پیامدهای سلبریتیزدگی جامعه
اظهار نظرات و واکنشهای هنرمندان، سلبریتیها و چهرههای شناخته شده جامعه هر از گاهی علیالخصوص در دوران کرونا که مراجعه مردم به فضای مجازی و پیگیری آن افزایش یافت توجه عده زیادی از مردم را جلب نمود.
گاهی از اظهار نظرات در مورد اصل صحت وجود بیماری کرونا از زبان هنرمندان شنیدیم و گاهی از اخبار مربوط به دریافت واکسن کرونا در خارج از کشور توسط چهرههای شناخته شده و هر از گاهی نیز خبرهایی مبنی بر افشا شدن فسادهای اخلاقی و سو استفادههای جنسی توسط تعدادی از هنرمندان به گوش رسید. همه این اتفاقات سوالاتی را برای ما مطرح میکند از جمله اینکه چه فرآیندی در بستر جامعه رخ میدهد که چنین پدیدههایی ظهور میکنند؟ آیا بروز این پدیدهها در جامعه را باید عجیب و نابهنجار تلقی کنیم یا اموری عادی و معمول هستند؟ چه دلایلی باعث شده است که عده معدودی از افراد بتوانند برای خود حق اظهار نظر در هر مسئلهای را تصور کنند؟ در این گزارش بررسی این مسائل را از زبان جامعه شناسان مورد تحلیل و گفتگو قرار دادیم.
مرجعیتهای نوظهور و نظام کارشناسی ناقص
در این خصوص که چرا جامعه ایرانی همواره بستری برای سو ءاستفاده اقشار مختلف است، سید جواد میری جامعه شناس و عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به آفتاب یزد گفت: «اساسا سلبریتی شدن یا مرکز توجه عموم قرار گرفتن یکسری عوارضی برای خود شخص سلبریتی دارد و همچنین به صورت کلان میتواند مشکلاتی را نیز برای جامعه به وجود آورد. پس نمیشود گفت مفهوم سلبریتی یا طبقه سلبریتی در جامعه ایران مشکلات عدیدهتری از دیگر جوامع دارد. اولا خود مسئله سلبریتی به عنوان یک پدیده مدرن متاخر قابل بحث است که چه عوامل و مولفههایی سلبریتی را به مرکز توجه عموم یا حوزه عمومی تبدیل کرده است. ما در کشور بسیار توسعه یافتهای مانند آمریکا میبینیم که به عنوان مثال در انتخاباتی که برگزار شد افرادی محبوب با ادبیاتی بسیار سخیف در صحنه عمومی شروع به فحش و ناسزا دادن کردند. اما چرا خود سلبریتیها در جامعه امروز ایران جذابیت و جایگاه پیدا کردهاند؟ چرا سلبریتیها به عنوان یک گروه مرجع در جامعه ایران شناخته میشوند؟ اگر ما بخواهیم از منظر جامعه شناسی نگاه کنیم «امیل دورکیم» بحثی تحت عنوان ریخت شناسی جوامع انسانی دارد که میگوید به صورت کلان میتوان جوامع بشری را به دو گونه تقسیمبندی کرد: جامعه مکانیکی و جامعه ارگانیکی. دورکیم بر اساس یک سری شاخصهها مختصاتی را برای این جوامع در نظر میگیرد. یکی از شاخصههایی که برای جوامع ارگانیک مطرح میکند این است که در این جوامع نوعی تفکیک ساحات اجتماعی و تفکیک کار و مسئولیت رخ میدهد و بر این اساس هرکسی در یک حوزهای متخصص میشود و در آن حوزهای که تخصص دارد میتواند ابراز عقیده و نظر کند. به زبان خیلی ساده در این جوامع یک نظام کارشناسی و حرفهای شکل میگیرد و هرکس در این نظام جایگاهی دارد. به نظر من اتفاقی که در جامعه ایران افتاده این است که جامعه ایران یک جامعه مکانیکی نیست زیرا در این جامعه تقسیم کار و تفکیک ساحتهای زندگی وجود دارد. این جامعه یک جامعه بسیار پیچیده از یک نظام جدید است. اما به نظر میآید در همین جامعه بسیار پیچیده ایران، یکسری رگهها و خصوصیاتی وجود دارد که نشان از یک عقبه و حالاتی دارد که دقیقا نمیشود آن را منطبق بر یک جامعه ارگانیک دانست. ما در جامعه ایران با دو مسئله مواجه هستیم؛ یکی اینکه ساختار مرجعیت گروهی که مثلا در دست یک طبقه بوده است فروریخته ولی ساختار مرجعیتهای نوظهور و مدرنیته متاخر هنوز در جامعه ایران شکلی کامل و بلوغ مند پیدا نکرده است و همچنین ضعف نظام کارشناسی در این جامعه دیده میشود؛ یعنی خیلی راحت یکدفعه کسی که هیچ تخصصی در حوزهای ندارد در آن حوزه اظهار نظر میکند.»
