۱۵ عکس ترسناک با ماجراهای ترسناک تر که شاید باورتان نشود!
در این روزگار مدرن، سخت میتوانیم به کسی که در اینترنت با او آشنا میشویم اعتماد کنیم. به دفعات دغل بازیهای بسیاری رخ داده است که ما فکر کردهایم یک عکس ترسناک جنبه واقعی دارد، اما خیلی زود پی بردهایم که فقط یک شوخی ماهرانه توسط چند جوان بوده است که از بیکاری حوصلهشان سر رفته است. اما هرازگاهی، پیش میآید که به یک عکس واقعا وحشتناک با ماجرایی حتی ترسناکتر از خود عکس بر میخوریم! گاهی این عکسها در نگاه اول خیلی ترسناک به نظر نمیرسند، اما در نگاه دقیق تر، خیلی سریع پی میبریم که آن عکس یک چیز واقعا وحشتناک است. و بعد، وقتی کمی تحقیق میکنیم و بیشتر دربارهی شرایط و اوضاع مربوط به یک عکس چیزهایی یاد میگیریم، آن عکس به تصویر و ماجرایی تبدیل میشود که برای باقی عمر هرگز از ذهنمان پاک نخواهد شد.
گاهی چنان به نظر میرسد که انگار توانایی عکس گرفتن هم یک نوع موهبت است هم یک نوع مصیبت. داشتن این شانس که یک لحظه را برای همیشه به یاد بیاوریم، عالی است، اما اگر آن لحظه لحظهای نباشد که بخواهیم به یاد بیاوریم چطور؟ در اینجا ۱۵ عکس ترسناک با ماجراهایی حتی ترسناک تر به شما ارائه میشود.
۱۵. تاجران عادی؟
وقتی برای بار اول به این عکس نگاه میکنید، ممکن است بلافاصله وحشت سراپای وجودتان را بگیرد. دو آدم بالغ هستند که به نظر میرسد دارند بعضی از اعضای بدن را میفروشند. مطمئنا این فقط یک صحنه از یک فیلم ترسناک در مورد آدمخوارها است، این طور نیست؟ نه متاسفانه، این یک عکس بسیار واقعی از دو آدم واقعی است که اعضای بدن آدمهای واقعی را میفروشند. و بخش ترسناک تر آن چیست؟ کسانی که آنها اعضای بدنشان را میفروشند در واقع بچههای خودشان هستند.
این عکس در خلال قحطی روسیه در دههی ۱۹۲۰ گرفته شده است. آدمها وقتی گرسنه باشند ممکن است دست به کارهای عجیب و غریبی بزنند اما این یکی واقعا غیر قابل تصور است. این زوج، متاسفانه، به این نتیجه رسیدهاند که تنها انتخاب موجود برایشان کشتن فرزندان و فروش اعضای بدن آنها برای بهدست آوردن غذا است. این امر چندان غیر رایج نبوده است، چون غذا و منابع آنقدر کم بوده است که اغلب برای زنده ماندن گوشت انسانها را میخوردهاند. اگر شما در وضعیت آنها باشید این کار را میکنید؟
۱۴. یک چهرهی نقاب دار
عکس سمت چپ شبیه عکس یک زن جذاب به نظر میرسد؛ ماریا النا میلاگروس دو هویا. اما عکس سمت راست مسلما جذابیت بسیار کمتری دارد. متاسفانه، این همان زن است، فقط بعد از آن که کارل تانزلر با او رابطه برقرار کرد. ماریا زن جوانی بود که وقتی فقط ۲۱ سال داشت به بیماری سل مبتلا شد. او با دکتر تانزلر ملاقات کرد، کسی که برای درمان او تمام تلاش خودش را کرد. در واقع تانزلر خیلی زود اذعان کرد که پس از دیدن آن زن عاشقش شده است. متاسفانه، نمیشد کاری انجام داد و ماریا درگذشت. دکتر تانزلر هزینههای کفن و دفن او را پرداخت کرد و حتی برای او یک مقبره ساخت.
