، نبود. مصدق پس از تشکیل یک جلسه با وساطت برادرش حشمتالدوله والاتبار در خواست گذرنامه میکند و در همین راستا یک جلسه بینتیجه با شاه برگزار میکند که شرح آن در کتاب «خاطرات و تالمات» آمدهاست. بعد از آن با کسب اجازه خروج از کشور برای ادامه تحصیل به اروپا رفت.
در این باره مصدق به دو علت اشاره کردهاست، او علیرغم احساس رضایت در سالهای نخستین این مسؤولیت، به کسب دانستهها بیش از آنچه در مکتبخانههای فراگیر درس داده میشد، گرایش داشت و در این میان ماجرای گله مندی یک ارباب رجوع که به گفته مصدق "حقوقی در حقش برقرار شده و از تأدیه رسوم معمول خودداری میکرد… " بهانهای به دست امینالسلطان اتابک اعظم صدراعظم دوران ناصری و مظفری داد تا ناراحتی درونی خود را نسبت به مصدق که میاندیشید با مخالفان صدراعظم ارتباط دارد، آشکار ساخته و تصمیم به برکناری او بگیرد، کاری که در عمل رخ نداد. این جریان منجر به این شد که مصدق در خانه گوشه نشینی کند و روانه مدرسه تازه تأسیس شده علوم سیاسی آن دوره گردید؛ ولی به علت ممنوعیت تحصیل مستخدمین دولت، در خانه به مطالعه خصوصی پرداخت و از اساتیدی مانند محمدعلی کاشانی، میرزا عبدالرزاق خان یغابری، میرزا غلامحسینخان رهنما و میرزا جوادخان قریب (دیپلم مدرسه سیاسی و ناظم مدرسه آلمانی) بهره برد.
مصدق برای رها کردن کارش دو دلیل برمیشمرد:
یکی این بودکه از مسؤولیت کاری که داشتم خود را رها کنم تا بهتر بتوانم تحصیل کنم و دیگر اینکه چون تبلیغات علیه مستوفیان روز به روز بیشتر میشد. من خود را از جرگهٔ آنان خارج نمایم و علت فراوانی تبلیغات این بود که بعد از مشروطه این اندیشه در جامعه قوت گرفت که تجدید رژیم مستلزم تشکیلات نو است؛ کارمندان پیشین باید از کار خارج شوند و جای خود را به چهرههای جدید بسپارند. به گفته مصدق در دوره مشروطه «کلمه مستوفی و دزد مترادف شده بود».
برای شغل مستوفی شرایط مساعد نبود و دیگر اعتبار خود را از دست میداد. مصدق بر آن شد که در راه سیاست قدم بگذارد. مصدق شغل مستوفی خراسان را نزد آقا میرزا رضا گرکانی به امانت گذاشت. آقا میرزا مستوفی کردستان و ساوه بود. عبدالله مستوفی مینویسد «مصدق به مناسبت خصوصیتی که با برادرم آقا میرزا داشت به تقاضای خود مصدق، کار خراسان را هم ضمیمه سایر کارهای آقا میرزا گشت و فرمان و احکام آن صادر گردید».
