چهره فراموششده سینمای ایران
فرخ غفاری فیلمساز، منتقد سینما و پایهگذار فیلمخانه ملی ایران بود که سال ۸۵ در هشتادوپنجسالگی از دنیا رفت.
فرخ غفاری فرزند حسنعلی غفاری ملقب به معاون الدوله، وزیر مختار ایران در بلژیک بود. او در یازدهسالگی به همراه پدر به اروپا سفر کرد و تحصیلاتش را در فرانسه و بلژیک در رشتههای حقوق و ادبیات گذراند. گرچه فرخ غفاری بیشتر به عنوان فیلمساز، آن هم با فیلم از نظر تجاری شکستخوردهی «شب قوزی» شناخته میشود اما فیلمسازی او که تاریخ درازی هم ندارد، یکی از وجوه فعالیتهای این چهرهی فرهنگی است.
غفاری بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی که تقریباً همزمان بود با پایان جنگ جهانی دوم، به دلیل علاقه به سینما وارد سینماتک پاریس شد و به تماشای فیلم و مطالعه دربارهی سینما پرداخت. پس از مدتی در مطبوعات فرانسه از قبیل لوموند و واریته شروع به نوشتن نقد فیلم کرد و به این ترتیب یکی از مقالاتش مورد توجه آنری لانگلوآ، متخصص سرشناس فیلم و و بنیانگذار سینماتک پاریس قرار گرفت و این سرآغاز آشنایی آن دو و پربارتر شدن دانش سینمایی غفاری شد.
غفاری پس از ۱۶ سال زندگی در فرنگ در سال ۱۳۲۸ به ایران بازگشت و خیلی زود متأثر از تجربیاتی که در فرانسه کسب کرده بود «کانون ملی فیلم» و «فیلمخانهی ملی» را بنیان گذاشت. او همچنین شروع به جمعآوری اسناد و مدارکی برای تدوین و ثبت تاریخ سینمای ایران کرد و در این زمینه اگر نه نخستین، قطعاً جزء پیشگامان بود.
او که در دوران حضورش در فرانسه به نهضت مقاومت ملی فرانسه علیه فاشیم پیوسته و گرایشهای چپ پیدا کرده بود، پس از بازگشت به تهران نیز به دعوت روشنفکران چپ، به همکاری با نشریات چپگرای آن دوران که عموما متعلق به حزب توده بودند، پرداخت و با نامهای مستعار شروع به نوشتن نقد فیلم کرد. به این اعتبار و با توجه به دانشی که در جوار چهرههای برجستهی سینمای فرانسه آموخته بود، میتوان او را از پیشگامان نقد فیلم در ایران دانست.
پرویز جاهد منتقد و پژوهشگر سینما در این باره میگوید: «غفاری را باید از نخستین منتقدان جدی و آگاه سینمای ایران دانست. او در دورانی نوشتن نقد فیلم را در مطبوعات سینمایی ایران شروع میکند که هنوز حرفهای به نام نقد فیلم در ایران وجود ندارد و کسی از اهمیت نقد فیلم و جایگاه منتقد در سینما آگاه نیست».
سیدحسن حسینی منتقد و پژوهشگر سینما در مقالهای با عنوان «گذشته چراغ راه آینده؟ آیا نقد سینمای ایران تئوریبردار نیست؟» که در مجلهی «سینما و ادبیات» چاپ شده، با اشاره به اینکه نقد فیلم در ایران بخصوص در دههیهای ۳۰ و ۴۰ رویکرد «نفی به جای نقد» را در پیش گرفته بود و چهرههایی چون هوشنگ کاووسی کاری غیر از فحاشی و کوبیدن فیلمهای عامهپسند ایرانی نمیکردند و این فیلمها را «فاقد ارزش» قلمداد میکردند اما در چنین وضعی «در مقابل الگوی دکتر کاووسی میتوان به رویکرد دیگری هم اشاره کرد که نه بر نفی تمامیت سینمای ایران بلکه بر نقد آن تکیه دارد. شاخص این دیدگاه در دههی ۱۳۳۰ را میتوان در نوشتههای فرخ غفاری ... یافت. اما از آنجا که به دلیل صنعتینبودن سینمای ایران در آن دوره، نقد فیلم عرصهای فاقد تعین و تعریف مشخص در چهارچوب صنعت فیلم بود (چنان که هنوز هم هست!)، به جای آنکه چون کشورهای صاحب صنعت سینما در فرایند تولید، عرضه و مصرف ذیل مرحلهی سوم تعریف شود، به الگوبرداری از فضای مطبوعاتی و گرایش روشنفکری آن سالها که حرکت روشنفکری را تنها در تضاد با فرهنگ حاکم تعریف میکرد (و چهرهی شاخصش جلال آل احمد به عنوان «منتقد» همهچیز و همهکس بود)، پرداخت. بنابراین گرایش عاری از جار و جنجالی که نوشتههای غفاری معرف آن بود در حاشیه ماند و به فراموشی سپرده شد».