دکتر تانزلر پس از آن که یک شب به مزار او سر زده بود، نهایتا تصمیم میگیرد که آن زن را با خود به خانه ببرد! او هفت سال را با آن جسد در حال پوسیدن سر کرد، که در تمام این مدت اعضای در حال تجزیهی بدن او را جایگزین میکرد. او استخوانهای آن زن را با سیم کنار هم نگه میداشت و به جای صورت وحشتآورش از یک نقاب مومی استفاده میکرد. حتی در واژن او یک لوله پیدا شد، که احتمال میرود برای انجام اعمال مردهگرایانه استفاده میشده است. او نهایتا به جرم سرقت از قبرستان دستگیر شد، و بعدا به خاطر انقضای حکم دستگیریش آزاد شد. او چند سال بعد مرد و در آغوش ماکتی از ماریا که از جنس موم بود پیدا شد.
۱۳. یک لباس جالب، لباسی کشنده و مرگبار میشود
این عکس یک معلم مدرسه در سوئد است که در کنار دو نفر ایستاده است که قرار است خیلی زود آنها را با همان شمشیرش به قتل برساند. آن روز هم مثل یک روز عادی بود که این معلم به سر کار رفت، به جز این مورد که او تصمیم گرفت بیهیچ دلیلی یک لباس فانتزی بپوشد. بسیاری از آدمها متوجه این پوشش عجیب شدند اما هیچ فکری دربارهی آن نکردند. آنها حتی از او خواستند که برای عکس گرفتن کنارشان بایستد تا بعدا بتوانند عکسشان را در رسانههای اجتماعی به اشتراک بگذارند!
اما لحظاتی بعد، او تصمیم گرفت از شمشیرش به عنوان یک سلاح واقعی استفاده کند نه به عنوان یک عصای بیخطر. او نهایتا چند نفر را کشت و چند نفر دیگر را زخمی کرد. بار بعد که دیدید کسی با خودش شمشیر حمل میکند، یادتان باشد شمشیرها میتوانند بامزه باشند، اما مطمئن شوید که آن شمشیر یک شمشیر واقعی نباشد و آن شخص با آن قصد آسیب رساندن به شما را نداشته باشد.
۱۲. حداقل این بچهها سالم هستند؟
آن پدر و مادری که تصمیم گرفتند اعضای بدن فرزندان مردهی خود را بفروشند به یاد میآورید؟ خب، هرچند این تصویر هم وحشتناک است، اما حداقل میتوانید بگویید که مادرشان اول بچهها را نکشته است. شاید این طور باشد، اما در این عکس، مادر اصلا مجبور نبوده است از یک قحطی رنج ببرد که تمام شهر را در بر گرفته بود و مردم طی آن آدم میخوردند. هرچند به نظر میرسد در حال اشک ریختن است، اما این مادر به انتخاب خودش تصمیم گرفته است کودکانش را ترک کند. پدر بچهها او را ترک کرده است و او بچهی دیگری در راه دارد. او تصمیم گرفته است بچههایش را بفروشد و از پول فروش آنها برای شروع یک زندگی جدید با نامزد جدیدش استفاده کند. ممکن است بگوید "این که خوب است"، چون حداقل بچهها از دست مادر وحشتناکشان خلاص خواهند شد.
اما متاسفانه، کار آنها به خانههایی با آدمهای حتی شریرتر میکشد. آنها را مالکان مزرعهای خریدند که بچهها را به چشم چیزی به غیر از برده نمیدیدند. چند دهه بعد، بچهها به زندگی عادی بازگشتند و ماجرایی که بر آنها گذشته بود را شرح دادند، اما تراژدی که با آن دست و پنجه نرم کرده بودند هرگز از بین نخواهد رفت.