اولین تجربه نمایندگی از اصفهان
محمد مصدق در باره انتخاب خود به نمایندگی اصفهان در مجلس دوره اول چنین مینویسد: «روزهای اول مشروطه که هنوز مشروطیت ایران نضج نگرفته بود و مقام نمایندگی حقوق نداشت و کمتر کسی داوطلب وکالت بود، برای من نیز سهل بود که مثل بعضی از همقطارانم به نمایندگی یکی از طبقات وارد مجلس بشوم و آن چیز که مانع از هر اقدام گردید نداشتن سن سی سال بود؛ ولی بعد که اعتبارنامه بعضی از نمایندگان کمتر از سی سال به تصویب رسید من نیز به فکر وکالت افتادم و چون در طهران محلی برای انتخابم نبود به جهات زیر داوطلب نمایندگی از شهر اصفهان شدم: از طبقه اعیان و اشراف در آن شهر کسی انتخاب نشده و محل آن خالی بود. همسرم در اصفهان دو ملک موروثی داشت موسوم به کاج و خاتونآباد که این علاقه سبب شده بود با بعضی از رجال و اعیان آن شهر آشنا بشوم. شاهزاده سلطان حسین میرزا نیرالدوله حاکم اصفهان و یکی از ملاکین مهم نیشابور سالها در نیشابور حکومت میکرد و با من که مستوفی خراسان بودم ارتباط داشت. دوستان دیگری هم در تهران داشتم که میتوانستند به من کمک بسیار بکنند، ولی غافل از آنکه در آن دوره نیز مثل ادوار بعد اعتبارنامههایی که قبل از رسمی شدن مجلس مطرح شد، بدون اعتراض گذشت و اعتبارنامه من که بعد میخواست مطرح شود در شعبه مأمور به رسیدگی مورد اعتراض قرار گرفت و میرزا جواد خان مؤتمنالممالک نماینده کرمان و عضو شعبه که تاریخ درگذشت مرتضیقلی خان وکیلالملک والی کرمان و شوهر اول مادرم را میدانست چنین استدلال نمود که اگر مادرم بلافاصله پس از ۴ ماه و ۱۰ روز عدّه قانونی با پدر ازدواج کرده بود و من هم نه ماه بعد از آن متولد شده بودم باز سی سال نداشتم. چون این حرف جواب نداشت صرف نظر کردم.
شناسنامه دکتر مصدق
این اعتراض که در آن دوره بر ضرر من بود در دوره شانزدهم تقنینیه [سال ۱۳۲۸ شمسی] به سودم تمام شد و علت این بود که در کابینه وثوقالدوله که هنوز قرارداد ۱۹۱۹ میلادی تصویب نشده ولی رویه کار دولت معلوم بود و من میخواستم از ایران بروم و در یکی از ممالک اروپا اقامت کنم احتیاج به گذرنامه داشتم که طبق تصویبنامه هیئت وزیران به کسانی داده میشد که دارای سجل احوال (شناسنامه) باشند. نظر به اینکه سال ولادتم در پشت قرآنی نوشته شده بود که در دست نبود، آن را بدون تحقیق و تشخیص اختلاف سال قمری با شمسی در کلانتری ۳ شهر تهران نوشتم که شناسنامه صادر شد، و موقع انتخابات دوره ۱۶ تقنینیه طبق آن شناسنامه از هفتاد تجاوز میکرد. این بود که عکس سنگ قبر وکیلالملک کرمانی را که تاریخ وفاتش با تمام حروف روی آن منقور است از نجف خواستم و آن را به وزارت کشور فرستادم و با همان دلیل که مؤتمنالممالک ثابت کرده بود که سی سال نداشتم، ثابت کردم که سالم از هفتاد کمتر است که مورد تصدیق انجمن مرکزی انتخابات قرار گرفت و اعتبارنامهام را صادر کردند.»
تحصیل در فرانسه، تابعیت از سوییس
محمد مصدق در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از پایان یافتن تحصیل علوم مالیه در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و به دریافت درجه کارشناسی ودکتری در رشته حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل آمد. موضوع پایاننامه کارشناسی او مسوولیت دولت برای اعمال خلاف قانونی مستخدمین در موقع انجام وظایف و قاعده منع استرداد مقصرین سیاسی بود. او تز دکترای خود را در مورد وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه نوشت که بعداً به فارسی ترجمه شد و در تهران به چاپ رسید. مصدق اولین ایرانی است که در رشته حقوق دارای مدرک دکترا میباشد.
مصدق جریان درخواست تابعیت سوییس را به شرح زیر بیان کردهاست: «... من در تمام مدت اقامتم، همه روزه تا ظهر به کارآموزی مشغول بودم و عصرها هم با یکی از دانشجویان همدوره خود به ترجمه تز اشتغال داشتم. … مدت کارآموزی شش ماه بود و من نه ماه در آن دارالوکاله کارکردم و در عالیترین دادگاه نوشاتل در محاکمهای شرکت نمودم و تصدیقنامه وکالت خود را به شرط تابعیت سوییس از آن دادگاه گرفتم. نظر به اینکه تحصیل تابعیت سوییس مستلزم ترک تابعیت اصلی نیست و هر واجد شرطی بدون از دست دادن تابعیت اصلی میتواند آن را تحصیل کند و شرط تحصیل تابعیت هم این بود که درخواستکننده مدت سه سال در سوییس اقامت کرده و در محل اقامت سابقه بد نداشته باشد، از شهربانی نوشاتل تصدیق گرفتم و آن را به ضمیمه درخواست خود به دولت مرکزی سوییس فرستادم که مورد قبول واقع شد.»