با این حال فرخ غفاری مرعوب چنین فضایی نشد و رویکرد خود را هم در نقد فیلم و هم بعدتر در فیلمسازی حفظ کرد. او چهرهای فرهیخته و تحصیلکرده از خانوادیای متمول و بانفوذ بود که دغدغهاش از نوشتن و فیلم ساختن، نه شهرت بود و نه کسب درآمد. غفاری خود در اینباره با اشاره به اینکه در نقدنویسی «مأخذ من ژرژ سادول و آندره بازن (دو پژوهشگر و نظریهپرداز برجستهی فرانسوی) بودند»، عقیدهی خود در خصوص نقد فیلم و آثار هنری را در مجلهی «سینما و مردم» چنین بیان کرده بود: «منتقد باید مطابق فلسفهی اجتماعی مخصوصی از آثار هنری خردهگیری کند. بیطرفی سیاسی هنگام قضاوت و نتیجهگرفتن از این قضاوت کار بیهودهای است. میدانیم که بیطرفی اصلاً حرفی است بیمعنی. در مسائل هنری باید هوادار فلسفهی سیاسی و اجتماعی معینی بود و مطابق این فلسفه، کلیهی جنبههای ارتجاعی و ضدبشری را کوبید و بار دیگر دست هنرمند را گرفت و در دست مردم گذاشت».
او با چنین دیدگاهی در پی ارتقای وضعیت هنری سینمای ایران از طریق نقد نظریهمند و اصولی فیلمها بود و در حد بضاعت و امکانات خود نیز تلاش کرد با ساخت فیلم، خونی تازه به رگهای سینمای ایران وارد کند؛ هرچند در این راه با موانعی از جمله شکست تجاری فیلمهایش و تنگنظری سینمایینویسانی مانند هوشنگ کاووسی مواجه شد.
غفاری علاوه بر نوشتن و فیلمسازی تجربهی مدیریت فرهنگی هم در ایران و هم در فرانسه را نیز دارد. او پس از دو سال فعالیت در ایران، در سال ۱۳۳۰ به فرانسه بازگشت و همکاریاش با هانری لانگلوآ از سر گرفت. او به پیشنهاد لانگلوآ دبیر اجرایی فدراسیون بینالمللی آرشیوهای فیلم شد و پنج سال این مسئولیت را عهدهدار بود. در این مدت او دست از نوشتن هم برنداشت و در نشریهی مارکسیستی «پوزیتیو» که رقیب مجلهی مشهور «کایهدوسینما» بود مینوشت.
غفاری در سال ۱۳۳۷ دوباره به ایران برگشت. در آن سالها سینمای نوپای ایران دست کم از نظر شرایط تولید و شکلگیری استودیوهای فیلمسازی پیشرفتهتر از ۱۰ سال قبلش بود و ساخت فیلمهای عامهپسند ایرانی رونق نسبی یافته بود. با این حال تولیدات آن سالها از معیارهای کسی مثل غفاری فاصلهی بعیدی داشت. غفاری در جستوجوی سینمایی بود که علاوه بر پرهیز از ابتذال، امکان موفقیت تجاری را نیز داشته باشد؛ سینمایی که خود آن را «سینمای ملی، سینمای بومی و سینمای مردمی» مینامید.
به گفتهی پرویز جاهد «او خواهان سینمایی بود که ضمن در بر داشتن ارزشهای هنری، برای عامهی مردم نیز جذابیت داشته باشد.»