۱۱. یک دختر جوان با چشمهای تیره
بعضیها ممکن است بگویند این عکس زیبا است، بعضی دیگر ممکن است آن را کمی ترسناک بدانند. فارغ از این که چه فکری میکنید، حتی پیش از آن که ماجرای آن را بدانید قطعا میتوانید بگویید که این یک عکس تکان دهنده است. واقعیت موجود دربارهی این عکس آن است که در آخرین لحظات عمر آن دختر گرفته شده است. این دختر امیرا سانچز ۱۳ ساله از کشور کلمبیا است که بعد از یک فوران آتش فشانی در ۱۹۸۵ که باعث به راه افتادن یک گِلرود شد زیر آوار گیر افتاد.
امیرا در کل ۶۰ ساعت را در این وضعیت و در انتظار نجات و رهایی از آوار گذراند در حالی که بدن غوطه ور در آب خود را به زحمت نگه داشته بود. نجات دهندگان به صورت خستگی ناپذیر از مسئولان دولتی درخواست ابزاری را میکردند که برای بیرون کشیدن امیرا از زیر زمین نیاز داشتند، اما این ابزار دیر رسید، و امیرا در انتظار رسیدن کمک جان باخت. در این اثنا، بسیاری از آدمها با او حرف میزدند و به او آرامش میدادند تا آخرین لحظات زندگی را برایش تا حد ممکن راحت کنند. اما وقتی به چشمهای تیرهی او نگاه کنید، میتوانید بگویید که او دیگر میداند چه تقدیری انتظارش را میکشد.
۱۰. آپارتمان یک قاتل
وقتی که بار اول این تصویر را میبینید، خیلی زود پی میبرید که مشکلی وجود دارد. پودر سفید و اشیاء بمب مانند که روی زمین پخش شدهاند این سر نخ را به ما میدهند که یک تروریست در این آپارتمان زندگی میکند. مثلا شاید یکی از اعضای گروه داعش؟ نه، این آپارتمان جیمز هولمز است، هیولایی که مسئول تیراندازی به یک جماعت از همه جا بیخبر در سالن سینما در شهر آورورا بود؛ جماعتی که منتظر نخستین اکران فیلم شوالیهی تاریکی بر میخیزد بودند.
هولمز بعد از آن که توسط پلیس دستگیر شد، اعتراف کرد که در آپارتمانش کلی مواد منفجره کار گذاشته است که اگر کسی به آنجا وارد شود منفجر خواهد شد. خوشبختانه، تیم خنثیسازی بمب توانست کنترل اوضاع را بهدست بگیرد و بمبها را از آنجا خارج کند، اما پیش از انجام این کار این عکس را از آن آپارتمان گرفتند. نگاه کردن به آپارتمان چنین هیولایی و اطلاع داشتن از تمام رعب و وحشتی که این مرد رقت انگیز به آن دامن زده است تا حدودی تکان دهنده است.
۹. یک مادر نگران
بار اول که به این تصویر نگاه میکنید، هیچ چیزی غیرعادی نیست. اما بعد متوجه میشوید که این مرد احتمالا بر سر همسرش که در حال گریه کردن و دور شدن است فریاد میزده است. خشونت خانگی در نوع خودش یک چیز بسیار ترسناک است، بخصوص وقتی که متوجه بچهی کوچکی میشوید که پشت آن دو روی زمین دراز به دراز افتاده است. اما هر فکری که راجعبه وحشت نهفته در این عکس بکنید، باز هم ماجرای آن شما را غافلگیر خواهد کرد.