مصدق در صفحه ۱۱۸کتاب خاطرات و تالمات مصدق در تکمیل موضوع تابعیت چنین مینویسد: «ولی توقفم در تمام مدت جنگ در ایران سبب شد که کارم ناتمام بماند و بواسطه پیشآمد جنگ عده زیادی از ملل مختلف از ان دولت درخواست تابعیت کنند و دولت نیز برای احتراز از هرگونه مشکلات مدت اقامت را که یکی از شرایط قانون سابق بود به ده سال افزایش دهد تا کمتر بتوانند درخواست تابعیت بنمایند و چون مدت اقامت من در سوییس بیش از چهار سال نبود مشمول مقررات قانون جدید نگردیدم .»
مصدق در مراجعت از اقامت تحصیلی، چون مانند بسیاری استقلال طلبان ایرانی با قرارداد سال ۱۹۱۹ میلادی وثوقالدوله مبنی بر تحتالحمایه بریتانیا شدن ایران مخالف بود، دوباره به سوئیس بازگشت. مصدق در اروپا با همراهی دکتر محمود افشار یزدی و چند تن دیگر به تشکیل کمیته مقاومتی پرداخت و با انتشار نامهها و مقالههایی در مخالفت با این قرارداد اقدام کرد. با سقوط کابینه وثوقالدوله و منتفی شدن قرارداد ۱۹۱۹، از او در دولت بعدی به ریاست حسن پیرنیا (مشیرالدوله) برای تصدی مقام وزارت دادگستری از وی دعوت به عمل آورد و این بار برای همیشه به ایران بازگشت.
بازگشت مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود. یک سال بعد برای مدتی به عضویت حزب اعتدال و سپس حزب دموکرات درآمد؛ و در آبان ماه همین سال به عضویت کمیسیون تطبیق حوالهجات (جانشین دیوان محاسبات) از طرف مجلس سوم به مدت دو سال انتخاب شد.
چهارده ماه خدمت در وزارت مالیه
مصدق با سوابقی که در امور مالیه و مستوفیگری خراسان داشت به معاونت وزارت مالیه و ریاست کل محاسبات دعوت شد. نزدیک چهارده ماه در کابینههای مختلف این مسولیتها را بر عهده داشت. خودش درباره این دوره میگوید:«بنده چهارده ماه در وزارت مالیه خدمت کردم یعنی آن وقتی که این وزارتخانه دیناری کمک خارجی نداشت با آن تجربیاتی که بنده داشتم به هر ترتیبی بود مخارج مملکتی و عایداتش را میزان نمودم و مخارج از عایدات میگذشت. بعد از آن مدت خدمت بنده با یک یأسی فوقالعاده کنار رفتم».
آنچه مصدق به عنوان یأس از آن یاد میکند اختلافاتش با مشارالملک وزیر کابینه صمصام السلطنه است که به استعفای او و سفرش به اروپا انجامید. سفر او به اروپا همزمان شد با تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله. اندکی بعد میرزا حسن خان مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخستوزیری انتخاب شد، به مصدق تلگراف زد و از او خواست به ایران برگردد و وزارت عدلیه(دادگستری) را به عهده بگیرد. در بازگشت به ایران از راه بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب درخواست محترمین فارس عریضهای به تهران برد و در تهران به والیگری (استانداری) فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند.