ساختارهای ذهن و جامعه ما به دنبال الگوها و مرجعها
وی در ادامه گفت: «ما دو نوع فرهنگ شفاهی و کارشناسی داریم. در جوامع مکانیکی دادهها و دانستهها به صورت شفاهی منتقل میشدند. به نظر میآید در جامعه ایران که جامعه مکانیکی نیست، در حوزه ارگانیک شاخصههایی از فرهنگ شفاهی را دارد؛ یعنی در مقابل فرهنگ شفاهی اگر فرهنگ کارشناسی را قرار بدهیم که در آن حرفهها و پیشهها و تخصصها به صورت دقیق تفکیک شده و برآنها نظارت حرفهای وجود دارد، یک سلبریتی راحت نمیتواند در حوزه غیر از تخصص خود اظهار نظر کند، چون تفکیک به صورت منظم شکل گرفته و قواعد و روابط بسیار منضبطی وجود دارد. مفهومی مهم در جامعه ایران وجود دارد که من آن را فرهنگ شفاسی مینامم؛ یعنی فرهنگی که نه شفاهی و نه کارشناسی است بلکه ترکیبی از این دو است. یعنی هم رگههایی از فرهنگ شفاهی و هم مختصاتی از فرهنگ کارشناسی دارد. فرهنگ شفاسی فرهنگی است که برخی از مختصات فرهنگ شفاهی را دارد ولی به یک جهان و نظمی که در آن نظام حرفهای و کارشناسی تعیینکننده است پرتاب شده است. این باعث میشود که ذهن انسان ایرانی بین جهان شفاهی و جهان کارشناسی دو پاره شود؛ یعنی عامه مردمی که از مرجعیتهای جامعه مکانیکی گذشته بریدهاند ولی با همان نگاه مرید و مرادی به سمت مرجعیتهای جدید میروند. مثلا طرف دروازه بان خوبی بوده و یک محبوبیتی در قلوب مردم پیدا کرده و ناگهان در مرکز توجه ملی قرار گرفته است. این فرد تنها دروازه بان خوبی است اما عامه مردم که به دنبال یک گروه مرجع میگردند تا بتوانند آمال و الگوهای خود را کسب کنند، تمام توجه را به اشخاص این چنینی معطوف میکنند. هیچ جا این قاعده وجود ندارد که سلبریتی ها توانایی تبدیل شدن به الگو را دارند. ساختارهای ذهن و جامعه ما شفاسی است و این ذهن و زبان جامعه دنبال یکسری الگوها و مرجعها میگردد. این وضعیت نشان از این دارد که برخی از ساحات جامعه ما رنج میبرد از اینکه نتوانسته است خودش را بر اساس نظام کارشناسی تاسیس کند. مثلا اگر ماشین ما مشکل داشته باشد آن را پیش پزشک نمیبریم چون در ذهن ما شکل گرفته است که این تخصص مکانیک است اما جالب است که در حوزههای فرهنگی و نرمتر هنوز این الگو واره ذهنی در ذهن و زبان جامعه ما شکل نگرفته است که برای تشخیص درستی یا نادرستی یا امر خیر و شر شما نمیتوانید از سلبریتی انتظاری داشته باشید. چرا جامعه ما آمادگی فسادخیز بودن را دارد؟ این بحث را نمیشود موضوعی اخلاقی یا روان شناختی کرد. این برمیگردد به بنیانهای هستی اجتماعی ما. هرچقدر نهادهای جامعه ما به نظارت کارشناسانه تن ندهند یقینا انواع فساد در نهادها ایجاد میشود. به عنوان مثال وقتی شما میخواهید یک ساختمان بسازید باید به شهرداری مراجعه کنید و باید اصول و شرایط را رعایت کنید. اما جالب است که با وجود آیین نامههایی که در شهرداریها کارشناسی شده و وجود دارد همچنان ساختمانهای غیرکارشناسی ساخته میشوند. بحث نظارتها یعنی اینکه اساسا نظام کارشناسی در جایی که باید شکل بگیرد، در بخشهایی دچار نقص است. باید بدانیم رفتن به سمت یک جامعه ارگانیک یکسری مشخصاتی دارد و اگر آنها را نهادینه کردیم آن موقع فساد قاعده نمیشود بلکه میشود استثنا و در اینجا میتوان با فساد مبارزه کرد.»