آن زن خانم توماس، مادر بچهی کوچک روی زمین افتاده یعنی پاتریشیا است، و آن مرد که به نظر میرسد فریاد میکشد در واقع رییس غریق نجاتها است که سعی میکند به آن زن تسلی و دلداری بدهد. درست چند روز پیش از این واقعه، خانم توماس با شوهر و دو بچهی کوچکش پاتریشیا و ریموند به پیکنیک رفته بود. بعد از لحظاتی پرسه زدن، بچهها گم شده بودند. تیمهای جستوجو و نجات به مدت چند ساعت دنبال آنها گشته و نهایتا جسد بیجان پاتریشیا را پیدا کرده بودند. مادر در حال گریه کردن برای جسد پیدا شده است که چند لحظه بعد آنها پیکر بیجان ریموند را نیز پیدا میکنند. هر دوی آنها یک روز قبل در آب غرق شده بودند.
۸. پدری که مرتکب اشتباه شده بود
این تصویری است که شما مجبورید برای دیدن وحشت واقعی نهفته در عکس کمی دقیقتر به آن خیره شوید. در ابتدا، فقط شبیه چند آدم از فرهنگهای متفاوت به نظر میرسد که در یک ایوان نشستهاند. اما وقتی دقیق تر نگاه میکنید، به نظر میرسد که دست و پای یک انسان روبهروی آن مرد قرار دارد. بیشک این قضیه عکس را به چیز وحشتناکی تبدیل میکند. این مرد یک کارگر کارخانهی لاستیکسازی در کنگو است، که متاسفانه سهمیهی کار روزانهاش را خوب انجام نداده است.
به عنوان تنبیه، دختر جوان او را کشتند و تمام چیزی که از او باقی ماند یک دست و یک پا بود که به عنوان درس عبرت به این مرد داده شد تا به یاد داشته باشد که وقتی خوب کار نکند چه عواقبی در انتظارش خواهد بود. انگار تا همینجا کافی نبوده است چون آنها در ادامه باقی ماندهی بدن دختر جوان او را نیز خورده بودند. فقط میتوانیم امیدوار باشیم بعد از آن که این عکس گرفته شده است این مرد برای کشیدن نقشهای جهت انتقام تلاش کرده باشد.
۷. آخرین یهودی
عنوان این عکس "آخرین یهودی وینیتسا" است، و احتمالا میتوانید دلیل آن را حدس بزنید. بدون آنکه ماجرای این عکس را بدانید، میتوانید وحشتی را که در آن موج میزند تصور کنید؛ وحشتی که سربازان بیخیالِ ایستاده پشت سر آن دو مرد و همینطور گودالی از اجساد که آن پایین انتظار قربانی را میکشد به بیننده القا میکنند. اگر کمی بیشتر تلاش کنید احتمالا میتوانید تعداد اجساد داخل گودال را بشمارید، اما قطعا کمتر از ۲۰ جسد است، نه؟ واقعیت این است که آن شخص در واقع آخرین زندانی یهودی است که در وینیتسا به قتل رسیده است.
اما او آخرین نفر از ۲۰ یا بیست و چند نفر نبوده، او آخرین نفر از ۲۸۰۰۰ زندانی یهودی بوده است! این یک رقم تکان دهنده است، بخصوص وقتی تصویری از گودال اجساد نیز در ذهن داشته باشیم. و نگاههای چهرهی سربازان ما را بیشتر عصبانی میکند. کدام هیولایی بیخیال میایستد و با خونسردی به گروه عظیمی از آدمها نگاه میکند که در حال نابود شدن هستند؟
۶. ژست یک مدل
صادقانه بگوییم، این روزها دیدن یک زن که دست و پایش را با طناب بسته باشند چندان عجیب نیست. همان طور که گرایش در حال رشد بردهسازی و تندهی(BDSM) نشان میدهد، این نوع عکس برای ما چیز چندان غیرعادی نیست. بخصوص اگر بدانید که زن درون این عکس یک مدل جاه طلب بوده است! اما قطعا او به هیچ وجه دوست نداشته است سوژهی چنین عکس مردسالارانهی وحشتناکی باشد. این زن جودیت دال و عکاس او هاروی گلاتمان است.