از جمله اقدامات مصدق در دوران والیگری فارس، برخورد با «شرارت و راهزنی» تنگستانیها بود، در عین اینکه مانع از این شد که پلیس جنوب (وابسته به انگلستان) با تنگستانیها درگیر شود: هنگامی که مصدق والی فارس شد، قرارداد ۱۹۱۹ هنوز لغو نشده بود و انگلیسیها انتظار داشتند که دولت ایران به پلیس جنوب که تحت فرماندهی آنان بود رسمیت بخشد. مصدق در برابر این خواسته مقاومت کرد، از مکاتبه رسمی با پلیس جنوب خودداری ورزید و افسران آن را در آیینهای سلام رسمی که در تمام اعیاد مذهبی برگزار میشد، نپذیرفت. «یک روزی ماژور (سرگرد) هود قنسول انگلیس آمد به من گفت ما حکم دادهایم تنگستانیها را بلند بکنند. من حالم به هم خورد. گفت شما چرا حالتان به هم خورد؟ گفتم چون این صحبتی که کردید، نه در نفع شما بود نه در نفع ما. گفت توضیح بدهید. گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتی که شما پلیس جنوب را مأمور بیشه تنگستان بکنید، بر منفوریت آنها افزوده میشود. تنگستانیها اگر شرارت میکنند من تصدیق میکنم. اگر بعضی از آنها راهزنی میکنند من تصدیق دارم. اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند، آنها جزء شهدا و وطنپرستها میشوند و من راضی نیستم؛ ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم، به وظیفه خودم عمل کردهام و کار صحیحی کردهام. گفت توضیحات شما مرا قانع کرد. شما کار خودتان را بکنید. من از شما تشکر میکنم. بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و ماژور هود آمد از من تشکر کرد».
شب سوم اسفند ۱۲۹۹ سیم تلگراف شیراز و تهران قطع شد و تا شب ششم اسفند که تلگراف احمد شاه رسید، مصدق و اهالی فارس از کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی در تهران بیخبر بودند. احمد شاه در تلگراف خود، تعیین سید ضیاء را به نخستوزیری اعلام کرد و مصدق در جواب شاه نوشت که اگر خبر تصمیم او در فارس پخش شود، «اسباب بسى انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خیلى مشکل خواهد بود». بلافاصله پس از تلگرام مصدق، بیانیه سید ضیاء در فارس منتشر و مردم از کودتا در تهران با خبر شدند. به جای احمد شاه، سید ضیاء به مصدق پاسخ داد: «تصور این که قرائت دستخط اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهى ارواحنا فداه محتمل است حدوث اشکالى را تولید کند، بالمره فکرى نارسا بوده است. با کمال اقتدار و با نهایت نیرومندى لازم است وظیفه خود را ایفا نمایید. تشکیل این دولت وطنى و اصلاح کننده را هیچ کس جز خیانت کار نمیتواند تردید کند. آن هم فوراً تنبیه میشود».
سید ضیاء به مصدق نوشت که نسبت به شخص او خوشبین است و او را شخص شایستهای میداند و بسیار مایل است که از او در اصلاحات فارس استفاده کند اما مصدق نیز باید «صداقت و صمیمیت» خود را به آگاهی او برساند و «آغوش گشوده» او را «برادرانه در بغل گرفته، کمک و مظاهرت» خودش را به وی «اهدا» کند. مصدق به این تلگرام و تلگرامهای بعدی سید ضیاء جواب نداد و عملا از اطاعت او سر باز زد. در شانزدهم اسفند استعفای خود را به احمد شاه نوشت اما تا دوم فروردین ۱۳۰۰ از شاه جوابی نرسید تا اینکه در این روز به مصدق اعلام کرد که ایالت فارس را به قوامالملک بسپارد و فوراً به تهران برود.
استعفا از دولت کودتا
مصدق پس از کودتای سوم اسفند با نگارش مقالات و سخنرانی میان رجال به مخالفت با این کودتا پرداخت. او دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی گشت و برای مصون ماندن از تعرض کودتاچیان ابتدا به قریه سیدان و سپس به قریه گز در اصفهان رفت و بعد از آن با توجه به پیام سردار محتشم مبنی بر اینکه تنها در صورت حضور در چهارمحال بختیاری از او پذیرایی خواهد شد، به دعوت سردار اشجع و معظمالسلطان و سایر خوانین بختیاری نزد ایل بختیاری پناه برد و تا پایان سقوط کابینه سید ضیاء در قلعه دزک فرخ شهر (قهفرخ) مهمان باقیماند
هنوز مدت زیادی از توقف مصدق در ایل بختیاری نگذشته بود که کابینه سید ضیاءالدین سقوط کرد. با سقوط کابینه سید ضیاء، قوام السلطنه به نخستوزیری رسید و مأمور تشکیل کابینه شد و مصدق را به وزارت مالیه انتخاب کرد.