نوکیسهگان فاقد سرمایه فرهنگی
وی در پاسخ به این سوال که مشکل تنها اظهار نظرات غیر کارشناسی نیست بلکه یک نگاه بالا به پایین و نوعی متولی امور عامه بودن به وجود آمده است، دلیل آن چیست؟ گفت: «ما مفهومی داریم به عنوان نوکیسهگان، این یعنی مرجعیتهای سابق در جامعه ایران دارای یک سری خصوصیات بودند، برای جامعه ایران کلیدی بودند و در بحرانهای تاریخی این مرجعها توانسته بودند نقش آفرینیهای مثبتی داشته باشند. در این تغییر و تحولاتی که در این صدساله و مشخصا در این ۴۵ سال صورت گرفت نوعی از نوکیسهگان وارد عرصههای گوناگون شدند و نوعی مرجعیت عمومی ساختند. این افراد دارای سرمایه فرهنگی به صورت تاریخی نیستند و ناگهان در طی چندسالی به جایگاه بالایی از منظرهای گوناگون دست پیدا کردهاند. ذائقهها و بینش نمیتواند یک شبه عوض شود. باید یک روند کند و پیوسته تاریخی داشته باشد و چند نسل طول میکشد تا خانوادهای ذائقهشان هم تغییر پیدا کند و به ذائقه فرهنگی تبدیل شود. در همین ایران، ما ثروتمندانی داریم که کمتر دیده میشود این افراد در حوزههای فرهنگی بنیان فرهنگی را تاسیس کنند و به هنر، موسیقی، ادبیات و تحقیقات بپردازند. در بهترین حالت در عزاداریها نذری میدهند و این اوج کار فرهنگی ثروتمندان در جامعه ما است. این نشان میدهد که این افراد به پول رسیدهاند اما ذائقه فرهنگی در آنها به وجود نیامده است. این نگاه بالا به پایین دقیقا عقدههای حقارتی است که نوکیسهگان در آن طبقه پیشینی که بودند با خودشان حمل میکنند و حداقل دو سه نسل طول میکشد تا این طبقه به طبقه مثلا متوسط رو به بالا تبدیل شوند که ذائقه فرهنگی پیدا کنند. حتی بسیاری از هنرمندان ما در نوع گفتگویی که دارند یا عصبی هستند یا از ادبیات بسیار سخیف استفاده میکنند. بسیاری از این افراد اصلا ذائقه فرهنگی ندارند. این طبقه نوکیسه یکسری شاخصههایی دارند که نوعی از سیطره طبقه نوکیسهگان در عرصههای گوناگون است. سرمایهداران ما تنها به دنبال بسط سرمایههای پولی هستند.»