هاروی گلاتمان یک قاتل زنجیرهای بود که به خاطر نوع ژستهای سوژههایش به عنوان یک عکاس حرفهای معروف بوده است. او با وعدهی حرفهی مدلینگ موفق قربانیانش را اغفال میکرد. بعد به آنها زورگویی و تجاوز میکرد یا شکنجهشان میداد، و آخر سر آنها را به قتل میرساند. متاسفانه، جودیت دیل از پس لنز دوربین او سرنوشت خودش را دید. بخش ترسناک ماجرا آن است که به نظر نمیرسد در لحظهی گرفتن این عکس او چندان وحشت کرده باشد. در این لحظه، احتمالا هنوز باور داشته است که آن مرد بعد از گرفتن چند ژست برای عکاسی او را رها میکند.
۵. بقایای جونز تاون
بار اول که به این عکس ترسناک نگاه میکنید، پی بردن به موضوع دقیق تصویر دشوار است. اما به سرعت، متوجه میشوید چیزهایی که در این عکس میبینید اجسادی هستند که روی زمین خوابانده شدهاند. قبل از آن که اوضاع خیلی تکان دهنده شود، بدون آنکه محل گرفتن این عکس را بدانید، ممکن است فکر کنید که این فقط یک نوع تظاهرات است، یا شاید از خودتان بپرسید که واقعا حقیقت نهفته در این عکسها چیست.
واقعیت این صحنه آن است که اینها قربانیان قتل عام جونز تاون هستند. اجساد به تصویر کشیده شده در اینجا همه اعضای فرقهای تحت هدایت مستقیم رهبرشان، جیم جونز، بودند که همه را مجبور کرده بود سم بخورند که نتیجهی آن خودکشی و مرگ بیش از ۹۰۰۰ نفر بود. تصور صحنهی لحظاتی پیش از آن که این حادثهی وحشتناک رخ دهد کاملا مشوشکننده و آزارنده است.
۴. یک قاتل نقاب دار
این عکس ترسناک تا مدتها تنها مدرکی بود که مردم از "هیولای نیوجرسی" داشتند. این هیولا به خاطر رعب و وحشتی که اواخر شب در شهر، هنگام جستوجو برای قربانی بعدیاش به راه میانداخت معروف بود. به مدت ده سال، هیولای نیوجرسی آزاد میگشت و همیشه باعث رخداد مواردی مثل گم شدن بچهها میشد. او آنها را موقع خواب مستقیما از درون بسترشان میدزید. او نهایتا شناسایی شد، و در واقع معلوم شد که دوستان، خانواده و اطرافیانی عادی داشته است.
او بچهها را به قتل میرساند تا آنها را به عنوان قربانی به ارباب و ناجی خود، شیطان، پیشکش کند. تا به امروز، هیچ راهی برای اطلاع از تعداد دقیق کودکانی که این هیولا به قتل رسانده است وجود ندارد، اما فارغ از تعداد قربانیان این داستان فوق العاده غمانگیز است. فرض کنید یک کودک بیگناه هستید و با آرامش درون رختخوابتان خوابیدهاید، که ناگهان این مرد دزدانه از پنجرهی اتاقتان وارد میشود و شما را برای ابد میرباید.
۳. یک زندانی در خانهی خود
این عکس ترسناک تصویر زنی است به نام بلانش مونیه، که داستانش یک داستان نسبتا غمانگیز است. در نگاه اول به راحتی میتوانید بگویید که برای او اتفاق بدی افتاده است. او مثل یک اسکلت متحرک به نظر میرسد. اما واقعیت این عکس غیرقابل تصور است. بلانش عاشق مردی شد که مورد تایید خانوادهاش نبود. ناگهان، بلانش به فاصلهی کمی بعد از آن که اعلام کرده بود قصد دارد با این وکیل طلاق گرفته ازدواج کند و مادرش با این قضیه مخالف بود، ناپدید شد.