مصدق برنامه اصلاحات در مالیه را در پیش گرفت که از جمله آن، پایان دادن به کار مستشاران خارجی بود. او از مجلس دوره چهارم طی دو لایحه در خواست کرد که دو کمیسیون یکی برای نظارت در جمع و دیگری برای نظارت در خرج ایجاد شود و در لایحه دیگر پیشنهاد داد برای تغییر کلیه لوایح قانونی به او به مدت سه ماه اختیار داده شود تا کلیه لوایح قانونی برای تغییر قوانین وزارت مالیه را تصویب کند.
دو لایحه مصدق در کمسیون رد شده و بجای ان ماده واحده ای به این شرح جهت تصویب در مجلس پیشنهاد میشود: «راجع به ادارات وزارت مالیه از تاریخ تصویب این قانون تا مدت سه ماه موقوفالاجری شده وزیر مالیه مجاز است که ادارات مربوطه به آن قوانین را منحل کرده و اداراتی را که صلاح میداند تشکیل و قوانین مربوط به آن ادارات را که باید مجلس شورای ملی پیشنهاد نماید بهطور نظامنامه برای تجربه و آزمایش در ادارات وزارت مالیه به جریان انداخته و بعد از تجدید نظر آنها را به صورت لوایح قانونی به مجلس شورای ملی پیشنها نمایند.»
آقا سید یعقوب انوار شیرازی نماینده شیراز در دفاع از این خواسته او گفت: «یک مصدقالسلطنه که به همه ماها دیانت و امانت او معین شده، در عرض سه ماه میخواهد این قوانین را که اسباب تعدی نسبت به ملت شدهاست فسخ کند». مجلس درخواست مصدق را پذیرفت و به اعطای اختیارات به او رأی داد. مخالف سرسخت اعطای اختیارات به مصدق، سلیمان میرزا رهبر جناح اقلیت مجلس بود که با لایحه پیشنهادی کمسیون مالیه و اختیارات اعطایی به مصدق مخالف بود. دوران وزارت مالیه مصدق با کنار رفتن دولت قوام السلطنه در اواخر دی ۱۳۰۰ به پایان رسید.
با سقوط دولت قوام السلطنه در اواخر دی ۱۳۰۰ و روی کار آمدن دوباره مشیرالدوله، از مصدق خواسته شد که والی آذربایجان شود او به آذربایجان رفت اما به سبب سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از دستورهایش به دستور رضاخان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی گشت و به تهران مراجعت کرد.
اعتراض وزیر خارجه به خواسته دو میلیونی انگلیسیها
در ۲۶ خرداد ۱۳۰۲ مشیرالدوله مصدق را به عنوان وزیر خارجه کابینه خود به مجلس معرفی کرد. مصدق با خواسته انگلیسیها برای دو میلیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کردهاند بشدت مخالفت و به حضور آنان در جزیره شعیب و ابوموسی اعتراض کرد. پس از استعفای مشیرالدوله، رضاخان سردار سپه به نخستوزیری رسید و مصدق از همکاری با او خودداری کرد.
مصدق در سال ۱۳۰۲ کتاب حقوق پارلمانی در ایران و اروپا را تألیف کرد و در دوره پنجم مجلس شورای ملی به نمایندگی تهران انتخاب شد. در آغاز مجلس در آستانه نوروز ۱۳۰۳ طرفداران رضاخان سردارسپه که رئیسالوزرا بود سعی کردند حکومت ایران را به جمهوری تغییر دهند اما با مخالفت افرادی چون مدرس و ملک الشعرای بهار موفق نشدند. در ۹ آبان ۱۳۰۴، جناح اکثریت نمایندگان مجلس، ماده واحده «انقراض سلطنت قاجار و خلع احمدشاه» را با دو فوریت به شور گذاشتند. از ۸۵ نماینده حاضر هشتاد نفر رأی موافق و پنج نفر رأی ممتنع دادند. از حدود بیست نماینده مخالف تنها پنج نماینده شامل محمد مصدق، سید حسن تقیزاده، حسین علاء، یحیی دولتآبادی و سید حسن مدرس در مخالفت علنی با انقراض قاجاریه در مجلس نطق کردند. استدلال مصدق این بود که اگر رضاخان شاه شود، چون در نظام مشروطه شاه مسئولیت ندارد، دیگر نمیتواند به خدماتی که تا آن وقت میکرده ادامه دهد و کشور را اداره کند، اگر هم بخواهد اداره کشور و حکومت را به دست بگیرد، به معنای بازگشت به دوران استبداد و ضد مشروطیت خواهد بود: «اگر شما میخواهید که رئیسالوزرا شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه، پادشاه مسئول باشد و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثری که امروز این امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را امروز به مملکت دادهاست، برود بیاثر شود، هیچ معلوم نیست کی به جای او میآید».