نگاه بالا به پایین نتیجه تضعیف نهادهای عمومی
وی در انتها افزود: «یکی از وظایفی که دولت به مثابه یک نهاد دارد این است که تربیت عمومی را باید ارتقا دهد و تلاش کند نوعی آگاهی در جامعه ایجاد کند. وقتی دولت این وظیفه مهم خودش را برون سپاری کرده در چنین وضعیتی شما نمیتوانید از تودهها انتظار داشته باشید که ذائقه فرهنگی بالا داشته باشند و بتوانند انتقادی نگاه کنند. حتی مدارس جامعه ایران طبقهبندی شده است و افراد هرچقدر سرمایه داشته باشند به همان اندازه آموزش و مهارت کسب میکنند. نظام آموزش و پروش اساسا مبتنی بر شاخصههای جامعهپذیری است. وقتی در جامعهای آموزش همگانی، طبقهبندی شده باشد و چون توزیع عدالت هم در جامعه وجود ندارد کسانی که وارد این حوزهها نمیشوند زبان، فکر و نوع نگاه آنها نمیتواند ارتقا پیدا کند و در سلبریتیهای این جامعه هم نوعی نگاه بالا به پایین وجود خواهد داشت. در جامعه ما عیار بالا و پایین بودن افراد مقدار موجودی حساب است. جامعه ما به صورت یک هرم شکل گرفته است که افراد بالای هرم به افراد پایین هرم مانند یک توده بیارزش نگاه میکنند. همچنین هرچقدر نهادهای عمومی مثل آموزش و پرورش و دانشگاهها و کتابخانههای عمومی و امثال آنها تضعیف شوند، جامعه به جایی تبدیل میشود که خواص باید بالا زندگی کنند و عوام هم باید به دنبالشان باشند. در تمام دنیا سلبریتیها به دنبال یک چهره عمومی عامه پسند هستند تا بتوانند در مرکز توجهات قرار بگیرند اما بسیاری از سلبریتیها در زندگی شخصیشان موفق نیستند. هرچقدر افراد در مرکز بسیاری از توجهات باشند خود این یک فشار عظیمی را بر روی افراد ایجاد میکند. اما این که ما انتظار داشته باشیم سلبریتیها همانگونه که در ظاهر اجتماعیشان هستند در زندگی شخصیشان باشند، یک انتظار بسیار نامعقولی است. اما چنین برساخت اجتماعیای متاسفانه ایجاد شده است.»
حکایت جزء از یک کل
در ادامه احمد بخارایی جامعه شناس و استاد دانشگاه در این خصوص در مصاحبه با آفتاب یزد گفت: «هر پدیدهای را مثل یک حلقه از یک زنجیره، اگر فقط در حد خودش به آن بپردازیم و به حلقههای قبل و قبلتر و حلقههای بعد و بعدتر توجه نکنیم، نمیتوانیم تحلیل درست و جامعی ارائه بدهیم. به همین دلیل در جامعه ما هم دیده میشود که چقدر راجع به این مسائل گفتگو میشود و این موضوعات تکرار میشود و حرفهای تکراری و کلی زده میشود ولی عملا آن پدیده همچنان در جامعه بازتولید میشود. از سوی دیگر گفتهها هم به صورت کلی تکرار میشود. تلاش من این است که در یک سطح وسیعتر و در متن بزرگتری این موضوع را ببینم. خمیر مایه و عنصر محتوایی سلبریتیزدگی یا شخصزدگی چیزی به اسم تقلید است. از سوی دیگر هرچقدر که سلبریتیزدگی در یک جامعه بیشتر شود، انسان احساس میکند که با تفکر ضدیت دارد و این دو در یک جا جمع نمیشوند. پیامد سلبریتیزدگی انفعال در مقابل فعال بودن و کنشگری است و افراد به جای اینکه عقلانی شوند احساساتی میشوند. وقتی که انفعال و احساساتی شدن در یک جامعه گریبان اعضای جامعه را بگیرد آن جامعه بیمار خواهد بود. این موضوع سلبریتیزدگی یک موضوع بسیار بزرگ و قدیمی است. من توجه شما را به سه زاویه دید جلب میکنم؛ سطح خرد، میانه و کلان. در سطح خرد من اینطور میبینم که این پدیده شخصزدگی در فرهنگ ما در قالب اعتقادات دینی ما ریشه دیرینه دارد. این بستر تاریخی را که نشان از عمق و گستردگی دارد نباید از نظر پنهان کنیم. همه ما بازتولید و بازتعریف یک فرهنگ کهن هستیم. وقتی یک مرجع دینی به حوزه علم وارد میشود در نقطه مقابل باید انتظار داشته باشیم کسی که معروف است نیز بدون اینکه تخصصی داشته باشد حرفی بزند که امروز مورد تعجب ما واقع شود و بپرسیم که چرا سلبریتیها در هر حوزهای به خودشان اجازه ورود میدهند؟ آیا سواد و علم آن را دارند و آیا واقعا در حوزه خصوصی هم مانند حوزه عمومی همین قدر پاستوریزه عمل میکنند یا دچار انواع تضادها هستند؟ میخواهم بگویم این جزء حکایت از یک کل دارد که به لحاظ فرهنگی توضیح دادم. در عالم سیاست هم همین بوده است. مگر قهرمانگرایی در تاریخ ما کم بوده است؟ طبیعتا در عالم اجتماع نیز دوباره بازتولید میشود و قهرمانگرایی سیاسی تبدیل به قهرمانگرایی ورزشی و هنری میشود. ما به طرزی افراطی نسبت به چهرههای ورزشیمان عشق و احساسات میورزیم. در عالم اقتصاد هم همین است و ما به جای اینکه به طور علمی تولید کنیم به افرادی خاص نگاه میکنیم که مثلا یک شبه راه صد ساله رفتهاند، مانند فردی که دلال بوده، سکه و ارز میخریده است و…؛ یعنی سلبریتیزدگی رنگ و بوی فرهنگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارد.»
هنجار شدن نابهنجاریها
وی در ادامه افزود: «در سطح میانه که ما به سازمانها توجه میکنیم اتفاقا این خود رسانهها هستند که به این موضوع دامن میزنند. در روزنامهها افراد خاص، عَلَمهای خاص، تیترهای خاص و تکراری دیده میشود و گفتمانسازی ایجاد نمیشود بلکه گفتگوهای کلی و تکراری با افراد تکراری صورت میگیرد؛ یعنی در اینجا هم شخصزدگی است و رسانه با دامن نزدن به گفتمانسازی و صرفا پرداختن به یک سری گفتگوهای کلی و تکراری به این مسئله دامن میزند. به همین دلیل است که فضای مجازی در کشور ما به نحوی افراطی مورد استقبال قرار میگیرد. در فضای مجازی چهرههای ویژه که جذابیت دارند مورد توجه قرار میگیرند. استقبال از این فضای مجازی هم به نظام اطلاعرسانی و رسانهای ما در کشور برمیگردد که اعتماد نسبت به آن کم است. فضای مجازی هم جایی است که افراد برجسته میشوند و سلبریتیزدگی در آنجا تشویق میشود. از همه مهمتر، این پدیده در سطح کلان باید مورد توجه قرار گیرد، مثلا ساختار حقوقی قانون اساسی را ببینید. تمام مفاهیمی که از مواد یک تا چهارده در فصل یک قانون اساسی آمده مبتنی بر گزینش محوری و حذف است؛ یعنی ما دچار یک خود تحقیری تاریخی شدهایم. تاریخ ما متشکل از آدمهای دیندار، کمتر دیندار، اقلیتها و… است. وقتی به یک سری خط بطلان بکشیم دچار خود تحقیری تاریخی شدهایم و با واقعیت موجود ستیز میکنیم. واقعیت موجود یعنی اینکه همه افراد هستند. سلبریتیزدگی در نظام اجتماعی باعث میشود سرمایههای اجتماعی یعنی فکر و اندیشه و آن چیزی که میتواند تبدیل به یک نظام بروکراتیک کارآمد شود به حاشیه برود و این اشخاص هستند که نسبت به جریان اصلی تفکر ارجحیت دارند. به طور خلاصه آنچه که امروز از یک هنرمند یا سلبریتی صادر میشود طبیعی است. از نظر ما نابهنجار است اما این شرایط نابهنجار آنقدر در جامعه ما تکرار شده که هنجار شده است. وقتی چیزی هنجار میشود باید در سطح کلان، ساختارها را بررسی کنیم.»
منبع: آفتاب یزد
72