مردم فکر میکردند که او فرار کرده است، و این فکر تا ۲۵ سال به قوت خود باقی بود. یعنی تا وقتی که یک نفر به پلیس اطلاع داد یک دختر در خانه مانده و به زنجیر کشیده شده در اتاق زیرشیروانی یک نفر زندگی میکند. و به این طریق بود که بلانش پیدا شد- در اتاق زیر شیروانی مادرش و در آن موقع فقط ۲۵ کیلوگرم وزن داشت! مادرش او را زندانی کرده بود تا از ازدواجش با مردی که از او خوشش نمیآمد جلوگیری کند. مادر او در زندان مرد و متاسفانه بلانش هم چند سال بعد در یک آسایشگاه در گذشت.
۲. طراحیهای یک دختر کوچک
شما میتوانید بلافاصله بگویید که در این عکس، که یک عکس ترسناک است، مشکلی وجود دارد. این طراحی شبیه طراحیهای فیلم حلقه به نظر میرسد، و چهرهی دخترک وحشت زده است. این دختر کوچک که در عکس میبینید ترسکا نام دارد، پناهجویی که مدتها پیش از گرفتن این عکس از اردوگاه کار اجباری در لهستان نجات داده شده بود. وقتی از او خواسته شد تا تصویر خانهای را بکشد، این طراحی آن چیزی است که او تصمیم گرفت ترسیم کند. متاسفانه، به نظر میرسید تنها خانهای که در آن لحظه او به خاطر میآورد یک دسته خطوط و تصاویر نامفهوم است که باعث میشود به وحشتی که این کودک مجبور بوده است تحمل کند پی ببریم.
از بچههای دیگر هم خواسته شد تا در این پروژه شرکت کنند، اما هیچ یک از آنها طراحی به آشفتگی طراحی ترسکا تحویل نداد. خیلیها قبل از آنکه به اردوگاه فرستاده شوند تصویر خانوادههایشان را میکشیدند اما برای ترسکا، آن خاطرات شیرین حالا با خاطراتی رعب آور جایگزین شده بود.
۱. دوستی که جا مانده بود
در پس این عکس ترسناک واقعیتی است که گوردخمهها میتوانند جاهای بسیار خوفناکی باشند. دانستن این که غارهای عمیقی ساختهی دست انسانها در زیر زمین قرار دارد به خودی خود وقتی که تصور کنید تمام شرارتهای ممکن میتوانسته است در آنها کمین کند، ترسناک است. بیشتر اوقات، گوردخمهها را در وهلهی اول سخت میتوان پیدا کرد، و اگر پیدا کنید، ورود به آنها به احتمال فراوان غیرقانونی است. چون آنها به طرز خطرناکی نا امن هستند و ممکن است به راحتی در آنها گم شوید.
خب، داستان مربوط به این جسد در حال پوسیدگی که در دخمههای ادسا پیدا شده است شما را چنان خواهد ترساند که حتی جرات نکنید دوباره به یکی از آن دخمهها نزدیک بشوید. ماجرا از این قرار است که گروهی متشکل از چند دوست در ۲۰۰۵ در حال ضیافت شب سال نو بودند که تصمیم میگیرند در دخمهای که سر راهشان با آن برخورد کرده بودند دور هم جمع شوند.
به هر دلیلی، یکی از اعضای گروه گم شده بود، و آنها هرگز او را پیدا نکرده بودند. احتمال آن میرفت که گم و از سرما یا گرسنگی تلف شده باشد. وقتی که این جسد کشف شد، هرچند هیچ راه شناسایی وجود نداشت که آن را به همان دختر گم شده ربط بدهند، اما بسیاری پذیرفتند که این جسد همان دختر است. فارغ از این که این جسد به چه کسی تعلق داشت، و تحت هر شرایطی این یک رخداد غمانگیز بود. ترسناکترین بخش این گوردخمهها آن است که بدون چراغ، در تمام طول شبانه روز کاملا تاریک هستند.
16