در دوره رضا شاه، مصدق بار دیگر در دوره ششم نماینده مجلس شد. در آغاز دوره که مستوفیالممالک کابینه خود را برای رأی اعتماد به مجلس معرفی کرد، مصدق به حضور حسن وثوق و محمدعلی فروغی در این دولت اعتراض کرد. ماجرای قرارداد ۱۹۱۹ از وثوقالدوله شخصیتی خیانتکار در افکار عمومی ساخته و آینده سیاسیاش را در آن مقطع نابود کرده بود. او ناگزیر به اروپا رفته اما پنج سال بعد، با دگرگون شدن عرصه قدرت، انقراض سلطنت قاجار و به پادشاهی رسیدن رضاشاه به ایران بازگشته و فعالیت سیاسی را از سر گرفته بود. او در نخستین انتخاباتی که پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه انجام گرفت، همچون مصدق به نمایندگی تهران انتخاب شد اما در همان هفتههای آغازین کار مجلس و پیش از آنکه وثوق در مجلس حضور یابد و اعتبارنامهاش مطرح شود، مستوفیالممالک او را به عنوان وزیر عدلیه به مجلس معرفی کرد.
مصدق در مجلس نطق مفصل و مستدلی علیه وثوق کرد، خواهان محاکمه او شد و او را مستحق زندان و محرومیت از حقوق مدنی دانست، نه اینکه وزیر و وکیل شود. مصدق گفت که وثوق «ضربه مهمی به اخلاق مملکت» زدهاست و وثوق در پاسخ، مصدق را فردی عوامفریب خواند که در سیاست مبتدی است و باید نزد او شاگردی کند: «محصلین و مبتدیان در سیاست در دوره تحصیلات خودشان یک دروه درس وجاهت و جنت مکان شدن لازم دارند بخوانند و ایشان [دکتر مصدق] اگر فعلاً در آن دوره از تحصیلات خودشان واقع شدهاند، بنده عرضی ندارم ولی بنده عرض میکنم در دوره تحصیلات خودم، اصلاً از این کلاس صرف نظر کردم. یعنی از آن کلاس ما قبل طفره زدم و یکسره آمدم در ما بعد و هیچوقت به این مسائل اهمیت ندادم. هر وقت بنده با شخصی که بخواهد عوامفریبی کند و گریه دروغی کند در مبارزه واقع شوم، قطعاً مغلوب میشوم و بالاخره این را باید بدانند که در مسائل عالیه مملکت آیا بایستی دماگوژی کرد یا بایستی شاگرد بنده شد».
اعتراض به باج دادن های فروغی
در مورد فروغی نیز، مصدق گفت که او در زمانی که وزیر امورخارجه بوده، نامهای به سفارت شوروی نوشته و موافقت کرده بوده که به دعاوی مربوط به شهروندان دولت شوروی، به جای محاکم عدلیه در اداره محاکمات وزارت خارجه رسیدگی شود. مصدق همچنین گفت که فروغی در زمان نخستوزیریاش، بدون اطلاع دیگر وزیران، در نامهای به سفارت انگلیس، حدود ده میلیون تومان دعاوی دولت انگلیس را نسبت به ایران تأیید کرده بودهاست. مصدق در انتقاد از فروغی گفت که او به دلیل همین باج دادنها به دولتهای خارجی، هیچگاه «ضرری ندیده و همیشه در کار بوده و بلکه گاهی هم مثل امروز غیر از وزارت یکی دو کار دیگر هم، ریاست دیوان تمییز و ریاست مدرسه حقوق را ذخیره نموده که اگر از مقام وزارت کنارهجویی کرد، مملکت از آثار وجودی ایشان مستفیض شود».