فرخ غفاری از جمله فیلمسازانی بود که از اواخر دههی ۳۰ و در طول دهههای ۴۰ و ۵۰ به ساخت فیلمهایی متفاوت با آنچه «فیلمفارسی» نامیده میشد دست زدند. این حرکتِ در خلاف جهت آب طبیعتاً دشواریهای خاص خود را هم داشت و پیدا کردن مخاطبی که به تماشای آن بنشیند به اندازهی استودیویی که سرمایهی آن را تأمین کند دشوار بود. فیلم اول غفاری به اسم «جنوب شهر» در سال ۱۳۳۷ در اکران اول با سانسور شدید مواجه شد و در نتیجه استودیوی سازنده، فیلم را با تدوینی دیگر و با نام «رقابت در شهر» مجدداً اکران کرد که البته غفاری موافق آن نبود و نامش را از تیتراژ آن حذف کرد. به این ترتیب پروندهی فیلمسازی او با شکست تلخی آغاز شد که ادامهی کار را نیز برایش دشوار کرد.
با این حال او دست از کار نکشید و برای تثبیت موقعیتش برخلاف فیلم اجتماعی و انتقادی اولش، به ساخت فیلمی تجاریتر دست زد و سال ۱۳۳۸ «عروس کدومه؟» را ساخت که البته توفیق چندانی هم کسب نکرد. او برای ساخت اثر شاخصش «شب قوزی» پنج سال صبر کرد. بعد در سال ۱۳۴۹ «مرد کرایهای» و سال ۱۳۵۴ آخرین فیلمش «زنبورک» را ساخت. البته او در این سالها ۱۲ مستند کوتاه و بلند و سفارشی و مستقل نیز ساخت اما در سینمای تجاری آن دوران هرگز به جایگاه و موفقیت ایدهآلش نرسید.
غفاری در کنار فیلمسازی همچنان تا پیروزی انقلاب اسلامی در عرصهی مدیریت فرهنگی نیز مسئولیتهای مختلفی را عهدهدار بود. محمود خوشنام منتقد هنری مینویسد که غفاری در کنار مدیریت کانون فیلم، «از سال ۱۳۴۵ به معاونت فرهنگی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران برگزیده شد و از سال ۱۳۴۶ به عنوان قائم مقام مدیر جشن هنر شیراز، برنامهگذاریهای جشنواره را زیر نظارت و سرپرستی خود داشت. جشن هنر شیراز، با وجود همهی انتقادهای بجا و نابجایی که بر آن وارد میآورند، «حادثه و جریانی» بزرگ و بارآور در عرصه فرهنگ و هنر معاصر ایران به شمار میرود».
پرویز جاهد در مقدمهی کتاب «از سینماتک پاریس تا کانون فیلم تهران: رو در رو با فرخ غفاری» که نشر نی منتشر کرده است مینویسد: «غفاری پس از پیروزی انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و باقیماندهی عمرش را در آپارتمان کوچکش در محلهی مونپارناس پاریس به مطالعه و تحقیق دربارهی سینما و نمایش در ایران گذراند. فرخ غفاری در روز یکشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۰۶ در سنت هشتادوپنجسالگی بر اثر ایست قلبی در پاریس درگذشت. اکنون در گوشهای از گورستان مونپارناس پاریس، یعنی در همانجایی که دوست و همکار سینمایی برجستهی او هانری لانگلوآ، پدر سینماتک فرانسه، مدفون است، آرمیده».
با وجود اینکه منتقدان و تارخنگاران سینمای ایران همواره او را از سینماگران پیشرو و اثرگذار سینمای ایران دانستهاند و تلاشهای او در راستای ارتقای فرهنگ و هنر ایران از سینما گرفته تا عرصههای فرهنگی دیگر غیرقابل کتمان است و دو کتاب نیز مشتمل بر گفتوگوهایی با این چهرهی فرهنگی منتشر شده است، امروز در طول ۱۳ سالی که از درگذشت فرخ غفاری میگذرد، کمتر نامی از او شنیده میشود، برخلاف برخی چهرههای مشهور کسی تلاش نکرده بنیادی به نامش تأسی کند، بزرگداشتی برایش برگزار کند، نام او را بر کوی و برزن و این سالن و آن تالار بگذارد تا او را به نسلهای بعد بشناساند و اگر نگوییم ناشناخته، تقریباً میشود گفت فرخ غفاری امروز چهرهای فراموششده است.
منبع: مهر
72