مردان متعصب آن دوره عقیده داشتند که دختر باید در خانه بماند/ چندین دفعه با سنگ و چوب به تابلوی مدرسه حمله کردند
مادر من... با تحمل زحمات زیاد این مدرسه را در بازار افتتاح کردند و نام آن را مدرسهی «تربیت نسوان» گذاشتند... هر وقت تابلویی به در مدرسه نصب میکرد روز بعد میدید که آن را به گل و چیزهای کثیف آغشته کردهاند. چندین دفعه با سنگ و چوب به تابلوی مدرسه حمله کردند و پس از آنکه خوب آن را گلی کردند پایینش آوردند و آن را خرد کردند.
مهرانگیز امیرصحی «گرجی» فرزند ماهسلطان امیرصحی یکی از زنان پیشروی ایران در دوران مشروطه و موسس مدرسهی دخترانهی «تربیت نسوان» در تهرانِ سال ۱۲۸۷ خورشیدی بود؛ مدرسهای که تابلوی آن چندین بار توسط مخالفان سنگسار و پایین کشیده شد اما ماهسلطان از پای ننشست. نام مدرسهی یادشده در سال ۱۳۲۰ به «فروهر» تغییر پیدا کرد و پس از او دخترش مهرانگیز امیرصحی مدیریت آن را که حالا علاوه بر دبستان، دبیرستان هم داشت بر عهده گرفت. خبرنگار مجلهی «جوانان امروز» در اسفند ۱۳۳۹ گفتوگویی با ایشان انجام داد که بخشی از آن را در پی میخوانید:
... همین دبستان و دبیرستان فروهر ۵۲ سال است که تاسیس شده و موسس آن خانم امیرصحی مادر من میباشند. ایشان با تحمل زحمات زیاد این مدرسه را در بازار افتتاح کردند و نام آن را مدرسهی «تربیت نسوان» گذاشتند و تابلویی هم به سردر مدرسه نصب کردند و با پشتکار و علاقه به تربیت و تدریس دختران مشغول شدند؛ ولی مردان متعصب آن دوره عقیده داشتند که دختر باید در خانه بماند چون درس و مدرسه او را بیدین بار میآورند و خرافاتی از این قبیل. مادر من هر وقت تابلویی به در مدرسه نصب میکرد روز بعد میدید که آن را به گل و چیزهای کثیف آغشته کردهاند. چندین دفعه با سنگ و چوب به تابلوی مدرسه حمله کردند و پس از آنکه خوب آن را گلی کردند پایینش آوردند و آن را خرد کردند. گاهی نیز به دختران مدرسه هجوم میآوردند و کتابهایشان را از دستشان میگرفتند تا به مدرسه نروند. اما مادر من که زنی با اراده و مصمم بود از این همه ناراحتی دلسرد نشده و به کار خویش ادامه داد. در سال ۱۳۲۰ که نام مدارس را عوض میکردند اسم این مدرسه هم به «فروهر» تغییر کرد و اکنون با تغییر محل به همین نام باقی است.
خانم امیرصحی بزرگ در تمام مدتی که دبیرستان دایر بود با هزینهی شخصی خود آن را اداره مینمود و حالا هم این مدرسه ملی است.
همان روزها من موقع مدرسه رفتنم شده بود و مادرم برای اینکه من بهتر درس بخوانم با اینکه خودشان مدرسه داشتند مرا به مدرسهی دیگری که به نام «مدرسه بیبیخانم» معروف بود فرستادند. در آنجا خیلی به ما سخت میگذشت. شاگردان با کوچکترین خلافی بهسختی تنبیه میشدند و آن هم چه تنبیهی. یک روز یادم میآید که مشق خود را ننوشته بودم. بیبیخانم مرا صدا کرد و بعد از داد و فریاد زیاد دستور داد چندین تکه سفال شکسته و مقداری نخ حاضر کنند. آنگاه در میان فریاد و فغان من چندنفری کوزهشکستهها را به کف دست من گذاشتند و بیرحمانه آنها را نخ به دستم بستند. نخها را به قدری محکم بستند که جای آنها با اندک تکانی بهسختی درد میگرفت. نوک سفالها تیز بود و چند جای دستم را پاره نموده و خون از جایش جاری شده بود. خلاصه با این وضع دلخراش مرا به خزانهی خالی حمامی که در گوشهی مدرسه بود انداختند و درش را بستند. من ماندم و دستدرد و تاریکی! شنیده بودم که جاهای تاریک «جن» دارد! با اندک صدایی از جا میپریدم و به خود میلرزیدم. تاریکی زیاد و سر و صدای جیرجیرکها و موشها مرا بهکلی از خود بیخود کرده بود و دیگر نفسم درنمیآمد.
بر جای خودم خشک شده بودم و سراپا میلرزیدم. چشمم به در بود که ببینم کی میآیند و مرا از آن همه ترس و عذاب میرهانند. وقتی خبر این واقعه به گوش مادرم رسید ایشان به آنجا آمدند ولی هرچه اصرار کردند مرا از بند رها نساختند. بالاخره عصر شد و وقت زندانی شدن به سر رسید. وقتی مرا از آن دخمه بیرون آوردند، دیگر زبانم بند آمده بود و قدرت هیچ کاری نداشتم بهخصوص اینکه از دستم نیز خون میآمد و از درد به خود مینالیدم. آن شب و شبهای دیگر از ترس و درد خوابم نمیبرد و هیچگاه این خاطره را نمیتوانم فراموش کنم.
اکنون که وضع شاگردان این دوره را میبینم که اینطور نسبت به درسهای خود کمتوجه هستند افسوس میخورم و میگویم حالا که به جای چوب و فلک، محبت و دوستی و خواهش به میان آمده است چرا باید باز هم بعضیها در درسهایشان سستی نشان بدهند. خلاصه امروز وضع طوری است که همهجور وسایل برای تحصیل و چیز یاد گرفتن جوانان فراهم است و باید قدر زحمات مربیان خود را بدانند و عمر عزیز را بیهوده تلف نکنن، فردای مملکت ما به مادران و پدرانی احتیاج دارد که فهمیده و با اطلاع باشند و فکر و ذکرشان هنوز بعد از صدها سال متوجه خرافات و فالگیرها و رمالها نباشد.
روحش شاد .
خیال نکنیم آن دوره مردم بی فرهنگ بود تعصب و غیرت مذهبی باعث می شد جلوی تحصیل دختران را بگیرند آیا الان ما انسانها فکر می کنیم فرهنگ بالایی داریم
منظورت از آن مردان مدیران کنونی است ؟
خوشبختانه الان اينجورى نيست باپيشرفت علم باموادشيميايى حمله ميكنن