زندان و دو بار خودکشی
با پایان دوره مجلس، مصدق به سبب ادامه مخالفت با دستگاه حاکم، خانهنشین شد و تا سال ۱۳۱۹ به اداره املاک خود در روستای احمدآباد و تولیت بیمارستان نجمیه مشغول بود و از فعالیت سیاسی دوری میکرد. هر چند نسبت به آینده خود نگران بود تا جایی که به گفته خودش گاهی به سرش میزد به زندان قصر برود و بخواهد او را زندانی کنند تا از این نگرانی و هراس از آینده رها شود. پس از برکناری دامادش احمد متین دفتری از نخستوزیری، شهربانی مصدق را در پنجم تیر ۱۳۱۹ بدون آنکه دلیلی ارائه دهد، چند روز در زندان موقت تهران در بازداشت نگاه داشت و از آنجا به زندان بیرجند انتقال داد. مصدق در طول راه و در زندان به گفته خودش دو بار دست به خودکشی نافرجام زد.
مصدق پس از چند ماه با شفاعت طلبی پسرش دکتر غلامحسین مصدق، آزاد و زیر نظر مأموران شهربانی در ملک خود در احمدآباد مجبور به سکونت شد. در شهریور ۱۳۲۰ با ورود ارتشهای اشغالگر شوروی و بریتانیا به ایران، رضا شاه مجبور به استعفا و خروج از کشور شد و همه محکومان سیاسى آزاد شدند، حکم آزادى مصدق هم رسید اما او تصمیم گرفت در احمدآباد بماند و در سیاست مداخله نکند.
دو سال بعد که انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی آغاز شد، از مصدق خواسته شد در انتخابات به عنوان نامزد نمایندگی تهران شرکت کند. مصدق پذیرفت و در این انتخابات، بیشترینن رأی را میان نامزدهای تهران آورد.
سقوط رضاشاه و حزبی شدن مصدق
وی بعد از سقوط رضاشاه، از تبعید به عرصه سیاست بازگشت. در سال ۱۳۲۸ با چندین حزب وارد اتحاد شد و با همکاری افرادی مانند حسین فاطمی به تأسیس جبهه ملی ایران اقدام کرد. جبهه ملی و در رأس آنها مصدق، به پیشنهاد فاطمی برای شروع استعمارستیزی در ایران، ملی شدن صنعت نفت را مطرح کردند. مصدق در سال ۱۳۳۰ به نخستوزیری رسید و در اولین قدم، نفت ایران را ملی کرد.
سقوط دولت مصدق
به همین دلیل طرح سقوط دولت او توسط انگلستان (که تا قبل از ملی شدن نفت، صاحب عمده نفت ایران بود) ریخته شد و سرانجام در کودتای ۲۸ مرداد که توسط سازمان سیا و ام آی سیکس انجام شد، دولت مصدق به صورت غیرقانونی و در حالی که محمدرضا پهلوی شدیداً با مصدق مخالفت میکرد و خواستار سقوط دولت مصدق بود، ساقط شد.
بعد از آن مصدق در دادگاه نظامی محاکمه شد، علیرغم دفاعیه مستندی که از خود ارائه داد، به سه سال حبس انفرادی محکوم شد. پس از تحمل سه سال زندان، مصدق به دستور محمدرضا پهلوی به قلعه احمدآباد تبعید و تا پایان عمر خود، در آن جا تحت نظارت قرار داشت و به گفته خودش، «هر روز آرزوی مرگ میکرد». مصدق سرانجام در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ بر اثر بیماری سرطان در ۸۷ سالگی در بیمارستان نجمیه تهران تحت نظر مأموران ساواک درگذشت و به دلیل مخالفت محمدرضا پهلوی با دفن او مطابق با وصیتنامهاش در کنار کشتهشدگان قیام سی تیر، در احمدآباد به خاک سپرده شد.
مصدق از طرفداران انقلاب مشروطهٔ ایران بود و معتقد بود که شاه فقط باید نمادی برای وحدت باشد و در امور اجرایی کشور نباید دخالتی داشته باشد. مصدق در دوران نخستوزیری کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخص شده آن در قانون اساسی مشروطه کند و نهادهای مدنی را تقویت کرد. در زمان نخستوزیری او، خانواده سلطنتی (به خصوص اشرف پهلوی) از مخالفین سرسخت مصدق بودند. بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد، مصدق همچنان منتقد دخالت شاه در امر حکومت بود.
اگرچه محمدرضا پهلوی کودتای ۲۸ مرداد را قیام مردم و رستاخیز ملی ایران مینامید ولی شصت سال پس از کودتا، سازمان سیا با انتشار اسنادی، به دخالت مستقیمِ خود در ایران معترف شد. محققان معتقدند در جستجوی ریشه اصلی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، میتوان به کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بازگشت.
مصدق یکی از پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به عنوان کسی که شجاعانه و با سرسختی تحسینبرانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام میبرند. او چهره آزادیخواه پرشور و استعمارستیزی بود که با سیاست موازنه منفی الهام بخش رهبران جنبش عدم تعهد بود و بر کشورهای خاورمیانه همچون مصر تأثیر گذاشت. مصدق نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشه ملی شدن صنعت نفت پرچم مبارزه اقتصادی با قدرتهای استعماری را برافراشت. از این رو در کشورهای خاورمیانه از او به عنوان «زعیم الشرق» یاد میشد و حتی جمال عبدالناصر خیابانی را در قاهره به نام محمد مصدق نام نهاد که اکنون نیز به این نام خوانده میشود.
18
خدابیامرزدش
هیچ خیریتویاینملیشدنکهبهمن نرسیدهسیپنجسالمههنوزنتونستمخونهبخرم انشلاهخیرنبنن
درود و رحمت خدا بر دکتر مصدق و لعنت و نفرین خدا بر کاشانی ...
هیچ رسانهای بیطرف نیست ولی کاش این پروپاگاندا و سانسوری هم وجود نداشته باشد. بهتر نبود در مورد خدمات شایسته ایشان به دلیران تنگستانی هم توضیحاتی میداد. از آنجایی که سختتان است توصیه میکنم دوستان سرچ بفرمایند. خبرفوری میتوانی برای اثبات درستیت این مطلب را قرار دهی!
روحت شاد ای بزرگمرد اگر تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سر نفت این مملکت می آمد درود بر تو که برای آسایش مردم سرزمینت یک روز خوش را ندیدی شاید همان یک لحظه برایت خوش بود که نفت ملی شد
ینی الان ملی شده ؟ منظورتون همین ۴۵ هزار تومن سوبسید ماهانه ست ک ب همه ایرانیها هم تعلق نگرفت ؟ از نظر من نفت ملی نیست نفت مال یه گروه ک از اول انقلاب هر چند سال مثل یه توپ ب هم پاسش دادن و فقط خودشون سر سفره نفت میخورن
درودبرمصدق کاشکی الان هم یکی مثل مصدق بود و دربرابر زوروای میستاد
مردی چه مردی که ایرانی مردی برای تمام فصول دکتر محمد مصدق احمد آبادی .
درود برمصدق
درود برروانشاد دکترمحمدمصدق_به گمان بنده اگر قضیه شوم ۲۸مرداد۱۳۳۲توسط اتحادمنحوس ونامبارک شاه وآخوندکاشانی وسازمانهای جاسوسی انگلیس وآمریکا رخ نمی دادامروز ملت ایران این همه مشکل ومعضل وبدبختی نداشت.
مصدق یک اصلاح طلب بود و نمیخاست شاه را یک ضرب بذاره کنار و میگفت شاه فقط یک چهره ی نمادین باشد میشه گفت سلطنت مشروطه ولی محمدرضاشاه شاید اسما نوع حکومتش سلطنت مشروطه بود ولی عملا بصورت سلطنت مطلقه حکومت کرد و بالاخره هم ساقط شد سکولاریسم مصدق هم یک قرائت از دین بود بی دینی نیست بی دینی وجود ندارد